جناب آقای محمدسلیمانی
با قلبی آکنده از تاثرات عمیق درگذشت پدر بزرگ عزیزتان زنده یاد #حاج_رجبعلی_ابراهیمی را حضور شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده و برایتان صبر الهی را خواستاریم....
👈الفاتحه مع الصلوات
#هیئت_عاشقان_روح_الله
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت دوازدهم ❓سرنوشت 🎄 نزدی
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت سیزدهم
🚩آغاز یک تغییر
👩🏿 روح از چهره مادرم رفته بود، بی حس، مثل مرده ها... فقط نفس می کشید و کار می کرد، نمی گذاشت هیچ کدوم بهش کمک کنیم، من می ایستادم و نگاهش می کردم یه چیزی توی من فرق کرده بود، برای اولین بار توی زندگیم یه هدف داشتم، هدفی که باید براش می جنگیدم!
🗓با تموم شدن تعطیلات برای برگشت به مدرسه حاضر شدم، مادرم اصلاً راضی نبود، این بار، نه به خاطر اینکه فکر می کرد کار بیهوده ای می کنم، می ترسید از اینکه یه بچه دیگه اش رو هم از دست بده.
👲🏿می ترسید چون من داشتم پا به دنیای سفیدها می گذاشتم، دنیایی که همه توش سفید بودن و همون سفیدها قوانین رو وضع می کردن.
🌎 دنیایی که کاملاً توش تنها بودم... اما من تصمیمم رو گرفته بودم... تصمیمی که اون زمان به خاطر پدر و مادرم، جرأت به زبان آوردنش رو نداشتم ... ولی جز مرگ، چیزی نمی تونست مانع من بشه!
🏢 برگشتم مدرسه و زمان باقی مونده رو با جدیت تمام، درس خوندم... اونقدر تلاش کردم که بهترین امتیاز و معدل دبیرستان رو کسب کردم... علی رغم تمام دشمنی ها، معدلم به حدی عالی شده بود که اگر یه سفیدپوست بودم به راحتی می تونستم برای بهترین دانشگاه ها و رشته ها درخواست بدم، همین کار رو هم کردم و به دانشکده حقوق درخواست دادم، اما هیچ پاسخی به من داده نشد... .
👲🏿 منم با سرسختی تمام، خودم بلند شدم و رفتم سراغ شون!
من هیچ تصمیمی برای پذیرش شکست و عقب نشینی نداشتم ...
💥 کتک مفصلی هم از گارد دانشگاه خوردم، حتی نتونستم پام رو داخل محیط دانشگاه بزارم ... چه برسه به ساختمان ها ...
📞 این بار با یه نقشه دقیق تر عمل کردم، بدون اینکه کسی بفهمه من یه بومی سیاهم با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشکده حقوق وقت ملاقات گرفتم!
👔 اون روز، یه لباس مرتب پوشیدم و راهی دانشگاه شدم ... .
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ همراه با #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله باشید ...
#کانال_خودتون_رو_به_دوستانتون_معرفی_کنید
هروقت
حالت گرفتهس...
برو یه گوشه!
آروم هندزفری رو
بذار توی گوشت و...
این چهارعدد رو...
بدون هیچ پیششمارهای ✅1640
بگیر! آروم میشی!
قول میدَم بِهِت!
✅1640
#سلام_آقا
#ماراعلیالمحبةزهراحرمببر
😭دلتون شکست التماس دعا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هروقت حالت گرفتهس... برو یه گوشه! آروم هندزفری رو بذار توی گوشت و... این چهارعدد رو... بدون هیچ پ
13-bicheragh118-980716-7safar98.mp3
19.2M
👌برا اونها که #کربلا نرفته اند 😔
#شب__زیارتی دعا کنیم برا اونها که کربلا را هنوز ندیده اند 👌🤚
سرسجاده،تا سلام میدم به ط
حرم میاد یادم 😭
سرسجاده،دهنم تربت گذاشتم
یادت افتاااادم😭
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
🎤کربلایی #قاسمعلی_محسنی
#سلام_آقا
#ماراعلیالمحبةزهراحرمببر
😭دلتون شکست التماس دعا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته 📕کتاب #شصت_پرسش_اعتقادی ✍️ اثر سید رضا طباطبایی 🔹 کتاب شصت پرسش اعتقادی
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته
📕کتاب #مسیح_درشب_قدر
✍️ اثر موسسه فرهنگی ایمان جهادی
(انتشارات صهبا)
🔹🔸کتاب "مسیح در شب قدر "روایت دیدارِ رهبر معظم انقلاب با خانوادههای شهدای مسیحی است.
🔹در این کتاب، حضورامام خامنه ای در منازل شهدای مسیحی کشورمان، در بیستوسه بخش روایت شده است.
🔸 از جذابترین دیدارهای حضرت آقا با خانوادههای شهدا، موارد مربوط به شهدای مسیحی است. حضرت آقا از همان سال شصتوسه، در ایام عید مسیحیان و میلاد حضرت مسیح، مهمان خانوادههای شهدای مسیحی میشوند. یک روحانی برجستۀ مسلمان، که در دورانی، رئیسجمهور ایران و بعد از آن، رهبر انقلاب اسلامی هستند، در منزل خانوادهای مسیحی و کنار آنها مینشینند و از ارزش شهدای آنها و افتخار کشور به این شهدا و خانوادههایشان میگویند.
از ویژگیهای خاص این دیدارها، این است که خانوادههای مسیحی، اغلبشان نمیتوانند حضور حضرت آقا در منازلشان را باور کنند و در بهت میمانند. حالتی که معمولاً تا اواخر دیدار، باقی میماند. این حالت باعث میشود که اتفاقاً آقا در بین این خانوادهها بیشتر صحبت کنند، خاطره بگویند و بهشکلی مجلس را گرم کنند.
سبک روایتگری این کتاب، تا حدودی داستانی است و در هر کدام از آنها، از یک راوی متفاوت و مناسب آن روایت استفاده شده که خود این تنوع راویان، داستانها را جذابتر میکند. البته مفهوم داستانی کردن روایتها، آزاد گذاشتن تخیل نیست. تمام نکات موجود در کتاب، بهخصوص بیانات حضرت آقا، کاملاً مستند و بر اساس اسناد هستند..
📚هر هفته،جمعه ها ،معرفی یک کتاب ارزشی خواندنی👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته 📕کتاب #مسیح_درشب_قدر ✍️ اثر موسسه فرهنگی ایمان جهادی (انتشارات صهبا) 🔹🔸
بخش هایی از کتاب #مسیح_درشب_قدر
روایت دیدارِ رهبر معظم انقلاب، #امام_خامنه_ای با خانوادههای شهدای مسیحی
————————————————————————————————-
روایت حضور آیتالله خامنهای در منزل شهیده ژرمن پورگورگیس در ۴ دی ۷۰
صحبت از کلیسای آشوریها و ارمنیها میشود و عروست میگوید که کلیسای آشوریها در خیابان قوامالسلطنه است. حاج آقا از اسم خیابان تعجب میکنند. میپرسند که اسم جدید خیابان چیست؟ «قوامالسلطنه که مرد و رفت!»
و همه میخندیم. میگوید: «سی تیر» است و این باعث میشود آقای خامنهای تاریخ مختصری از قوام و سی تیر بگویند.
- چون سی تیر را قوامالسلطنه به وجود آورد و اینها لج کردند با قوامالسلطنه. روز سی تیر، روزی بود که دکتر مصدق در سال ۱۳۳۱ استعفا کرد، مردم آمدند به خیابانها، برای اینکه مصدق بیاید سر کار. شاه هم قوامالسلطنه را کرد نخست وزیر. قوامالسلطنه گفت که سیاست را کشتیبان دیگری آمده؛ من اِل میکنم، من بِل میکنم، میکُشم، میبندم، جمع نشوید در خیابانها. مردم هم اعتنا نکردند، جمع شدند. مرحوم آیتالله کاشانی پیغام داد که جمع بشوید، آمدند. قوامالسلطنه بیستوچهار ساعت نکشید که استعفا کرد، مجدد هم مصدق آمد سرکار. این هست که قوامالسلطنه سابق را گذاشتند سی تیر. خوش ذوقی بهخرج دادند.
فکر میکنید ما که این همه سال است نزدیک خیابان سی تیر زندگی میکنیم، اصلاً این چیزها را میدانستیم؟! چه قصهای دارد این خیابان، حالا با این صحبتها فضای این میهمانی صمیمی شده. حتی دوست داری برایشان درد و دل کنی، از آن شب سیاه و دردناک. خودشان به تو این فرصت را میدهند.
در نظام اسلامی، جمهوری اسلامی همین است؛ یعنی شهروندان، آن کسانی که در زیر پرچم جمهوری اسلامی هستند، اینها با هم فرقی نمیکنند. ما موظفیم به عنوان کسانی که مسئولیت کشور را دارند، از آحاد مردم دفاع و حراست کنیم. ما وقتی بخواهیم از حقوق کسی دفاع کنیم، نمیپرسیم شما دینت چیست، نه؛ شهروند ماست، متعلق به این کشور است و فرزند این خانواده است؛ ما باید از او دفاع کنیم و دفاع هم میکنیم.
📚هر هفته،جمعه ها ،معرفی یک کتاب ارزشی خواندنی👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته 📕کتاب #مسیح_درشب_قدر ✍️ اثر موسسه فرهنگی ایمان جهادی (انتشارات صهبا) 🔹🔸
بخش هایی از کتاب #مسیح_درشب_قدر
روایت دیدارِ رهبر معظم انقلاب، #امام_خامنه_ای با خانوادههای شهدای مسیحی
————————————————————————————————-
روایت دیدار با خانواده شهید «ژان ژرژ ژان داوید»
مادر شهید میگوید که ببخشید اگر بیتعارف صحبت میکنم. من آن روزها مثل دیوانه شده بودم و حوصله هیچ چیز و هیچ کس را نداشتم، به ویژه اگر میخواستند در مورد ژان صحبت کنند. آن روز مادر خدا بیامرزم هم زنده بود و آمده بود خانه ما. قبل از ظهر، دو نفر آقا با تیپ بسیجی آمدند دم در. خواهرزادهام رفت در را باز کرد و از آنجا با آیفون به من گفت: خاله این آقایان میگویند شب خانه باشد یکی از مسئولان میخواهند بیایند دیدنتان. گفتم بگو؛ نمیخواهد بیایند. اما آنها اصرار کردند که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد.
شب دوباره زنگ زدند. خودشان بودند. این بار آمدند داخل. عصبانی بودم. گفتم نمیخواهم کسی بیابد. گفتند از مقامات هستند. گفتم حتی اگر بالاترین مقام مملکت باشد، بگویید اول پسر من را برایم بیاورد بعد بیاید، بندگان خدا مانده بودند چه بگویند.
به هر شکلی بود بالاخره مادرم مرا راضی کرد که قبول کنم. با اینکه عصبانی بودم، اما باورم نمیشد که آقای خامنهای بیایند خانهمان، هنوز سالگرد شهادت ژان هم نشده بود. آقای خامنهای هم آن وقت رئیسجمهور بودند. اول آمدنشان، من هنوز در همان حال و هوا بودم، اما خدایی، این قدر این مرد روحانی بود و این قدر فضای خانه غمزده ما را عوض کرد که من از این رو به آن رو شدم؛ با صحبتهایشان با دلداریهایشان با رفتارشان حال من را دگرگون کردند. اصلاً آرامش عجیبی پیدا کردم. یک شعر خیلی زیبا برایمان خواندند که من و مادرم کلی گریه کردیم. خیلی شب خوبی بود برای ما.
حضرت آقا بعد از سلام و احوالپرسی با مادر و مادربزرگ شهید، وقتی حالت مادر را میبینند و متوجه میشوند که زمان زیادی از شهادت این جوان نگذشته، سعی میکنند به آنها تسلا دهند و دلشان را آرام و امیدوار کنند.
خداوند انشاءالله به شماها صبر بدهد. خدا انشاءالله عوض خیرتان بدهد و این مصیبت را با شادیهای بسیار، در طول زندگیتان هم در خودتان، هم در خانوادهتان، انشاءالله جبران کند. حوادث تلخ زندگی اجتنابنناپذیر است خانم، پیش میآید. مردن و رفتن و بیماری و ناراحتی هست؛ منتها این طور حوادث، اگر مصیبت است و تلخی دارد، اما از طرفی هم افتخارآفرین است. خانواده شهید احساس میکند که برای استقلالش، برای میهنش، برای کشورش، برای مردمش کاری کرده، خدمتی کرده و همیشه در همه جای دنیا و همه کشورها و همه جنگها، خانوادههایی هستند که در جنگ کشته دادند، در کنار داغ و درد و ناراحتی که دارند، احساس افتخار میکنند، همه جور مردم هست؛ این عزیزترین و سربلندترین مردنهاست. اجر الهی هم انشاءالله همراهش هست.
شما آن جنبههای مثبت قضیه را به خودتان تلقین کنید تا کمتر ناراحت شوید. چون هر جه جنبههای منفی مسئله را به یاد خودتان بیاورید، بیشتر ناراحت میشوید. حادثه را بایستی پذیرا شد. برخورد کنید با حادثه؛ با شجاعت، با قدرت. الحمدلله شما شجاع هستید. من با خانوادههای شهدای آشوری چند بار نشست و برخاست کردهام، از نزدیک دیدهام؛ همه با روحیه، همه شاد و با استقامت هستند. شما هم الحمدلله از همین روحیه برخوردار هستید و بیشتر هم برخوردارید. جنگ یک دفاع بزرگ است، تلخیهای زیادی دارد، من خانوادههایی را دیدهام که چند شهید داشتند.
همین هفته گذشته، شب جمعه مثل امشبی بود، من خانه یک شهیدی رفتم که چهار پسرشان و شوهر آن خانم شهید شده بودند. پنج تا عکس زده بودند آنجا به دیوار، چهار تا جوان مثل چهار دسته گل. انسان واقعاً منقلب میشد. پدر هم بعد از بچهها شهید شده بود. پرسیدم کی شهید شدند. تاریخ شهادت را که برای من گفتند، من دیدم که از شهادت اولی تا آخری، یک سال فاصله نشده، یعنی واقعاً چیز عجیبی است.
📚هر هفته،جمعه ها ،معرفی یک کتاب ارزشی خواندنی👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت سیزدهم 🚩آغاز یک تغییر
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت چهاردهم
👥 ملاقات غیر ممکن
🚧 گارد جلوی ورودی دانشگاه تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم!
🗣 تو چه موجود زبان نفهمی هستی... چند بار باید بهت بگم؟ ... نمی فهمی بهت می گم تو حق ورود به اینجا رو نداری؟!
👲🏿خیلی عادی و محکم توی چشم هاش نگاه کردم!
👁 من از رئیس دانشکده حقوق وقت گرفتم، می تونید تماس بگیرید و اسمم رو چک کنید، اول باورش نشد، اما من خیلی جدی بودم.
- اگر تماس بگیرم و چنین چیزی نباشه... مطمئن باش به جرم ایجاد اختلال به پلیس زنگ میزنم و از اونجا به بعد باید برای خودت قبر بکنی...
📞 تماس گرفت ولی به حدی توی شوک و هیجان بود که اصلاً حواسش نبود بگه من یه بومی سیاهم... اونها تایید کردن و اون هم با تعجب تمام، فقط ورود من به دانشگاه رو نگاه می کرد!
👲🏿 حس آدمی رو داشتم که تونسته از بزرگ ترین دژ دشمن عبور کنه... باورم نمی شد پام رو توی دانشگاه حقوق گذاشته بودم... نه من باورم می شد، نه افرادی که از کنارشون رد می شدم و من رو توی اون فضا می دیدن...
🏬 وارد دفتر ریاست شدم، چشم منشی که بهم افتاد، برق از سرش پرید... خودم رو که معرفی کردم باورش نمی شد!
- کوین ویزل هستم، قبلاً از آقای رئیس وقت گرفته بودم.
👩🏻 چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد، چند لحظه صبر کنید آقای ویزل ... باید حضورتون رو به ایشون اطلاع بدم و اجازه ورود بگیرم... بلند شد و سریع رفت توی اتاق رئیس... به دقیقه نرسیده بود که اومد بیرون!
👩🏻 - متأسفم آقای ویزل ... ایشون شما رو نمی پذیرن!
👲🏿 مکث کوتاهی کردم... اما من از ایشون وقت گرفته بودم و قطعاً اگر زمان آزاد نداشتن توی این ساعت به من اجازه ملاقات داده نمی شد... و قبل از اینکه بخواد به خودش بیاد و جوابم رو بده رفتم سمت اتاق رئیس... یه ضربه به در زدم و وارد شدم ...
👨🏼 با ورود من، سرش رو آورد بالا، نگاهش خیلی سرد و جدی بود، اما روحیه خودم رو حفظ کردم.
- سلام جناب رئیس... کوین ویزل هستم و قبلاً برای ملاقات شما توی این ساعت وقت گرفته بودم و دستم رو برای دست دادن جلو بردم!
👨🏼 بدون توجه به دست من، به منشی نگاه کرد، از نگاهش آتش می بارید، برید بیرون خانم و منتظر باشید صداتون کنم...!
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت پانزدهم
🐩 جایی برای سگ ها!!
👲🏿دستم رو جمع کردم و نشستم روی مبل... اون [رئیس دانشگاه] هیچ توجهی بهم نداشت... مهم نبود، دیده نشدن، ساده ترین نوع تحقیری بود که تمام این سال ها تحمل کرده بودم.
- آقای رئیس!
من برای ثبت نام و شرکت در دانشگاه حقوق درخواست دادم، اما علی رغم رتبه و معدل بالا، هیچ پاسخی به من داده نشد، برای همین حضوری اومدم!
- بهتره برای شرکت توی یه رشته و دانشگاه دیگه درخواست بدی، سرش رو آورد بالا... هر چند بعید می دونم برای پذیرش شما جایی وجود داشته باشه!
- اما فکر نمی کنم قانونی وجود داشته باشه که بگه یه بومی حق نداره وارد دانشگاه حقوق بشه.
👨🏼 خیلی جدی توی چشم هام نگاه کرد، اینجا جایی برای تو نیست! اینجا جائیه که حقوق دانها، قاضی ها و سیاستمدارهای آینده این کشور رو آموزش می ده... بهتره حد و مرز خودت رو بشناسی و هر چه زودتر از اینجا خارج بشی...
- طبق قانونی که تربیت شده های همین دانشگاه ها تصویبش کردن، قانون بومی ها رو به عنوان یه انسان پذیرفته، جالبه برای سگ یه سفیدپوست اینجا جا هست و می تونه همراه با صاحبش وارد بشه، اما برای یه انسان جا نیست؟!
این حق منه که مثل بقیه اینجا درس بخونم... چند لحظه مکث کردم... نگران نباشید... من قصد ندارم قاضی یا سیاستمدار بشم... می خوام وکیل بشم و از انسان هایی دفاع کنم که کسی صداشون رو نمی شنوه... .
👨🏼 بدون اینکه حتی پلک بزنه، چند لحظه توی چشم هام زل زد... از این فرصت پیش اومده جای دیگه ای استفاده کن... توی سیستم استرالیا جایی برای تو نیست... این آخرین شانسیه که بهت میدم... قبل از اینکه به پلیس زنگ بزنم و تبدیل به آدمی بشی که کسی صداش رو نمی شنوه... از اینجا برو بیرون ... .
👲🏿بلند شدم و رفتم سمت در، مطمئن باشید آقای رئیس... من کاری می کنم که صدای من شنیده بشه... حتی اگر امروز، خودم نتونم وارد اینجا بشم... به هر قیمتی شده راهی برای دیگران باز می کنم... .
🚪این رو گفتم و از در خارج شدم ... این تصمیم من بود... تصمیمی که حتی به قیمت جانم، باید عملی می شد... .
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کاش تک تک مدیران کشور این جملات رو بشنون! /جنگ فرهنگی
⭕️پیشنهاد ویژه دانلود...
#شهید_اسداللهی
#اهواز_یه_دونه_مسول_میخواد
#من_انقلابی_ام 👇
💠 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کارگردان مستند اختاپوس(مافیای خودرو):
چه اتفاقی افتاده که مدیران پژو ما رو تهدید میکنند که اگر با ما قرارداد نبندید، افشاگری میکنیم؟
#من_انقلابی_ام 👇
💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت پانزدهم 🐩 جایی برای سگ
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت شانزدهم
🚓 قاتل سریالی؟
📜 قانون مصوبه در مورد بومی ها [در استرالیا] رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم و یه پلاکارد پایه دار درست کردم، مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداحتم ... در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است... شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است!
🏬 رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه!
👲🏿تک و تنها، بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم، حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم...
👥 روز اول کسی بهم کاری نداشت...فکر می کردن خسته میشم خودم میرم... اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم...
🚧 گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن، بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم... دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه!
👲🏿این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود، کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن، داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد!
🚓 🚓 چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن!
🚨 در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم، تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید، دومی از کنار به سمتم حمله کرد، یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد، نمی تونستم به راحتی نفس بکشم... اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت و خلاف جهت تابوند و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن...
💥همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد، از شدت درد، نفسم بند اومده بود، هم گلوم به شدت تحت فشار بود، هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود، دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم، درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه.
یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم و تمام وزنش رو انداخت روی اون ... هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد، اونها به اون دست نابود شده من توی همون حالت از پشت دستبند زدن و بلندم کردن...
👲🏿از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود، دیگه هیچی نمی فهمیدم، تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد، صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت.
🚓 من رو پرت کردن توی ماشین و این آخرین تصویر من بود از شدت درد، از حال رفتم ...
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت هفدهم
👤👥 همه ما انسانیم
👲🏿چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم! حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن... خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود، قدرتی برای حرکت کردن نداشتم، دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید...
🖐🏿حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم... به زحمت اونها رو حس می کردم، با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد... .
⌛️زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم، هیچ فریادرسی نبود، هیچ کسی که به داد من برسه، یا حتی دست من رو باز کنه...
🗯 یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم و لحظه بعد می گفتم:
👲🏿نه کوین... تو باید زنده بمونی ... تو یه جنگجو و مبارزی... نباید تسلیم بشی... هدفت رو فراموش نکن... هدفت رو... .
🚑 دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد...
💥با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن...
🚨 سرم یه شکستگی ساده بود، اما وضع دستم فرق می کرد، اصلاً اوضاع خوبی نبود... آسیبش خیلی شدید بود...
💵 باید دستم عمل می شد، اما با کدوم پول؟
🗂 با کدوم بیمه؟ ...
🖐🏿دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند...
🎥 📸 از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن... این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم!
🏨 از بیمارستان که مرخص شدم، جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت... بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود ... این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن... همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن...
🏬 آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن... همه ما انسانیم و حق برابر داریم ... مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید... .
👨🏿پدرم گریه می کرد... می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم... با اون وضع دستم در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم... .
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
💢9دی مهمتر است یا 22 بهمن؟
شاید بگویید مقایسه و سوال نادرست است.
اما با یک حدیث می توان پاسخ داد.
در جمهوری اسلامی، یوم الله کم نداریم...
روز تاریخی و ماندنی...
عده ای شاید زنده نگه داشتن9دی را سیاسی بدانند...
محل بحث اینجا نیست...
اما بایک حدیث از پیامبر اسلام،
چند لحظه ای روی این سوال فکر کنیم...
پیامبرخدا میفرمان که حسین(ع) ازمن است...
خب این کلام واضح و روشن است...
حسین(ع) فرزند و نوه پیامبر خداست...
اما در ادامه ی حدیث، پیامبر میفرمایند: و من هم از حسینم!؟!؟
این قسمت دوم حدیث چه معنایی دارد؟
یعنی چه که پیامبر که جد امام حسین است، میفرماید: من هم از حسینم؟
این کلام یعنی
حسین(ع) با کربلایش...
با جانفشانی اش...
با ظهر عاشورایش...
دوباره دین مرا زنده می کند...
وگرنه از دین و زحمات پیامبر چیزی باقی نمانده بود...
#نهم دی ماه سال88 یعنی زنده ماندن 22بهمن1357
اگر نهم دی نبود
خمینی و انقلابش بود
ولی در موزه...
#شهید_غلام_کبیری
#قاتلش_فتنه_گران
قال رسول الله (ص):
حسین منی و انا من حسین
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#نهم_دی #روز_بصیرت #روز_ولایت ⭕️استاد عالی👆👆👆 #من_انقلابی_ام 👇 💠 @asheghaneruhollah
سخنرانی کامل حماسه نهم دی.mp3
12.28M
سخنرانی شنیدنی #حجت_الاسلام_عالی به مناسبت نهم دی ماه...
✍️پیشنهاد دانلود
#من_انقلابی_ام 👇
💠 @asheghaneruhollah
#عالم_فدای_حضرت_زهرا_و_دخترش
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🌺💐جشن باشکوه ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها)
🤚بزرگداشت حماسه 9 دی
⭕️ #یاد_بود_شهدای_مدافع_حرم
👈به کلام خطیب توانا:حجت الاسلام #سلیمانی
🎤به نفس گرم: کربلایی #هادی_یزدانی
📆چهارشنبه11 دی ماه1398
🕖ساعت 19
🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_برادران_خواهران
❤️دوستان اطلاع رسانی شود
💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت هفدهم 👤👥 همه ما انسانیم
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت هجدهم
🎯 تحقق یک رویا
🏬 بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد... نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد!
👲🏿برای من لحظات فوق العاده ای بود، طعم شیرین پیروزی هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت...
💵 شهریه دانشگاه زیاد بود و از طرفی، من بودم و یه دست علیل! دستم درد زیادی داشت به مرور حس می کردم داره خشک می شه و قدرت حرکتش رو از دست می ده، اما چه کار می تونستم بکنم؟! حقیقت این بود، من دستم رو در سن ۱۹ سالگی از دست داده بودم!
👥👤 یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن، هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید، خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم، به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم، جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر، کار دیگه ای برای یه بومی نبود، اون هم با وضعی که من داشتم!
👲🏿کار می کردم و درس می خوندم، اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن، کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت، اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن، هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم یه بار دیگه، بقیه رو تحت تأثیر قرار داد.
📚 چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن، من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود، اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم!
✊🏿 قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره، بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه.
🎓 دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم، گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود.
⚖️ بر عکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن، من موندم و دوره وکلای تسخیری، وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم...
👲🏿هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود، باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم، چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند... .
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها)
👈 عظمت شخصیت حضرت زینب(س) در نگاه پیامبراسلام(ص)
🔎 #تاج_سر_پیامبر
🎤حجت الاسلام #انصاریان
#به_یاد_شهدای_مدافع_حرم
🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌺ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) 👈 عظمت شخصیت حضرت زینب(س) در نگاه پیامبراسلام(ص) 🔎 #تاج_سر_پیامبر
HJ9710~4.MP3
6.29M
🌺شادمانه ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها)
زینب زینب بنت الحیدره
زینب زینب شاه محشره😍
🎤کربلایی #هادی_یزدانی
👌پیشنهاد دانلود
#به_یاد_شهدای_مدافع_حرم
🔷 @asheghaneruhollah