فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅پیشنهاد دانلود
#منم_اربعین_کربلام
اربابم
سلام میدم به ساحتت حسین
دارم میام زیارتت حسین❤️
بازم منو عنایتت حسین
#حبیبی_یا_حسین
🎤کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
🔺زمینه احساسی
🏴 @asheghaneruhollah
96.05.30 (6) (2).mp3
7.11M
کربلا کربلا
کی میطلبی منو؟؟؟؟؟
#کرب_و_بلا همه ی باورمه
کرب و بلا زیباترین حرمه 😍
🎤کربلایی #محمد_حسین_حدادیان
🔻شور شنیدنی
😔 بازهم #جاموندم
🏴 @asheghaneruhollah
04_گروه_صدابرداری_صوت_الحزین_ضیاء.mp3
11.44M
📌ازدستش ندهید
اشک هات سرازیر شد #رفیق_التماس_دعا ✋
خلاصه یادت نره که #یک_نفر
توی زائرای اربعین #نبود 😭
#شب_اربعین ،حرم پائین پا
مگه ما #قرارمون همین نبود 😭
من مگه چی کم دارم آخه از بقیه نوکرها
کل #رفیقام کربلا برن من آقا نرم زوره 😔
🎤حاج #مهدی_مختاری
🔺شور احساسی فوق العاده زیبا
😔 بازهم #جاموندم
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات جالب کارگردان سریال دلدادگان از بازیگری که به خاطر پول حاضر به حضور در بخش پایانی سریال نشد
#دلدادگان
#سلبریتی
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣2⃣1⃣ دستانش مشت شد، آنقدر سفت و سخت که سفید شد
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣2⃣1⃣
شاید اگر تمام آن حرف ها در امامزاده زده نمی شد، من هنوز هم دلباخته ی آن مرد مغرور بودم و تندیسش میخ می شد بر دیوار قلبم.
حداقل حالا غرورش مرا بیزار کرده بود..
لبخند زدم و نشست. به چشمانِ غم زده اش خیره شدم. تا به یاد دارم غصه ام را روزیِ روزهایش می کرد این یگانه برادر..
حالا در اوجِ ناراحتی خوشحال بودم که در باقی مانده ی اندکِ عمرم، خدا.. مادر.. دانیال .. امامزاده ی چند کوچه بالاتر.. و حتی پروینِ چاق و مهربان هست..
رویِ مبل هایِ سالن نشستم. دانیال از پروین خواست تا برایم غذا گرم کند. اما من چای و نان پنیر می خواستم.
پروین یک سینی چای با نان و پنیر آورد.
دانیال کنارم نشست. چای را شیرین کرد و با مهربانی لقمه ای دستم داد. خوردم.. جرعه ایی از چای و تکه ایی از لقمه..
نه.. هیچکدام طعم خدا نمی داد.. ساده ی ساده ی بود؛ معمولیِ معمولی..
نفسی عمیق کشیدم و لبخندی تلخ بر لبانم نشست.
از خوردن دست کشیدم و دانیال اعتراض کرد. فایده ای نداشت. پس در سکوت تماشایم کرد.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣1⃣2⃣
باید نماز مغرب و عشا را می خواندم، از جایم بلند شدم تا به اتاقم بروم که صدایم زد. ایستادم.
" سارا.. یکی از همکارام بعد از شام، با خوونواده اش میاد واسه شب نشینی..
مادر که مریضه، انتظاری ازش نمیره..
تو رو خدا تو دیگه نرو خودت رو تو اتاق حبس کن. از ظهر تا الانم که خوابیدی، خستگیت هم حسابی در رفته..
بیا و آبرویِ داداشتو بخر و یه ساعت کنار خوونواده اش بشین که یه وقت فکر نکنن که بی کس و کارم.
یه لباس شیک و پوشیده تنت کن.
میگم پوشیده چون بچه های نظامی همه شون مذهبین. عاشقتم زشتِ داداش.. "
لبخند زدم و با تکانِ سر حضورم را برایش محکم کردم. این برادر ارزشش از هر چیز برایم بیشتر بود. دانیالی که به خودش اجازه نداد حتی یک کلمه از مکالمات امروزم با حسام بپرسد.
بعد از نماز و شام، به سراغ کمد لباس هایم رفتم. مدتی بود که سعی می کردم حجابم کامل باشد، هر چند که هنوز شیوه ی درستش را نمی شناختم.
به پیراهنی بلند و یشمی رنگ که هنرِ دستانِ پروین و فاطمه خانم بود رضایت دادم. اصلا تنها لباسِ پوشیده ام به جز مانتو، همین پیراهنِ ساده و زیبا بود که بعد از محجبه شدن برایم دوختند.
حالا باید چیزی سرم می کردم. نگاهی به بساطِ درونِ کمدم انداختم، غیر از چند شالِ معمولی و تیره رنگ چیزی پیدا نمی شد، به جز.....
به جز آن روسری که حسام قبل از رفتنش به سوریه هدیه داده بود.
نفس هایم تند شد. باید فراموشش می کردم. با خشم در کمد را بستم. و به آن تیکه دادم.
اما فعلا ّآبرویِ دانیال از یک دلبستگیِ احمقانه مهم تر بود و این روسری، تنها داراییِ زیبایم برایِ شیک به نظر رسیدن در این شب نشینی دوستانه بود..
پس روسری به دست روبه رویِ آینه ایستادم.
بزرگ بود و زیبا، با مخلوطی از رنگهایِ یک بسته مداد شمعیِ بیست و چهار طعم.
آن را سر کردم و به شیوه ی لبنانی ها، گوشه ی صورتم سنجاقش زدم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌹اعمال روز اربعین:
1-خواندن زیارت اربعین
2-غسل اربعین وتوبه (قبل از نماز ظهر)
3-بعد از نماز صبح صد مرتبه(لاحول ولاقوة الا بالله علي العظيم)
4-هفتاد مرتبه تسببحات اربعه
5-بعد از نماز ظهر سوره والعصر بعد هفتاد مرتبه استغفار
6-غروب چهل مرتبه لا الة الا الله
7-بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
🏴 @asheghaneruhollah
#امان_از_دل_زینب...
اربعین است
می آید زینبی
با قامتی از غم خمیده
چهل روز است
حسینش را ندیده
زبان اشک
تنها می تواند
شرح حالش را بگوید
#سلام_علی_قلب_زینب_الصبور
🏴 @asheghaneruhollah
416-استاد انصاریان.mp3
4.93M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
🔹بابا بلند شو! ما دیگر آب نمی خواهیم...
🔹رسول ترک روضه اربعین را چگونه می خواند
😭 #روضه_اربعین
😭 #رسیدن_عقیله_بنی_هاشم_به_کربلا
🎤حجت الاسلام #انصاریان
✅پیشنهاد دانلود
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
4_5810139132764095225.mp3
9.95M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
#چهل_روزه خون جگرم
چهل روزه دربه درم
چهل روزه مثل #تنت
پر از #زخم بال و پرم😔
چهل روزه که بی تو
شب شده روز #زینب
سوزونده عالمی رو
آتیش سوز زینب😭
🎤کربلایی #مهدی_رعنایی
🔻زمینه روضه ای فوق العاده زیبا
✅پیشنهاد دانلود
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
05-Shoor-Nariman Panahi-Arbein 950828.mp3
3.37M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
#خسته_ترین زائره
کرب و بلا امده
خواهر دلخونت از
شام بلا آمده😭
ای درد و درمانم #یاحسین
ای آرام #حانم یاحسین
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
🔻شور روضه ای شنیدنی
✅پیشنهاد دانلود
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
متن کامل زیارت اربعین به شرح زیر است:
اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَنَجیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ
اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ
اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ
بِطیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَقآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَذآئِداً مِنْ الْذادَةِ وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاْنْبِیاَّءِ
وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْوْصِیاَّءِ فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ
عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى وَشَرى
آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاْوْکَسِ وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ
الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَحَمَلَةَ الاَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى
طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاَّءِ اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً
وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ
وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَلَعَنَ اللهُ مَنْ
ظَلَمَکَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوُّ لِمَنْ
عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ
لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ
وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ
وَاَشْهَدُ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا
وَاَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَخَواتیمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَاَمْرى
لاِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ
وَعلى اَرْواحِکُمْ وَاَجْسادِکُمْ وَشاهِدِکُمْ وَغاَّئِبِکُمْ وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ.
🏴 @asheghaneruhollah
🔸 آیتالله #سیستانی: برای ملت و مسئولان ایران دعا میکنم
🔹امروز شاهد برادری و اخوت کامل بین شیعه و سنی هستیم
🔹از حشدالشعبی خواستم خود را سپر بلای اهل سنت کند
🔹امروز #اربعین امام حسین (ع) محور وحدت در جهان اسلام شده است
🔹برای ملت و مسئولان ایران دعا میکنم و امیدوارم هر چه زودتر سایه سنگین #تحریم از سر ملت ایران برداشته شود
🏴 @asheghaneruhollah
السلام علیک یا #قامت_عشق
اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید
گوییا #زینب محزون ز سفر می آید
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🚩 #مراسم_عزاداری_اربعین_حسینی
👈به کلام:حجت الاسلام #محمدی
🎤به نفس:کربلایی سعید #سلیمانی
📆چهارشنبه9 آبان ماه ازساعت 20
📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت
❌به زمان توجه فرمائید
👌دوستان اطلاع رسانی شود
وسایل نیروهایم را چک میکردم
یکی از بچهها با خودش کتاب دبیرستان آورده بود، گفتم این چیه؟
گفت: اگر اسیرشدیم، میخوام از درس عقب نیفتم
۸ آبان سالروز شهادت محمد حسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 1⃣1⃣ تا زمانیکه باور خودت رو نسبت به توانایی های خودت مثبت نکنی مطمئن باش هر روز بازنده
#خودباختگی 2⃣1⃣
#لذت
#خاطره
اگه میخوای واقعا لذت ببری از زندگیت
باید تلخی ها و سختی های دنیا رو واقعا درک کنی
و خودت رو #وابسته ی لذت های دنیایی لحظه ای نکنی
و اما یک #خاطره 👇👇
دیشب با دوستام رفته بودیم استخر
بعدش حدود15نفر بودیم که رفتیم سونای خشک و اونجا غیر بچه های ما کس دیگه ای نبود
بگو و بخند و یکیم شروع کرد به شعر خوندن
خلاصه فضایی بود که نگو😂
منم انگار تو رویای خودم بودم از بس بهم خوش گذشت
بعدش رفتیم سونای بخار اونجا هم خنده😁
دوباره برگشتیم به استخر و رفتیم تو آب
و آب بازی😜
یکنفر رو می بردیم وسط و چندنفری روش آب می ریختیم
بعد اونم توی آب #زوووو بازی کردیم😁
خلاصه خیلی خوش گذشت #خیلیی
دقیقا همون شب که من سرگرم لذت های دنیایی شدم
آخرش دوسه نفری منو کردن زیر آب
و آب تو گلوم گیر کرد و تا مرز خفگی پیش رفتم😐
بعد که از استخر اومدم بیرون یه چند دقیقه بعدش دیدم دستمم زخمی شده بوده و نفهمیدم
و چشامم شده بود یک کاسه خون از بس قرمز شده بود یکی از مسئولین استخر تو چشمم چند قطره ک فکر میکنم مال حساسیت بود چکوند
خلاصه دیشب دیگه از چشمم اشک میومد و می سوخت😕
اونجا بود که حقیقت لذت های ناپایدار و غیرواقعی دنیا رو چشیدم
ک بعد یک مدت ک توی اوج لذت بری بودم
دقیقا ازم گرفته شد
حقیقت دنیا همینه
از هرچی لذت ببری ازت گرفته میشه
اگر خودتو وابسته این لذت ها کردی
وقتی ازت گرفته بشه احساس خودباختگی و یاس و ناامیدی میکنی
👌
وابسته لذت های زودگذر نشو
لذت های واقعی و عمیق جای خداست❤️
‼️ ادامه دارد.........↙️
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #مجلس قرار بود در رأس امور باشد یا دستبوس آقای روحانی؟
اقدام بی سابقه و بسیار وقیح دست بوسی نماینده آمل در جلسه رای اعتماد به وزرا!!!!!
#وکیل_الدوله
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣1⃣2⃣ باید نماز مغرب و عشا را می خواندم، از جای
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣1⃣2⃣
با مداد به ابروهایِ نصف و نیمه ام رنگ دادم و در آینه خوب خودم را برانداز کردم.
مانند گذشته نه، اما شبیه به حالم، کمی زیبا شده بودم. سلیقه ی حسام در انتخاب روسری واقعا حرف نداشت.
دانیال چند ضربه به در زد و وارد شد. لبخند رویِ لبهاش جا خشک کرد
" چه عجب بابا.. ما شما رو دوباره خوشگل دیدیم.. اونا چیه صبح تا شب تو خونه می پوشی؟؟
نکنه لباسایِ مامان بزرگِ خدا بیامرز رو از زیرزمین کش رفتی که هی دم به دقیقه تنت می کنی؟؟
اینا خوبه پوشیدی دیگه.. خدایی پروین از تو خوش سلیقه تره.. ببین چی دوخته.. محشره..
راستی دختری، خواهر زاده ای.. چیزی نداره؟ "
و من با برادرانه هایش ریسه رفتم و ذوق کردم.
صدای زنگ بلند و او دست پاچه از اتاق بیرون دویید.
کمی ادکلن زدم و تجدید نگاهی در آینه کردم.
صَندل هایِ مشکی را پوشیدم و از اتاق خارج شدم .
یک قدم مانده به قرار گرفتن در تیررسِ دانیال و مهمان هایش، صدایی آشنا گوشم را کشید.
اما امکان نداشت.. با تردید به سمت مهمان ها گام برداشتم.
پاهایم خشک شد.. قلبم سر به سینه کوبید و دستانم یخ زد..
دانیال با مهربانی و شوخی، مهمانها را دعوت به نشستن می کرد..
آن هم چه مهمانانی..
فاطمه خانم با صورتی خندان پوشیده در چادر و روسری زیبا و گرانمایه.. و حسام قاب شده در کت و شلواری، مشکی و اندامی که با پیراهنی سفید، حسابی استایلِ نظامی اش را گوش زد می کرد.
مات مانده بودم. جریان چه بود؟؟ آنها اینجا چه کار می کردند؟؟
ناگهان فاطمه خانم متوجه حضورم شد و با شوق و محبت صدایم زد.
دانیال آب دهانش را از استرس قورت داد و حسام با تبسم خاصی ابرویی در هم کشید و دسته گل و شیرینی را روی میز گذاشت.
فاطمه خانم، منِ گیج و بی حرکت مانده را به آغوش کشید و قربان صدقه ام رفت و با لحنی پر عجز و مهربان، آرام کنارِ گوشم نجوا کرد که حلالش کنم.. که گفته هایش را از خاطر ببرم و به دریا بسپارم.. که اشتباه کرده..
و من، وامانده چشم برنمی داشتم از سینه سپر شده ی حسام و سری که با لبخندی خاص، کمی کجش کرده بود..
و نمی دانستم این مرد، خودِ واقعیِ حسامِ مظلوم است؟؟
یا امیر مهدیِ فاطمه خانم..؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣1⃣2⃣
گیج و منگ به درخواست هایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاه هایِ پر از نگرانیِ دانیال، لبیک گفتم و رویِ دورترین مبل از حسام نشستم.
استرس و سوال هایِ بی جواب، رعشه ای پنهانی به وجودم سرازیر کرده بود.
در مجلس چشم چرخاندم.. حسام، متین و موقر مثل همیشه با دانیال حرف می زد و می خندید..
پروین و فاطمه خانم پچ پچ می کردند و منِ بی خبر از همه چیز، زل زده بودم به جعبه ی شیرینی و دسته گلِ رویِ میز..
امیرمهدی برایِ تمامِ شب نشینی هایِ دوستانه اش، چنین کت شلوارِ شیک و اتوکشیده ای به تن می کرد؟؟
یا فقط محضِ شکنجه ی من و خودنمایی خودش؟؟
بی حرف و پرتنش مشغولِ بازی با انگشتانم شدم..
هر چه بیشتر می گذشت، تشنج اعصابم زیادتر می شد.
این جوانِ خوش خنده یِ شیک پوش، امروز پتک به دستم داد تا خودم را خرد کنم و وقتی مطمئن شد، بی خیالِ حالم همانجا درست وسطِ حیاط امامزاده رهایم کرد و حالا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، با همان ژست هایِ سابق دلبری می کرد.
اینجا چه می خواست؟؟
آمده بود تا له شدنم را ببیند و گوشزد کند که هیچ چیز برایم نمانده؟؟
عصبی انگشتانم را فشار میدادم. اصلا چرا باید در جمعشان می نشستم؟؟
از جایم بلند شدم که همه به جز حسامِ عهد بسته با زمین، در سکوتی عجیب سراسر چشم شدند برایِ پرسیدن دلیل البته بدونِ بیان کلمه ای..
و من با عذر خواهی، عازمِ اتاق شدم.
این روزها چقدر دلم ناز و ادا داشت و چشمانی که تا چند وقت پیش معنی گریه را نمی فهمید، بی وقفه بغض را تبدیل به اشک می کرد.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است