السلام علیک یا #قامت_عشق
اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید
گوییا #زینب محزون ز سفر می آید
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🚩 #مراسم_عزاداری_اربعین_حسینی
👈به کلام:حجت الاسلام #محمدی
🎤به نفس:کربلایی سعید #سلیمانی
📆چهارشنبه9 آبان ماه ازساعت 20
📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت
❌به زمان توجه فرمائید
👌دوستان اطلاع رسانی شود
وسایل نیروهایم را چک میکردم
یکی از بچهها با خودش کتاب دبیرستان آورده بود، گفتم این چیه؟
گفت: اگر اسیرشدیم، میخوام از درس عقب نیفتم
۸ آبان سالروز شهادت محمد حسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 1⃣1⃣ تا زمانیکه باور خودت رو نسبت به توانایی های خودت مثبت نکنی مطمئن باش هر روز بازنده
#خودباختگی 2⃣1⃣
#لذت
#خاطره
اگه میخوای واقعا لذت ببری از زندگیت
باید تلخی ها و سختی های دنیا رو واقعا درک کنی
و خودت رو #وابسته ی لذت های دنیایی لحظه ای نکنی
و اما یک #خاطره 👇👇
دیشب با دوستام رفته بودیم استخر
بعدش حدود15نفر بودیم که رفتیم سونای خشک و اونجا غیر بچه های ما کس دیگه ای نبود
بگو و بخند و یکیم شروع کرد به شعر خوندن
خلاصه فضایی بود که نگو😂
منم انگار تو رویای خودم بودم از بس بهم خوش گذشت
بعدش رفتیم سونای بخار اونجا هم خنده😁
دوباره برگشتیم به استخر و رفتیم تو آب
و آب بازی😜
یکنفر رو می بردیم وسط و چندنفری روش آب می ریختیم
بعد اونم توی آب #زوووو بازی کردیم😁
خلاصه خیلی خوش گذشت #خیلیی
دقیقا همون شب که من سرگرم لذت های دنیایی شدم
آخرش دوسه نفری منو کردن زیر آب
و آب تو گلوم گیر کرد و تا مرز خفگی پیش رفتم😐
بعد که از استخر اومدم بیرون یه چند دقیقه بعدش دیدم دستمم زخمی شده بوده و نفهمیدم
و چشامم شده بود یک کاسه خون از بس قرمز شده بود یکی از مسئولین استخر تو چشمم چند قطره ک فکر میکنم مال حساسیت بود چکوند
خلاصه دیشب دیگه از چشمم اشک میومد و می سوخت😕
اونجا بود که حقیقت لذت های ناپایدار و غیرواقعی دنیا رو چشیدم
ک بعد یک مدت ک توی اوج لذت بری بودم
دقیقا ازم گرفته شد
حقیقت دنیا همینه
از هرچی لذت ببری ازت گرفته میشه
اگر خودتو وابسته این لذت ها کردی
وقتی ازت گرفته بشه احساس خودباختگی و یاس و ناامیدی میکنی
👌
وابسته لذت های زودگذر نشو
لذت های واقعی و عمیق جای خداست❤️
‼️ ادامه دارد.........↙️
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #مجلس قرار بود در رأس امور باشد یا دستبوس آقای روحانی؟
اقدام بی سابقه و بسیار وقیح دست بوسی نماینده آمل در جلسه رای اعتماد به وزرا!!!!!
#وکیل_الدوله
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣1⃣2⃣ باید نماز مغرب و عشا را می خواندم، از جای
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣1⃣2⃣
با مداد به ابروهایِ نصف و نیمه ام رنگ دادم و در آینه خوب خودم را برانداز کردم.
مانند گذشته نه، اما شبیه به حالم، کمی زیبا شده بودم. سلیقه ی حسام در انتخاب روسری واقعا حرف نداشت.
دانیال چند ضربه به در زد و وارد شد. لبخند رویِ لبهاش جا خشک کرد
" چه عجب بابا.. ما شما رو دوباره خوشگل دیدیم.. اونا چیه صبح تا شب تو خونه می پوشی؟؟
نکنه لباسایِ مامان بزرگِ خدا بیامرز رو از زیرزمین کش رفتی که هی دم به دقیقه تنت می کنی؟؟
اینا خوبه پوشیدی دیگه.. خدایی پروین از تو خوش سلیقه تره.. ببین چی دوخته.. محشره..
راستی دختری، خواهر زاده ای.. چیزی نداره؟ "
و من با برادرانه هایش ریسه رفتم و ذوق کردم.
صدای زنگ بلند و او دست پاچه از اتاق بیرون دویید.
کمی ادکلن زدم و تجدید نگاهی در آینه کردم.
صَندل هایِ مشکی را پوشیدم و از اتاق خارج شدم .
یک قدم مانده به قرار گرفتن در تیررسِ دانیال و مهمان هایش، صدایی آشنا گوشم را کشید.
اما امکان نداشت.. با تردید به سمت مهمان ها گام برداشتم.
پاهایم خشک شد.. قلبم سر به سینه کوبید و دستانم یخ زد..
دانیال با مهربانی و شوخی، مهمانها را دعوت به نشستن می کرد..
آن هم چه مهمانانی..
فاطمه خانم با صورتی خندان پوشیده در چادر و روسری زیبا و گرانمایه.. و حسام قاب شده در کت و شلواری، مشکی و اندامی که با پیراهنی سفید، حسابی استایلِ نظامی اش را گوش زد می کرد.
مات مانده بودم. جریان چه بود؟؟ آنها اینجا چه کار می کردند؟؟
ناگهان فاطمه خانم متوجه حضورم شد و با شوق و محبت صدایم زد.
دانیال آب دهانش را از استرس قورت داد و حسام با تبسم خاصی ابرویی در هم کشید و دسته گل و شیرینی را روی میز گذاشت.
فاطمه خانم، منِ گیج و بی حرکت مانده را به آغوش کشید و قربان صدقه ام رفت و با لحنی پر عجز و مهربان، آرام کنارِ گوشم نجوا کرد که حلالش کنم.. که گفته هایش را از خاطر ببرم و به دریا بسپارم.. که اشتباه کرده..
و من، وامانده چشم برنمی داشتم از سینه سپر شده ی حسام و سری که با لبخندی خاص، کمی کجش کرده بود..
و نمی دانستم این مرد، خودِ واقعیِ حسامِ مظلوم است؟؟
یا امیر مهدیِ فاطمه خانم..؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣1⃣2⃣
گیج و منگ به درخواست هایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاه هایِ پر از نگرانیِ دانیال، لبیک گفتم و رویِ دورترین مبل از حسام نشستم.
استرس و سوال هایِ بی جواب، رعشه ای پنهانی به وجودم سرازیر کرده بود.
در مجلس چشم چرخاندم.. حسام، متین و موقر مثل همیشه با دانیال حرف می زد و می خندید..
پروین و فاطمه خانم پچ پچ می کردند و منِ بی خبر از همه چیز، زل زده بودم به جعبه ی شیرینی و دسته گلِ رویِ میز..
امیرمهدی برایِ تمامِ شب نشینی هایِ دوستانه اش، چنین کت شلوارِ شیک و اتوکشیده ای به تن می کرد؟؟
یا فقط محضِ شکنجه ی من و خودنمایی خودش؟؟
بی حرف و پرتنش مشغولِ بازی با انگشتانم شدم..
هر چه بیشتر می گذشت، تشنج اعصابم زیادتر می شد.
این جوانِ خوش خنده یِ شیک پوش، امروز پتک به دستم داد تا خودم را خرد کنم و وقتی مطمئن شد، بی خیالِ حالم همانجا درست وسطِ حیاط امامزاده رهایم کرد و حالا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، با همان ژست هایِ سابق دلبری می کرد.
اینجا چه می خواست؟؟
آمده بود تا له شدنم را ببیند و گوشزد کند که هیچ چیز برایم نمانده؟؟
عصبی انگشتانم را فشار میدادم. اصلا چرا باید در جمعشان می نشستم؟؟
از جایم بلند شدم که همه به جز حسامِ عهد بسته با زمین، در سکوتی عجیب سراسر چشم شدند برایِ پرسیدن دلیل البته بدونِ بیان کلمه ای..
و من با عذر خواهی، عازمِ اتاق شدم.
این روزها چقدر دلم ناز و ادا داشت و چشمانی که تا چند وقت پیش معنی گریه را نمی فهمید، بی وقفه بغض را تبدیل به اشک می کرد.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈برا #حرم_نرفته_ها 😔
😭باز دوباره #جاموندم ، منم دل دارم
😭رفتن و تنها موندم ، منم دل دارم
🎤حاج #حیدر_خمسه
🔺درد و دل
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ هر طور شده #کربلا را بروید
ما داریم با امام حسین زندگی میکنیم
ما اصلا مستاجر امام حسینیم
پول هاتو جمع کنید
چیزی دارین بفروشین
#اربعین برین کربلا
فوق بالاش برگشتیم #میمیریم
🎤حاج #منصور_ارضی
📌صحبت های شنیدنی
🏴 @asheghaneruhollah
༻﷽༺
🏴 آه ... برادرم ... !!! 💔🍂
سَرو رفتم از ڪنارٺ، قد ڪمان برگشتہام
سبز رفتم مثل یڪ برگِ خزان برگشتہام
خاڪِ روے قبر تو حیثیٺ عرشِ خداسٺ
از زمینِ پسٺ ، سوے آسمان برگشتہام
مستندتر از منِ زینب نباشد مقتلے
روضہهارا درڪ ڪردم روضہخوان برگشتہام
رفتےو برپیڪرم رنگِڪبودے نقش بسٺ
بےنشان رفتم از اینجا با نشان برگشتہام
داغدارِ قارے قرآنم و بزم شراب
از ڪنارِ تشٺ وچوب خیزران برگشتہام
خواستم باشم امانٺ دار،آخر هم نشد
من بدون دخترِ شیرین زبان برگشتہام
#اربعین_حسینے_تسلیٺ_باد🏴
#امان_از_دل_زینب_س💔🍂
🏴 @asheghaneruhollah
201-استاد انصاریان.mp3
6.71M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
🔹مادری که پس از اربعین در کربلا ماند...
🔹چرا حضرت رباب بعد از اربعین با کاروان اهل بیت به مدینه نرفت
😭 #روضه_اربعین
🎤حجت الاسلام #انصاریان
✅پیشنهاد دانلود
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
حاج حسن خلج - روز 20 صفر 96 - 2.mp3
10.98M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
🔷اگر که رفت از پیش تو #خواهر
#اسیر و دست خالی ای #برادر
ولی با دست پر برگشته #زینب
برای هرتنی آورد #یک_سر 😭
🎤حاج #حسن_خلج
😭روضه
✅درخلوت خود گوش کنید
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
JaMandeganArbaein.mp3
23.96M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
👈برا #جامونده_ها
این اشکام برای خودم نیست فقط
دلم تو #خرابه است پیش #دخترت 😭
من #جاموندم ولی نه مثل
#سه_ساله ای که غمت رو خرید
🎤حاج #میثم_مطیعی
🔻زمینه شنیدنی
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#رفیق ، #سه_ساله هم جاموند😔
🏴 @asheghaneruhollah
95080504.mp3
5.48M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
دلها غمین تو
#چله_نشین تو
در #اربعین تو
ای ماه عالمین
#لبیک_یا_حسین
🎤کربلایی #حسین_طاهری
😭شورحماسی
✅پیشنهاد دانلود
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
06-Shoor-Nariman Panahi-Arbein 950828.mp3
6.46M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
#زینب روح پیکرم
زینب سایه ی سرم
خوشبحال اون که شد
#مدافع_حرم ❤️
#کلنا_فداک_یا_زینب_س_
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شورحماسی
✅پیشنهاد دانلود
تقدیم به مدافعان حرم
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_محسن_حججی
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
Nariman Panahi ( Miduni k ba to manoosam ).mp3
8.79M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
دوباره برا تو میخونم
#خواهرتم و #دوستت_دارم
مگه فراموشم میشه لحظه های افتادنت😭
مگه #یادم_میره شمر اومد و شری بپا کرد 😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور روضه ای
✅درخلوت خود گوش کنید
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
04-Shoor-Nariman Panahi-Arbein 950828.mp3
2.51M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
ای یار زینب
#سالار_زینب
قد یه دنیا
درد و ماتم داره زینب😔
پاشو ببین که #خواهرت
رسیده از #شام بلا
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور روضه ای
✅درخلوت خود گوش کنید
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
السلام علیک یا #قامت_عشق
اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید
گوییا #زینب محزون ز سفر می آید
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🚩 #مراسم_عزاداری_اربعین_حسینی
👈به کلام:حجت الاسلام #محمدی
🎤به نفس:کربلایی سعید #سلیمانی
📆چهارشنبه9 آبان ماه ازساعت 20
📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت
❌به زمان توجه فرمائید
👌دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣1⃣2⃣ گیج و منگ به درخواست هایِ در گوشیِ فاطمه
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣1⃣2⃣
رویِ تخت نشستم و زانو بغل کردم.
بغضِ عقده شده در سینه ام، ترکید و نرم نرم باران شد بر گونه ام.
درد داشت.. شکستنِ غرور از کشیده شدن ناخن هم دردناکتر بود.
دوست داشتم جیغ بزنم و آن جوانِ متکبرِ بیرونِ اتاق را به سلابه بکشم..
اشک ریختم و گریه کردم و با تموم وجود در دل ناسزا نثار خودم و خواستنم کردم که هنوزم پر می کشید برایِ آن همه مردانگی در پسِ پرده یِ حیا و نجوایِ قرآنی اش..
ناگهان چند ضربه به در خورد.
مطمئن بودم که دانیال است. آمده بود یا حالم را بپرسد یا دوباره خواهش کند تا به جمعشان بپیوندم.
نمی دانست.. او از هیچ چیز مطلع نبود.. از قلبی که حالا فرقی با آبکشِ آشپزخانه پروین نداشت..
جوابش را ندادم. دوباره به در کوبید..
چندین و چند بار.. سابقه نداشت آنقدر مبادی آداب باشد. لابد دوباره حسِ شوخی های ِبی مزه اش گل کرده بود.
کاش برای چند ساعت کلِ دنیا خفه می شد.
وقتی دیدم نه داخل می شود و نه دست از کوبیدن به درب برمی دارد، با خشم به سمتش دویدم و زیر لب درشت گویان، درب را بازش کردم.
" چته روانی.. جایی که اون دوستِ ...."
زبانم در دهان باز خشکید.
ابرویی بالا انداخت و سعی کرد لبخندِ پهنش را جمع کند.
" می فرمودین.. می شنوم.. داشتین می گفتین جایی که اون دوستِ .... دوست؟؟؟؟؟؟ دوستِ چی؟؟؟ "
آّب دهانم را با تعجب و خجالت قورت دادم. او اینجا چه می کرد؟؟
انگار قرار نبود که راحتم بگذارد این حسامِ امیر مهدی نام..
نهیبی به خود زدم.. خجالت برایِ چه؟؟ باید کمی گستاخ می شدم..
شاید کمی شبیه به سارایِ آلمان نشین
" با اجازه ی کی اومدی اینجا؟؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣2⃣2⃣
سرش پایین بود
" با اجازه ی دانیال اومدم تا پشت در اتاق تون و در زدم.. بعدش هم که خودتون باز کردین.. و تا اجازه صادر نکنید داخل نمیام.. "
خوب بلد بود زبان بازی کند
" چیکار داری؟؟ "
چشمانش را بست
" خواهش می کنم اجازه بدین بیام داخل.. زیاد وقتتون رو نمی گیرم.. فقط چند کلمه حرف.. "
مقاومت در برابر ادبی که همیشه خرج می کرد کمی سخت بود. روی تخت نشستم و داخل شد. در را کمی باز گذاشت و با فاصله از من گوشه ی تخت جای گرفت.
خاطراتِ اولین دیدارش در این اتاق مقابل چشمانم سبز شد.. بیهوشی.. تصویر تار این جوان.. بیمارستان.. سرطان.. نجوایِ قرآن.. خانه.. آینه.. اولین تماشایِ صورت بعد از شیمی درمانی.. قفل شدنِ در اتاق.. شکستنِ آینه.. قصد خودکشی.. شکسته شدنِ در.. ورود حسام.. درگیری.. خون.. زخم رویِ سینه اش..
راستی چه بر سر کلید این اتاق آورده بود؟
" کلید اتاقم رو چیکار کردی؟؟ "
گوشه ابرویش را خاراند
" پیش منه.. "
ابرو در هم کشیدم و دست جلو بردم
" پسش بده.. "
لب هایِ متبسمش را در هم تنید
" جاش پیش من امنه.. نگران نباشید.."
این مرد زیادی از خود متشکر نبود؟؟
وقتی صدای نفسهای عصبی و بلندم را شنید، لبخندش کش آمد
" قول نمیدم اما شاید دفعه ی بعد که اومدم آوردم براتون.. البته به این شرط که دیگه هوس نکنید در رو قفل کنید و خودتون رو زندانی.. "
داشت یادآوری می کرد.. تمام خاطرات آن روز را..
گفت دفعه ی بعد؟؟ یعنی باز هم قصد حضور و عذابم را داشت؟؟
دندانهایم را از شدت خشم بر هم ساییدم و خواستم فریاد بزنم که دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد
" باشه.. باشه.. حرف بزنیم؟؟ "
این جوان مذهبی چه حرفی با یک دختر نامحرم داشت؟
" حرف زدن با نامحرم مشکل شرعی نداره احیانا؟؟ برااادر... "
کمی با کنایه حرف زدن که ایرادی نداشت.
دستی به محاسنش کشید و مکث کرد
" اگه واسه خاستگاری باشه.. نه..
خواهرِ، دانیال.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
#ارسالی_اعضای_عزیز_کانال 🌹🌹
#اربعین_کربلا
#بین_الحرمین
نائب الزیاره همه دوستان #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله
اربعینُ قصه ی دلبری هایش تمام شد
قصه ی دل های زائر..
قصه ی پاهای مجروح..
قصه ی موکب ها..
قصه ی زائرها..
قصه ی #ما_جامانده_ها ..
و...
اما راه امام حسین (علیه السلام) را پایانی نیست، به تکرار هر طلوع، در زندگی هر روزه مان هست و جریان دارد..
🏴 @asheghaneruhollah