شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (2).mp3
4.67M
🔉 #روضه امام حسن و حضرت زهرا|پشت در بود 😭
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (3).mp3
8.93M
🔉 #روضه امام رضا_ع_😭
🎤 #کربلایی #مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (4).mp3
6.06M
🔉 #زمینه|دلم شده راهی تاصحن گوهرشاد
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (5).mp3
5.07M
🔉 #شور_احساسی|دستمو بگیر امام رضا
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (6).mp3
5.44M
🔉 #شور_طوفانی|همه دارایی من وقف امام حسنه
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (7).mp3
2.99M
🔉 #شور_طوفانی|شاه کرم حضرت عباسه
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (8).mp3
4.43M
🔉 #واحد_سنگین|ای هشتمین عزیز
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (9).mp3
3.78M
🔉 #شور_احساسی|آرزوم اینه بیام کربلات
🎤 #کربلایی_سعید_سلیمانی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (10).mp3
1.92M
🔉 #شور_احساسی|ای جونم حسن
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
شام شهادت پیامبر و امام حسن 1397 هیئت عاشقان روح الله (11).mp3
11.26M
🔉 #شور_و_روضه_پایانی |دیگه بسه این دوری انتظار
🎤 #کربلایی_مجید_صادقی
📌پیشنهاد دانلود
✅شام شهادت پیامبر و امام حسن_ع_97
🚩 هیئت عاشقان روح الله
🆔 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣3⃣2⃣ چه کسی گفته بود که مذهبی ها دلبری نمی دان
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣3⃣2⃣
اشک می ریختم و در افکارم غرق بودم که چند ضربه به در خورد و باز شد..
هول و دستپاچه اشک هایم را پاک کردم و سر چرخاندم.
حسام بودم. اما نه سر به زیر..
خندان و شاداب مثل همیشه.. با چشمانی که دیگر زمین را زیر و رو نمی کرد..
کلاهِ سنگدوزی شده ام را رویِ سرم محکم کردم.
نباید سرِ بی مویم را می دید، هر چند که قبلا در امامزاده یک شمئه ام را نشانش داده بودم..
حالا باید خودم را آماده ی بدترین چیزها می کردم که کمترینش خلاصه می شد در یک نگاه پر حقارت.
در را بست و با همان چشمانِ مهربان و پر محبتش روبه رویم ایستاد.
" آخیش.. حالا شد بابا.. اونا چی بود مالیده بودن به صورتتون.. موقع عقد دیگه کم کم داشتم پشیمون می شدم.. "
این حرفش چه معنی داشت؟؟ یعنی مرا همین طور که بودم می پسندید؟؟
قطره بارانِ باقی مانده روی صورتم را پاک کرد
" ما عاشق این چشمایِ آّبی، بدون رنگ و روغن شدیم بانو.. "
بغضم کاری تر شد
" تو اصلا مگه منو تا قبل از عقدم دیده بودی؟؟ "
جلوی پایم زانو زد
" نفرمایید بانو.. شوهرتون یه نظامیه هااا .. ما رو دستِ کم گرفتی؟؟ بنده تو دیدبانی حرف ندارم.. "
شوهر.. چه کلمه ی غریب اما شیرینی.
دست در جیبش کرد و شکلاتی به سمت گرفتم.
" بفرمایید.. هیچم گریه بهتون نمیاد..
دیگه ام تکرار نشه که آقاتون اصلا خوشش نمیاد..
و اِلا میشینه کنارتون و پا به پاتون گریه میکنه.. گفته باشم که بعد نگین چرا نگفتی.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣3⃣2⃣
عاشقش بودم و حالا عاشقانه تر دوستش داشتم.
خنده که بر لبهایم ظاهر شد. ایستاد
" خب بانو.. بنده دیگه رفع زحمت می کنم..
این آقا داداشِ حسودتون از دم غروب هی می پرسه کی میخوای بری خونه تون..
من خودم محترمانه برم تا این بی جنبه، چماق به دست بیرونم نکرده.. اجازه می فرمایید؟؟ "
ایستادم و با او همراه شدم تا با فاطمه خانم هم خداحافظی کنم.
از اتاق که خارج شدیم صدایم کرد
" سارا خانم.. راستی یادم رفت بهتون بگم..
فردا میام دانبالتون تا با هم بریم یه دوری بزنیم، هم اینکه در مورد تعیین روز عروسی صحبت کنیم.. "
عروسی..
باید رویا می خواندمش یا کابوس؟؟
حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت..
حسام، آرزویِ روزهایِ سختِ بیماری ام بود و حالا داشتمش.
فردای آن شب، حسام به سراغم آمد و در حیاط، منتظر ماند تا آماده شوم.
از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. پرشیطنت حرف میزد و سر به سر دانیال می گذاشت.
شاید زیاد زنده نمی ماندم اما باقی مانده ی کوتاهِ عمرم، دیگر کیفیت داشت.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است