eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣4⃣2⃣ حالا من هم شیعه بودم اما مریدی که غریبی م
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣4⃣2⃣ ساده لوحانه و عجول پرسیدم " خب بیا بگیریم، دوتایی بریم.. حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.." لبخند زد " والا ارباب خودش باید بطلبه.. نطلبه تا خودِ مرزم بری، برمی گردوننت.. واسه خودمم پیش اومده.. " با تعجب نگاهش کردم " واااه... حرفا میزنیاااا.. خب ویزا میگیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه اییه؟؟ " با انگشت ضربه ای به بینی ام زد " صیغه ی طلبیدن، صیغه ی عجیبیه.. به این راحتیا نمیشه صرفش کرد.. نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شد و اجازه ندادن که برم کربلا.. تا آقا امام حسین زیرِ نامه ات رو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش.. " چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمی شدم. او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ من تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود. دستی به محاسنش کشید " اما ظاهرا آقا طلبیده.. " از چه حرف میزد؟؟ با چشمانی پر سوال خیره اش شدم.. انگار جملاتش را مزه مزه می کرد تا خوب بیان شان کند. تعللش نگرانم کرد. منظورش را پرسیدم و او دستانم را در مشتش گرفت. کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد " راستش سارا خانوم.. من باید برم ماموریت.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣4⃣2⃣ دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم. اخم هایم را در هم کشیدم. با انگشت اشاره، گره پیشانی ام را باز کرد " اینجوری اصلا خوشگل نمیشینا.. " و نرم و مهربان ادامه داد " من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی.. چند روز دیگه باید برم عراق.. تامین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه... از سراسرِ دنیا زائر میاد.. پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه.. باید امنیتِ حریم امام حسین (ع) رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره.. منم امسال طلبیده شدم.. باید برم.." عصبی و پر تشویش بودم. عراق؟؟ امنیت؟؟ در چند قدمیِ داعشیان؟؟ ناخودآگاه جواب دادم " منم میام.. منم با خودت ببر.." عاشق که دل سپرده باشد با پا می رود وقتی سر سپرده شد، جان بر کف می گیرد.. حسام دل داده بود یا سر؟؟ باید آماده می شدم.. آماده برایِ گذراندنِ روزهایی از جنسِ نبودنِ حسام. او راست می گفت، من همسر یک نظامی بودم و باید یاد می گرفتم، تحملِ دوری اش را.. کاشِ فرشته ی مرگ هم در کنارم می نشست و صبوری می آموخت محضِ نگرفتنِ جانم. آن شب وقتی الله اکبر نمازش را سر داد، رویِ تخت چمپاتمه زدم و تماشایش کردم. جانمازش را گوشه ی اتاقم پهن کرد و در حالی که آستین هایِ لباسش را پایین می آورد رویِ سجاده ایستاد. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
خِشت اول را اگر زهرا (س) گذارَد در بقیع تا ثُریّا می رود دیوار ایوان حسن (ع) 🌙 ❤️ ✅ @asheghaneruhollah
▪️فوت رییس سازمان تامین اجتماعی و معاونش در سانحه رانندگی 🔸محمدتقی نوربخش، رییس سازمان تامین اجتماعی و عبدالرحمن تاج الدین معاون حقوقی و امور مجلس وی که در جریان سفر وزیرکار و رفاه به استان گلستان دچار سانحه رانندگی شده بودند لحظاتی قبل علیرغم تلاش پزشکان در بیمارستان فوت شدند. ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣4⃣2⃣ دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣4⃣2⃣ در مدت کوتاهی که می شناختمش، هیچ وقت ندیدم نمازش غیر از اول وقت خوانده شود. صدایش زدم " حسام.. چرا واسه خووندن نماز آنقدر عجله داری؟؟؟ " به سمتم برگشت. صورتش هنوز نم داشت و موهایِ خیسش، رویِ پیشانی اش ریخته بودند. لبخندی بر لب نشاند " چایی تا وقتی که داغه، می چسبه.. همچین که سرد شد از دهن میوفته. نمازم تا وقتی داغه به بند بندِ روحت گره می خوره.. بعدشم، الله اکبرِ اذون که بلند میشه؛ امام زمان اقامه می بنده اونوقت کسایی که اول وقت نماز می خوونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا .. آدم که فقط نباید تو جمع کردنِ پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه.. اگه واسه داراییِ اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی.. " با خنده، سری تکان دادم. او در تمامِ جزئیات زندگی اش، عملیاتی و حساب شده حرکت می کرد. الحق که مرد جنگ بود.. هوسانه از تخت پایین آمدم و به سمت در رفتم " دو دقیقه صبر کن.. منم می خوام باهات نماز بخوونم.. باید رسم تجارت ازت یاد بگیرم، استاااااد.. " با لحنی پر خنده، " چشمی" کشدار گفت و من برایِ گرفتنِ وضو از اتاق خارج شدم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣4⃣2⃣ جلویِ آینه مقنعه ی سفید و گلدار، سر می کردم و ادکلن می زدم و حسام، تسبیح به دست به دیوار تکیه داده بود و با لبخندی دلنشین تماشایم می کرد " خانوم.. عجله کن دیگه.. این فرشته ها دیوونم کردن.. یکی از اینور شماره میده.. یکی از اونور هی چشمک میزنه.. بدو تا آقاتونو ندزدین.." از حرفهایش به خنده افتادم و در حالی که چادر سر می کردم پرسیدم " والا ما خودمون رو کشتیم تا روز عقد نفهمیدیم چشمای آقامون چه رنگیه.. خیالم راحته، از آقامون، اّبی گرم نمیشه.. بی بخاره بی بخااار.. " ریز ریز می خندید " عجب.. پس بگو، خانووم داشتن خودشون رو می کشتن و ما بی خبر بودیم.. خب می گفتی.. دیگه چی؟؟ " به سمتش برگشتم، دست به کمر زدم و اخمی ساختگی بر صورتم نشاندم " تا حالا اونِ رویِ خانومتون رو دیدین یا یه چشمه اشو نشون تون بدم.. " صدای خنده اش بلند شد و دست بر گونه اش کشید " والا هنوز خانوممون نشده بودی؛ دو تا چشمه اشو نشونمون دادی.. دیگه وای به حالِ الان. ولی سارا خانوم خدایی دستتون خیلی سنگینه هاا.. اون روز تو حیاط وقتی زدی زیر گوشم، برق سه فاز از کله ام پرید.. اصل فکرشم نمی کردم، نیم وجب دختر آنقدر زور داشته باشه.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣5⃣2⃣ با انگشت، اشاره ای به سینه اش کرد " این یادگاری تون هم که جاش حسابی مونده.. بعد از اون ماجرا، هر وقت تو آینه جایِ کنده کاریتون رو می بینم، کلی می خندم.. میگم من هی سالم میرم سوریه و هی سالم برمی گردم، دریغ از یه خط.. اما ببین نیم مثقال جنسِ لطیف چه بلایی سرم آورده آخه.. چنان زَدَتمَ که تا عمر دارم یادم نره.." چه روزهایِ سختی بود، اما به لطفِ خدا و دوستیِ این مرد، همه اش گذشت.. معجونی از خجالت و خنده به صورتم هجوم آوردند. هنوز آن سیلی و برش رویِ سینه اش را به خاطر داشت. به سمت جانمازم رفتم و کمی عقب تر از سجاده یِ حسام، پهنش کردم. " بلندشو جنابِ امیرمهدی.. بلند شو که ظاهرا زیادم سر به زیر نیستی.. پاشو نمازمونو بخوونیم تا این فرشته ها بدبختم نکردن.. " با تبسم مقابلم ایستاد و پیشانی ام را بوسید " خیالت تخت.. از هیچ کدومشون شماره نگرفتم.. تا حوری مثل سارا خانوم دارم، اونا به چه کارم میان آخه..؟؟ " چقدر ساده بود سارایِ آلمان نشین، که عشق را در روابطِ بدونِ مرز با جنس مخالف می دید. این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدونِ هوس.. بدونِ حسی کثیف.. پر بود از عطر یاس و خلائی شیرین از حریرِ آدمیت.. و من مدیونش بودم، احیایِ حیایِ شرقی ام را، به متانتِ حسامی که در مدتی کوتاه، ارثیه یِ دخترکان ایرانی را در وجودم زنده کرده بود.. گونه سیب کردم و پشتِ سرش به نماز ایستادم. با هر رکعتی که می خواند، سبکتر از قبل رویِ پرده ی مه قدم میزدم. و طعم بی نظیر نماز در جانِ روحم می نشست.. این زیباترین، ادایِ بندگی ام در طولِ عمرِ کوتاهِ مسلمانی ام بود. نماز که تمام شد به سمتم برگشت " قبول باشه. قبول باشه بانو.. یادت نره مارو دعا کنی هااا.. " چقدر چسبید، این نمازِ عاشقانه. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه دلخوشی ما این است لااقل یک حسن حرم دارد 😭 #شهادت جانسوز اباالمهدی امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد. ✅ @asheghaneruhollah
#یا_ابا_المهدی_عجل_الله_تعالی برای اسمِ "حسن" حق نوشته غربت را چه عسکری بشود یا که مجتبی باشد #تسلیت_یا_صاحب_الزمان 🏴 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✋ما زیر پرچم دو #حسن سینه می زنیم...❤️ #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله مراسم_عزاداری به مناسبت ش
🏴 آجرک الله یا صاحب الزمان(عج) 🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_ —---------------- 📣 🏴 مراسم عزاداری شهادت ❤️یادبود شهید —--------------- 🔶 با سخنرانی: 👈 حجت الاسلام —--------------- 🔷 بـا نوای: 👈حاج —---------------- 📆 زمان: 👈 چهارشنبه23آبان ماه۱۳۹7 —---------------- 🗺 مکان: 👈 اصفهان| درچه|اسلام آباد | ک-شهیدبهشتی |پرچم هیئت —---------------- https://eitaa.com/asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (10).mp3
27.51M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 🔉 🎤 الاسلام 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله.mp3
12.08M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت معرفت حکم میکند اینجا وقت گریه به رسم جود و کرم همه یادی کنیم این شبها از تمام همه دل خوشی ما این است لااقل یک 😔 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (2).mp3
4.72M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت واویلا لحظه سخته احتزاره چشم مولا بارون میباره واویلا دیگه بابا نداره 😭 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (3).mp3
2.43M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔آآجرک الله یا صاحب الزمان_عج_ من فدای شال مشکی عزات من فدای دونه دونه غصه هات ✋ بیا عزیز الزهرا 😔 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (4).mp3
5M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔آجرک الله یا صاحب الزمان_عج_ امشب هوای داره دلم .... 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (5).mp3
4.84M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔مازیرپرچم دو سینه میزنیم دیشب دیدم توی خوابم دارم واسه صحن تو یه گلدسته میسازم 😍 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (6).mp3
4.79M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔مازیرپرچم دو سینه میزنیم تا نفس دارم ازش میخونم به امام حسین بهش مدیونم باورم اینه میگم از جونم تا ابد من میمونم 😍 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (7).mp3
2.59M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔مازیرپرچم دو سینه میزنیم تکیه گاهم حسنه پشت و پناهم حسنه حاضرم گدا باشم وقتی که شاهم ❤️ 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (8).mp3
3.44M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔برا اونا که حرم نرفتند😔 من غلام نوکراتم عاشق تا آخرش بااااهاتم ❤️ 🎤 حاج 🔉 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت امام حسن عسکری1397هیئت عاشقان روح الله (9).mp3
4.84M
🏴شهادت امام حسن عسکری_ع_ تسلیت 💔مناجات پایانی با امام زمان_عج_ یا ایها لعزیز ببین خسته حالی ام آقای من 😔 🎤 حجت الاسلام 📌پیشنهاد دانلود 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 4⃣1⃣ 💠به بعضی خانما وقتی میگه خودتو بپوشون به خودش میگه یعنی آقایون با همین یک ذره هم تح
5⃣1⃣ 💠خود این خانمایی که با حجاب نامناسب میان تو جامعه بهتر از من میدونن که قطعا با اینطور پوشش به آرامش واقعی نرسیدن و درواقع نخواهند رسید 👌 با خدای مهربون آشتی کنین تا الآنم هر طور پوششی داشتین توبه کنین بقیه باقیمونده از عمرتون رو خوب زندگی کنین☺️ یک حدیث داریم از حضرت علی ع که با این مضمون بود که هرچند افرادی که گناه میکنن در ظاهر شاد باشن اما دلشون پر از غم و غصه ست ✅ منم تا حالا با افرادی که گناه هایی رو مرتکب شدن صحبت کردم دیدم که در ظاهر توی جمع چقدر شادن میگن و میخندن اما سفره دل که باز میکنن می بینم از درون پر از رنج و مصیبتن 🍃🔴🍃 هنوزم دیر نشده وقت هست واسه دلتون کاری کنین😊 شما بذارین کنار گناه رو میدونمم سخته اما باید رنج این سختی رو تحمل کنین تا نشاط و آرامش واقعی نصیبتون بشه اونایی که به این حرفم عمل کردن خودشونم وجدانا احساس آرامشی دیدن اما یا ادامه دادن و به آرامش بهتری رسیدن یا دوباره روی آوردن به آرامش های ساختگی ظاهری😊 ❌ پایان ❌ از دوستان عزیز بخاطر همراهی در مباحث تشکر ویژه داریم نظرات و انتقادات خودتون رو میتونید در باره مباحث به آیدی خادم کانال ارسال فرمائید... 👈عضویت در 👇 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣5⃣2⃣ با انگشت، اشاره ای به سینه اش کرد " این
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 1⃣5⃣2⃣ نگاهش کردم " چه دعایی؟؟ " ابرویی بالا انداخت " بعدا بهتون میگم.. اما شما علی الحساب بگو خدایا این شوهر ما رو حاجت روا کن.. " گاهی با ضمیر جمع خطابم می کرد و گاهی با ضمیر مفرد.. این جوان هنوز به "تو" بودنِ من برای خودش، عادت نکرده بود. کنارآمدن با نبودنش سخت بود، اما چاره ای وجود نداشت. چند روز دیگر حسام به ماموریت می رفت، به همین دلیل هروز برایِ دیدنم به خانه مان می آمد و برایم خاطره می ساخت.. با بیرون رفتن هایمان.. تفریح هایِ پر بستنی و خوراکی .. با شوخی ها و کَل کَل هایش کنار دانیال و پروین.. با نجوایِ مهربانش کنار گوشهایم که " هییس.. خانوومی، انقدر بلند نخند.. صداتو نامحرم می شنوه.. " وقتی در پارک قدم میزدم و او از جوک هایِ بی مزه ی برادرم می گفت.. و من دلخوش به هر غروب، که نمازم را به عشقِ این جوانِ مذهبی اقتدا کنم.. و او با سلامِ نمازش، عزم رفتن به خانه ی خودشان می کرد و نمی دانست چه بر سرِ دلم می آید وقتی مجبور بودم تا روز بعد ندیدنش را، صبر کنم. " تک تکِ ثانیه هایی که تو را کم دارم ساعتم درد؛ دلم درد؛ جهانم درد است.. " گاهی در آینه به خود نگاه می کردم و سرکی به گذشته ام می کشیدم. این بچه سید چه به روزِ سارایِ دیروز آورده بود که حال خدا را در یک نفسی اش می دید؟؟ سارایِ کافر.. سارایِ بی قید.. سارایِ لجباز، حال حجاب از سر برنمی داشت و حیا به خرج می داد در عبور از عابرانِ مذکر.. که حتی قدمهایِ ریحانه وارِ یک زن حرمت دارد و هر چشمی لایقِ تماشا نیست.. این معجزه ی حسام بود یا جادویِ وجودش؟؟ " وعشق.... قافیه اش، گرچه مشکل است.. اما؛ خدا اگر که بخواهد ردیف خواهد شد.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣5⃣2⃣ دیگر چیزی به رفتنش نمانده بود و من بی تاب ندیدنش، پناه می بردم به تسیبحِ فیروزه ای رنگِ پروین.. کاش مادر کمی گذشته اش را رها می کرد و مهرش را آغوشم.. کاش روزه ی سکوتش را به یک لبخند و صدا زدنم افطار می کرد و من از امیرمهدی و دلتنگی هایم برایش انشا می خواندم. اما دریغ.. مُهرِ قهرش انقدر سنگین بود که خیال بی خیالی نداشت. وارد ماه محرم شده بودیم و عرق کردنِ دستانم از فرط دلتنگی و دلشوره به دو برابر رسیده بود. حالا درد و تهوع هم تا جایی که تیغشان می برید، کم نمی ذاشتند. روز قبل از عازم شدنش به ماموریت، مانند مرغی سر کنده در حیاط قدم میزدم و لحظه شماری می کردم آمدنش را.. یعنی باز باید هم آغوش اضطراب و ترس می شدم؟؟ اگر بلایی به سرش می آمد باید چه می کردم؟؟ من تازه کورسویِ خوشبختی را پیدا کرده بودم که آن هم به نسیمی بند بود. خدایا خودت به فریادم برس.. برایِ فرار از درد به اتاقم پناه بردم و کمی دراز کشیدم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است