🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣8⃣2⃣ کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت. چه در
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣8⃣2⃣
به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد.
قدم هایم سبک بود و پاهایم را حس نمی کردم..
قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم..
دانیال بازویم را گرفت و من می شنیدم سلام ها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ هم ردیفانِ همسرم را..
شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود "اگر شهید نشم، میمیرم". پس نمرده بود..
به آخرین درب که چندین مرد با شانه هایی لرزان محاصره اش کرده بودند رسیدیم.
کنار رفتند.. در را بازم کردم و داخل شدم.
خودش بود..
آرام خوابیده رویِ تخت، با لباسهایی نظامی که انگار تنش را به خون غسل داده بودند..
گوشه ی سرش زخمی بود و رد زیبایی از خون تا کنارِ گونه اش کشیده شده بود..
قلبم پر کشید برایِ آرامش بی حد و حسابش..
دستِ آرامیده رویِ سینه اش را بلند کردم و انگشترِ عقیقِ گلگون شده اش را با نوازش از انگشتش خارج کردم.
این انگشتر دیگر مالِ من بود..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣9⃣2⃣
کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاطراتم..
کاش بیشتر تماشایت می کردم و حفظ می شدم حرکاتت را..
کاش سراپا گوش می شدم و تمامِ شنیدن هایم پر می شد از موج صدایت..
راستی میدانی که خیلی وقت است برایم قرآن نخواندی؟؟
کاش دیشب بچه نمی شدم..
موهایش را مرتب کردم و او یک نفس خوابید..
به صورتش دست کشیدم و او لبخند زد محضِ دلداری ام..
عاشق که باشی دل خوش میکنی به دلخوشی هایِ معشوقت.. و من عاشقانه دل خوش کردم.
" این قلب ترک خوده ی من، بند به مو بود...
من عاشق"او" بودم و "او" عاشق "او" بود.. "
بارانِ اشک هایم، سیل شد اما طوفان به پا نکرد.. باید با خوشیِ حسام راه می آمد..
پس بی صدا باریدم..
چشمانِ بسته اش را بوسیدم و دستانش را به رسمِ عاشقانه هایش دورِ صورتم قاب کردم.
حسام بهترین ها را برایم رقم زد و حالا من در سرزمین کربلا وداعش را لبیک می گفتم.
به اصرارِ دانیال عازم هتل شدیم که یکی از آن جوانان نظامی صدایم زد و نایلونی به سمتم گرفت
" گوشیِ سیده.. خاموشه.. فک کنم شارژش تموم شده.. "
کیسه را گرفتم و به هتل برگشتیم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
. دیوانهترین حالت یک عشق زمانیست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. #کربلا #کربلا #کربلا کیا دلتنگ
من لی غیرک.mp3
3.35M
#برا اونها که #دلتنگ_کربلا هستن ❤️
🚩هیئت عاشقان روح الله
🔺 #نوستالژی 1392
#من_لی_غیرک
من که ندارم کسی را به غیر تو 😭
منی که هرنفسم اسم تو گفتم
نکنه یه روزی از چشات بیفتم 😔
چقدر بگم هواتو کردم
کاش بیام به کربلات و برنگردم ✋
🎤 کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
🔷شور احساسی کربلا
👌پیشنهاد دانلود
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✡ مستند #برنامه_شیطان 🎯 قسمت هفدهم: نبرد مکتبی - نقاب دروغین 🎓 پشت پرده مکاتب علمی غرب! 📌پیشنهاد د
22.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت هجدهم: نبرد مکتبی - شیطانگرایی (1)
🔮 تعامل با اجنه!
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✡ مستند #برنامه_شیطان 🎯 قسمت هجدهم: نبرد مکتبی - شیطانگرایی (1) 🔮 تعامل با اجنه! 📌پیشنهاد دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت نوزدهم: نبرد مکتبی - شیطانگرایی (2)
🔮 چرا برجهای دوقلوی آمریکا تخریب شد؟
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
کمکها به مردم مظلوم یمن ادامه دارد دستان یاری خود را بسوی امت پیامبر که در محاصرهی اشقیا در فاجعه
📷 روضه مجسم در یمن برپا میشود
وقتی که مادر یمنی بخاطر خشک شدن شیرش, انگشت در دهان کودک گرسنهاش میگذارد... 😔
‼️‼️‼️‼️
عزیزانی که می گفتند
کاش می شد به مردم یمن کمک کنیم، الآن وقت عمل است!
◀️ امکان پرداخت آنلاین کمکهای نقدی به مردم مظلوم #یمن توسط وبسایت اطلاع رسانی مقام معظم رهبری فراهم شد:
http://www.leader.ir/fa/monies
#رفیق هرچی درحد توانت بود کمک کن😘
#الیمن_مظلوم_و_انتصار
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔅 امکان پرداخت آنلاین کمکهای نقدی به مردم مظلوم #یمن توسط وب سایت اطلاع رسانی مقام معظم رهبری فراهم
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔دل آدم به درد میاد....
⭕️ تام هاردی بازیگر ، تهیهکننده و کارگردان مشهور انگلیسی با چنین فیلم تاثیر گذاری برای مردم مظلوم یمن کمک جمع میکنه...
🔺 مقایسه کنید با یه عده #سلبریتی_بیسواد و #مفت_خور سگ و گربه باز در ایران!
#الیمن_مظلوم_و_انتصار
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣9⃣2⃣ کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاط
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 1⃣9⃣2⃣
بی صدا وسایلم را جمع می کردم و دانیال، اشک ریزان تماشایم می کرد.
تهوع و درد گوشم را کشید و مرا مجبور به افتادن روی تخت کرد.
دانیال با لیوانی آب و قرص کنارم نشست.
" اینا رو بخوور.. سارا باید قوی باشی.. فاطمه خانوم تمام چشم امیدش به توئه.. حسام به خواسته ی قلبیش رسید.. "
و باز بارید.. من قوی بودم.. خیلی زیاد، بیشتر ازآنچه فکرش را بکنند.. کم که نبود، خودم آمینِ شهادتش را گفته بودم.. حالا هم باید پایش می ماندم..
" تو از کجا خبر دار شدی؟ "
نفس گرفت
" صبح با گوشیش تماس گرفتم. گفت داره میره گشت زنی اما خواست به تو چیزی نگم که نگران نشی.. بعدم گفت تا اذان ظهر برمی گرده..
تو چیزی نپرسیدی، منم چیزی نگفتم.
ولی همه ی حواسم بهت بود که چشم به راهشی. تا اینکه از ظهر گذشت و هیچ خبری ازش نشد.. منم نگران بودم و مدام به گوشیش زنگ میزدم که می گفت خاموشه..
دم دمای عصر وقتی حالِ پریشون و سراغ گرفتن هات رو از حسام دیدم.. دیگه خودمم ترسیدم..
از طریق بچه ها سراغش رو گرفتم که اول گفتن زخمی شده و برم اونجا.. وقتی که رفتم دیدم زخمی نه.. شهید شده.. "
تمام ثانیه هایِ پریشانی ام تداعی شد " چجوری شهید شده؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 2⃣9⃣2⃣
چانه اش می لرزید
" با چند نفر رفته بودن واسه گشت زنی ، که متوجه میشن یه عده از داعشی ها قصد نزدیک شدن به شهر رو دارن.. که باهاشون درگیر میشن..
حسامو دوستاش تا آخرین گلوله ی خشابشون مقاومت میکنن و به مقر خبر میدن.. اما دیگه محاصره شده بودن و تا نیروها برسن، بچه ها شهید میشن.. "
آه از نهادم بلند شد.. پس باز هم حرف غیرت و پاسداری بود. حداقل خوبی اش این بود که من پیکرِ گرمِ شهیدم را دیدم
"خب داعشی ها چی شدن ؟ "
لبخندش تلخ بود
" تار و مارشون کردن.. "
صبح روز بعد به همراه پیکرِ امیر مهدی ام، راهی ایران شدیم.
در مسیر مدام اشک ریختم و ناله کردم که قرار بود با سوغات و تبرک کربلا به ایران برگردم. حالا داشتم حسامِ بی جان را چشم روشنی سرزمین عراق می بردم..
بیچاره فاطمه خانم.
وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم..
هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفس هایِ امیرمهدی..
فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است