🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣8⃣2⃣ دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣8⃣2⃣
با حرص چشمانم را بستم
" چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا.. جای این که من طلبکار باشم، اون داره ناز می کنه..
حالا چیکار می کنی؟؟ باهام میای یا برم؟؟ "
دانیال زیادی ناراحت نبود؟؟
" حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سر در بیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم.. "
رو به رویش ایستادم
" دانیال حالت خوبه؟؟ "
دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد
" آره.. فقط سرم درد میکنه.. "
دروغ می گفت. خیلی خوب می شناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید.
نمی خواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم
" دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه.. "
تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد.
کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت
" حسام چی شده، دانیال ؟؟ "
اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت
" هیچی.. هیچی به خدا.. فقط زخمی شده.. همین.. چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣8⃣2⃣
کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت.
چه دروغ بچه گانه ای.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم..
حنجره ام دیگر یاری نمی کرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم
" شهید شده، نه؟؟ "
قطرات اشک امانش را بریده بود و دروغ می گفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت می گفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش می گفت..
تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمی زد..
دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را می شکست..
شهادت مگر گریه کردن داشت؟؟ نه..
اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا. فغان داشت.. شیون داشت.. نالیدن داشت..
دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس می کردند..
باید حسام را می دیدم.
" منو ببر، می خوام ببینمش.. "
مخالفت ها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ای نداشت، پس تسلیم شد..
از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ای گریان منتظرمان بود.
رو به حرم ایستادم وچشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم
" ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
اختلافی بین چشم است و قلم
می نویسد #عشق می خوانم #حسن ❤️
😍دوشنبه های امام حسنی😍
#جـانمامامحسنجـانم
پس از #نمازصبح خود؛
بـرای فاطـمے شـدن...!
برو به سجـده و بگو؛
هـزار مـرتبه #حـسـن...!
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اختلافی بین چشم است و قلم می نویسد #عشق می خوانم #حسن ❤️ 😍دوشنبه های امام حسنی😍 #جـانمامامحسنجـا
30.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عشق_بازی مدافعان حرم حضرت زینب(س) در سوریه
📌پیشنهاد دانلود
ما این اسلحه را گذاشتیم رو شونه هامون
تا عادت کنیم #بیل_و_کلنگ بذاریم بریم
برا ائمه مظلوم بقیع حرم بسازیم❤️
‼️‼️‼️‼️
ان شاء الله قسمت بشه همه امام حسنی ها
#بیل_و_کلنگ بذاریم رو شونه هامون و بریم حرم
کریم اهل بیت را بسازیم
👈خانم سلحشوری شما هم نگران نباش #دست_و_گردن_هامون__درد_نمیگیره 😶😶
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اختلافی بین چشم است و قلم می نویسد #عشق می خوانم #حسن ❤️ 😍دوشنبه های امام حسنی😍 #جـانمامامحسنجـا
حاج_حسین_سیب_سرخی_شور,کشتی_صبر_و.mp3
8.93M
😍دوشنبه های امام حسنی😍
#جـانمامامحسنجـانم
کشتی صبر و ناخدا #یاحسن
ذکرجنون #عاشقا یاحسن
وقتی که مردونه به میدون میری
#فاطمه میگه #مرحبا_یاحسن ❤️
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
🔺شوراحساسی شنیدنی
👌امام حسنی ها ازدستش ندهید
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#روضه_هفتگی ولو،دوسه نفرباشد...
اسباب گشایش امور است...
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🌹یادبود #شهید_سید_یحیی_براتی
👈به کلام: حجت الاسلام #سلیمانی
🎤به نفس گرم:کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
📆چهارشنبه14 آذرماه1397
🕖راس ساعت 20
🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_خواهران_و_برادران
❤️دوستان اطلاع رسانی شود
23.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اولین بار گشودن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در عربستان به درخواست رییس جمهور چچن به مناسبت میلاد پیامبر صلی الله علیه وآله
🔻شما اگر دقت کنید دارد قبر قاتلین حضرت فاطمه زهرا سلام الله را زیارت میکند
🔻 از آرامگاه رسول الله(ص) بی تفاوت رد میشه، بعد به سراغ اولی وقتی سر قبر دومی که میرسه، میشینه و بوسه میزنه
🔻 لطفاً فیلم را با دقت نگاه کنید اینها برای ورود به داخل که پیش قبرها بروند، از این درب باید وارد بشوند👆👆👆👆👆👆👆
ان شاءالله با نابودیشون به زودی میریم اینجا زیارت ...
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣8⃣2⃣ کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت. چه در
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣8⃣2⃣
به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد.
قدم هایم سبک بود و پاهایم را حس نمی کردم..
قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم..
دانیال بازویم را گرفت و من می شنیدم سلام ها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ هم ردیفانِ همسرم را..
شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود "اگر شهید نشم، میمیرم". پس نمرده بود..
به آخرین درب که چندین مرد با شانه هایی لرزان محاصره اش کرده بودند رسیدیم.
کنار رفتند.. در را بازم کردم و داخل شدم.
خودش بود..
آرام خوابیده رویِ تخت، با لباسهایی نظامی که انگار تنش را به خون غسل داده بودند..
گوشه ی سرش زخمی بود و رد زیبایی از خون تا کنارِ گونه اش کشیده شده بود..
قلبم پر کشید برایِ آرامش بی حد و حسابش..
دستِ آرامیده رویِ سینه اش را بلند کردم و انگشترِ عقیقِ گلگون شده اش را با نوازش از انگشتش خارج کردم.
این انگشتر دیگر مالِ من بود..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣9⃣2⃣
کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاطراتم..
کاش بیشتر تماشایت می کردم و حفظ می شدم حرکاتت را..
کاش سراپا گوش می شدم و تمامِ شنیدن هایم پر می شد از موج صدایت..
راستی میدانی که خیلی وقت است برایم قرآن نخواندی؟؟
کاش دیشب بچه نمی شدم..
موهایش را مرتب کردم و او یک نفس خوابید..
به صورتش دست کشیدم و او لبخند زد محضِ دلداری ام..
عاشق که باشی دل خوش میکنی به دلخوشی هایِ معشوقت.. و من عاشقانه دل خوش کردم.
" این قلب ترک خوده ی من، بند به مو بود...
من عاشق"او" بودم و "او" عاشق "او" بود.. "
بارانِ اشک هایم، سیل شد اما طوفان به پا نکرد.. باید با خوشیِ حسام راه می آمد..
پس بی صدا باریدم..
چشمانِ بسته اش را بوسیدم و دستانش را به رسمِ عاشقانه هایش دورِ صورتم قاب کردم.
حسام بهترین ها را برایم رقم زد و حالا من در سرزمین کربلا وداعش را لبیک می گفتم.
به اصرارِ دانیال عازم هتل شدیم که یکی از آن جوانان نظامی صدایم زد و نایلونی به سمتم گرفت
" گوشیِ سیده.. خاموشه.. فک کنم شارژش تموم شده.. "
کیسه را گرفتم و به هتل برگشتیم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
. دیوانهترین حالت یک عشق زمانیست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. #کربلا #کربلا #کربلا کیا دلتنگ
من لی غیرک.mp3
3.35M
#برا اونها که #دلتنگ_کربلا هستن ❤️
🚩هیئت عاشقان روح الله
🔺 #نوستالژی 1392
#من_لی_غیرک
من که ندارم کسی را به غیر تو 😭
منی که هرنفسم اسم تو گفتم
نکنه یه روزی از چشات بیفتم 😔
چقدر بگم هواتو کردم
کاش بیام به کربلات و برنگردم ✋
🎤 کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
🔷شور احساسی کربلا
👌پیشنهاد دانلود
✅ @asheghaneruhollah