eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
03.mp3
14.91M
✅ جزء قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء 📚 التماس دعا بهترین ها👇👇👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #دوم یک روز شوم صبح ها 🏙که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تا
قسمت خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان🏥 رسوندم ... . قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... . . بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ... نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین 💨🚙با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ... ناتالی درجا کشته شده بود ... زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ... آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ... . بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... . . زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ... . نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ... شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... 😳😧حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ... نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... . . مغزم هنگ کرده بود ... می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ... داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ... التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... . . خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ... غرق خون ... ... .😖 ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده: 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
شب #سوم شد و به #رقیه_س_ الهی العفو 5⃣شب سوگواره فاطمی #برنامه_شب_سوم 👈به کلام:حجت الاسلام #مهرابی 🎤به نفس: کربلایی #حمید_بصیرت 📆پنج شنبه11 بهمن ماه 1397 🕖راس ساعت 8 شب 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران ❤️دوستان اطلاع رسانی شود 🏴 #هیئت_عاشقان_روح_الله_ره_ 🏴
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب #سوم شد و به #رقیه_س_ الهی العفو 5⃣شب سوگواره فاطمی #برنامه_شب_سوم 👈به کلام:حجت الاسلام #مهراب
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👈به کلام:حجت الاسلام 🎤به نفس: کربلایی 📆پنج شنبه11 بهمن ماه 1397 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی 🏴 🏴 📌پیشنهاد ویژه دانلود👇👇👇👇 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (2).mp3
7.37M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👈تلاوت قرآن 🎤قاری نوجوان:سید هادی مرتضوی 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (1).mp3
29M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 🎤حجت الاسلام 📌موضوع:سلسله مباحث تکبر(3)‼️ ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (3).mp3
9.23M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 😔حالا که بی پناه شدم یابن فاطمه...😭 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (4).mp3
20.85M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 😔 تو دست به رو داری و من دست به خواهش...😭 🎤کربلایی 📌 زهرا_س_ و ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (5).mp3
7.2M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 😔چه سخته توی خونه از محرمت رو بگیری...😭 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (6).mp3
2.3M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 😔خوش به سعادت هرکی نوکره...😍 نوکر زهرا و عبد حیدره ❤️ 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (7).mp3
4.55M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👌گر نگاهی به ما کند ... 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (9).mp3
2M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👌همه گفتند حسین و جگرم گفت 😍 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 👇 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (10).mp3
3.76M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👌حساب کتاب ما ها با 😍 👈ذکر تموم نوکرا یا رقیه_س_ ❤️ 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (11).mp3
1.99M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👌 ارثیه عشقه 👈اشک مرثیه ی عشقه 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب سوم هیئت عاشقان روح الله (12).mp3
7.16M
📢 برنامه شب 5⃣شب سوگواره فاطمی 👌 تو که باشی دلم دیگه نمیلرزه😭 🎤کربلایی 📌 ✅پیشنهاد ویژه دانلود 🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب شد و به الهی العفو 🎞 بیان ماجرای حاج احمد پیکان و زیارت سلام الله علیها گفتم بی بی، به من بگو این زدند یا نه...😭😭 🎤حاج تو خلوت خودتون ببینید.التماس دعا😔 🌹 کمپین ⭕️ هرشب بعد از افطار یک ذکر ارباب مهمان مایید👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #دوم به صفحه گوشی نگاه کردم،..
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت : _آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم! سپس با کف دست روی پیشانی اش کوبید و با حالتی هیجان زده ادامه داد : _از همه مهمتر! این پسر سوریه ای یه دختر شرّ ایرانی شد! و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید : _نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود! در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم : _خب تشنمه! و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد : _منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم! تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد😏 که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد : _نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده ات رو زدی! و این منصفانه نبود که... بین حرفش پریدم : _من به خاطر تو کردم!😐 مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد : _! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟ از طعنه تلخش دلم گرفت🙁😒 و او بی توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد : _ هم به خاطر من گذاشتی کنار؟😏😏 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است. دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬ اما مگر خودم رضایت ندادم ؟ مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است شده است آری شهید... یادم است آن روز را... -اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟ -..... -حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟ -علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام... -تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم -علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟ دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.‌ -بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم -ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما‌‌‌.‌.‌‌‌. حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند.. -فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟ -وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ... -فقط چی فاطمه؟ -فقط دوست دارم... ‌شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت... به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه .. جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند.. خدا لعنتشان کند . آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان‌_داعش 💣قس
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت من و برادرم عباس، در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود ڪه تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم ڪرد و حرف دلم را خواند _چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟ رنگ صورتم را نمیدیدم، اما از پنجه چشمانی ڪه لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره ڪرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی، نگاهم میڪرد ڪه چند قدمی جلوتر رفتم. ڪنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض ڪردم _این ڪیه امروز اومده؟ زن عمو همانطور ڪه به پشتی تکیه زده بود، گردن ڪشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد _پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب ڪتاب. و فهمید علت حال خرابم، در همین پاسخ پنهان شده ڪه با هوشمندی پیشنهاد داد _نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم! خجالت میڪشیدم اعتراف ڪنم، ڪه در سڪوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن ، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، این چنین پاره ڪرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود، تا چند روز بعد، ڪه دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع ڪردن لباس ها، به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاڪی ڪه تقریباً چشمم را بسته بود، لباس ها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم ڪه مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان، به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی ڪه نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال ڪوچڪم سر و صورتم را به‌درستی نمی پوشاند ڪه من اصلا انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی ڪه پر از لباس بود، بادی ڪه شالم را بیشتر به هم میزد، و چشمان هیزی ڪه فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. با لبخندی زشت سلام ڪرد، و من فقط به دنبال حفظ و بودم ڪه با یڪ دست تلاش میڪردم خودم را پشت لباس های در آغوشم پنهان ڪنم و با دست دیگر، شالم را از هر طرف میڪشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود، تا راهم را سد ڪرده و معطلم ڪند و بی پروا براندازم میڪرد. در خانه خودمان، اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم ڪنارش بزنم نه رویش را داشتم ڪه صدایم را بلند ڪنم. دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم هایی ڪه از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباس ها را روی طناب ریختم، و همان طور ڪه پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس ها مشغول ڪردم بلڪه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود، ڪه صدای چندش آورش را شنیدم _من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟ دلم میخواست با همین دستانم، ڪه از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم ڪه همه خشمم را با مچاله کردن لباس های روی طناب خالی میڪردم. و او همچنان زبان میریخت.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد @asheghaneruhollah