@childrin1.کانال دُردونه.mp3
12.43M
#قصه_صوتی
"آرش و لیلا"
موضوع(وقت شناسی)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
4-5979002755623159393.mp3
1.15M
قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
حاج محمود کریمی
@yamantohalo
@asheghanvlaiat
سلام مولای من ، مهدی جان
از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می دهید سلامتان کنم ، یادتان کنم ...
من با این سلام ها تازه می شوم ، جان می گیرم ، پرواز می کنم ...
من با این سلام ها یادم می آید پدر دارم ، جان پناه دارم ، راه بلد دارم ...
من با این سلام ها زنده ام ...
چقدر خوبید که یادم می آورید سلامتان کنم🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🔴 کمکهای مومنانه به خوانِ ایجاد اشتغال و تهیه مسکن رسید
🔹 سردار سلیمانی رئیس سازمان بسیج مستضعفین: مرحله سوم نهضت #کمک_مومنانه با بهکارگیری همه ظرفیتهای بسیج از ۱۷ ربیع آغاز و تا عید نوروز و نیمهشعبان ادامه خواهد داشت.
🔹در این مرحله علاوه بر بستههای معیشتی بحث ایجاد اشتغال،تهیه مسکن، آزادی زندانیان غیرعمد و تأمین جهیزیه را دستور کار داریم.
🔹در دو مرحله قبلی ۱۰ میلیون و ۴۰۰ هزار بسته معیشتی، ۵ میلیون و ۵۰۰ هزار بسته بهداشتی و ۱۴ هزار جهیزیه تدارک و توزیع شد.
#خبر
@asheghanvlaiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویژه هفته وحدت
♻ رهبرمعظم انقلاب:
شیعه انگلیسی و سنی آمریکایی دو لبهی یک قیچی هستند
🔹سعیشان این است مسلمانان را به جان هم بیندازند و به آتش اختلافات بدمند
#لبیک_یا_رسول_الله
#ولایتی
@asheghanvlaiat
#روشنگری #۱۳ آبان
✅جنایات آمریکای رو به افول
چرایی افول آمریکا
🔸الف) عوامل داخلی :
آمریکا درست برعکس آنچه که توسط رسانههای این کشور تصویر میشود در مشکلات عدیدهای به سر میبرد، از ایجاد شکاف های شدید اقتصادی تا دو قطبی های اجتماعی و تبعیضهای شدید که بروز آنها را پس از قتل جرج فروید، در قالب شورش ها و اعتراضات چندماهه، همه جهان مشاهده کرد.
علاوه بر اینها کسری شدید بودجه آمریکا و کاهش اعتبارات نوسازی زیرساختهای اقتصادی آن کشور و حتی نوسازی ارتش که اغلب بخش ها و تجهیزات آن نیاز به نوسازی دارند، همه از نشانه های مشکلات عمیق این کشور است که نشانه هایی از افول غیر قابل اجتناب می باشد. اضافه کنید بر این موارد دوقطبی های سیاسی که ترامپ در چند وقت اخیر و خصوصاً در ایام تبلیغات پرده از روی آنها کنار زد تا جایی که برخی کارشناسان داخلی آمریکا بروز نوعی از جنگ داخلی در فردای انتخابات آمریکا را دور از ذهن نمیدانند.
🔸 ب) عوامل بیرونی :
بخش زیادی از قدرت آمریکا برگرفته از قدرت نرم آن است که در تعاملات گسترده اقتصادی سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی با جهان خارج به دست آمده و اعمال می شده است. اما در چند سال اخیر اغلب این تعاملات به بن بست رسیده، خروج آمریکا از پیمان های معتبر بینالمللی مانند خروج از یونسکو، خروج از سازمان بهداشت جهانی، خروج از شورای حقوق بشر سازمان ملل، خروج از پیمان تجاری اقیانوس آرام، خروج از توافق اقلیمی پاریس، خروج از قرارداد تجارت آزاد آمریکای شمالی موسوم به نفتا، خروج از پیمان مهاجرتی سازمان ملل،خروج از برجام و غیره از جمله آنهاست.
علاوه بر اینها جنگ اقتصادی با چین، اختلافات شدید با متحدان اروپایی در موضوعات مختلف، پیدایش قدرت های نوظهور اقتصادی و سیاسی مانند چین، هند، روسیه و ...، همه از عوامل بیرونی پایان یکه تازی و انحصارگرایی آمریکاست که نوید بخش پایان هژمونی آمریکا است.
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد
تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور
که صبر میوه ی شیرین تر از ظفر دارد
در آستان ولا، جای ناامیدی نیست
بهشت پاک اجابت هزار در دارد
دل شکسته بیاور، که با شکسته دلان
نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد
بخوان دعای فرج را، که صبح نزدیک است
که شام خسته دلان مژده ی سحر دارد
زمین چو پر شود از عدل، آسمان ها را
شمیم غنچه ی نرگس، ز جای بردارد
بخوان دعای فرج را، ز پشت پرده اشک
که یار، چشم عنایت به چشم تر دارد
برآر دست دعایی، که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد
غروب و دامنه نور آفتاب و شفق
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
#جمعه_های_انتظار
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
پاک کردن جای انگشت های آلوده از دیوارهای رنگ روغنی و پلاستیکی؟
کافیه👇
یک سیب زمینی را نصف کنید و چندین بار نصف سیب زمینی را روی دیوار بمالید و سپس با یک اسفنج جای لکه را پاک کنید👌
#نکات_آشپزی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#تنها_میان_داعش
#خلاصه_قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم!
حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات سخت میگذشت تا او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
گوشی برداشتم. بیآنکه شماره را ببینم، پاسخ دادم :«بله؟»
💠 صدایی خشن :«الو...»
این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
با عصبانیت پرسید :«منومیشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان باشد. دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!
» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم»
و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!»
با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی»
و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!»
و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی هستم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
IMG_20201010_093959.jpg
29.2K
شنبه ها دل میرود مدینه مهمان شود در آنجا
مهمانی رسول رحمت زنده کند دلهامان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
اولین روز هفته نیت میکنیم
✨شروع همه خوبی ها را
با مهمانی رسول مهربانی ها
🌺در ابتدای مهمانی عرض ادب کنیم
محضر آقا رسول الله و سبط رسول الله
💐السلام علیک یا محمدبن عبدالله یا رسول الله
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🍃🌸۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌸
#آرامش_از_دیدگاه_قرآن
#قسمت_چهاردهم
امیر مؤمنان(علیه السلام)
🔻 در دعای کمیل از خدا می خواهد که تمام اوقات ایشان به #یاد_حق آباد باشد؛
☘ أسْألُكَ بِحَقِّكَ وَ قُدْسِكَ وَ أعْظَمِ صِفَاتِكَ وَ أسْمَائِكَ أَنْ تَجْعَلَ أوْقَاتِي مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَة.
(دعای کمیل)
...........................................
از نگاه قرآن،
🔻 مهم ترین مانع یاد خداوند که آرامش انسان را به هم می ریزد، #دنیاطلبی و #هواپرستی است؛
☘وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاَ تَعْدُ عَيْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لاَ تُطِعْ مَنْ أغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أمْرُهُ فُرُطاً؛
🔻 و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند [و] خشنودى او را مى خواهند، شكيبايى پيشه كن و دو ديده ات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از آن كس كه #قلبش را از ياد خود #غافل ساخته ايم و از هوس خویش پيروى كرده و [اساس] كارش بر زياده روى است، #اطاعت مكن.
(کهف /۲۸)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ #منبرک
#اخلاقی_معارفی
🎙استاد عباسی ولدی
💠 سه گناهی که در مجازاتش عجله می شود.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ #منبرک
#اخلاقی_معارفی
🎙استاد رفیعی
💠 اصل کلیدی زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
تنها_میان_داعش
#خلاصه_قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
#حدود_یک_ماه_پیش، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه ناپاکش چشمانم را پُر کرد، کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد.
سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه ش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم،
زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.»
و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا
چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابلم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد.
من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می زد.
سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند. نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد،
اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم!
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم رابهم زد...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
@childrin1کانال دُردونه.mp3
12.09M
#قصه_صوتی
"گلناز و باغ قالی"
موضوع(کمک کردن و لذت یادگیری)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃