#ترفند
💢برای نگهداری طولانی مدت سبزیجات یک شیشه تهیه کنید سبزیجات را داخل ان گذاشته و مقدار کمی اب بریزید.
❇️سبزیجات به مدت طولانی باقی میماند و خواص آنها حفظ می شود.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
ضمن عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن دهه فجر خدمت شما عزیزان و همراهان کانال
نشست روشنگری سیاسی فردا ساعت 9:30
در مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام خیابان شهبند با رعایت پروتکل بهداشتی برگزار میشود.
منتظر حضور شما عزیزان در این نشست هستیم
هدایت شده از ثامن مازندران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🍁
🍁
✅ #کلیپ
🌀موضوع: سخنان تاریخی امام خمينی(ره) در بدو ورود به #ایران_اسلامی
🔹🌹🔸
🌺12 بهمن ماه سالروز ورود #امام_خمینی(ره) به میهن اسلامی و آغاز دهه فجر گرامیباد.
#روشنگری
#ثامن
#دهه_فجر
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مسابقه
کلیپ دهه فجر
ارسالی یکی از شرکت کنندگان مسابقه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
2.81M
#قصه_صوتی
"دوستی دختر و پرنده ها"
با صدای( پگاه رضوی)
قصه ی امشب با درون مایه ی رهایی، صلح و آرامش و شادیست.
👆👆👆
🐦
🐤🐦
╲\╭┓
╭ 🐦🐤 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #دردانه
💠 اصول و راهکارهای نظم پذیری:
4⃣ تبیین درست مسائل؛
☢ نظم را از ابعاد مختلف برای بچهها تبیین کنیم.
🌺 مثال:
🌷 وقتی میگوییم بچه منظمی باش برایش توضیح دهیم که منظم بودن یعنی چه؟
5⃣ الگوی مناسب؛
❎ عمده کودکان مسئولیت گریز در خانوادههای مسئولیت گریز هستند.
🔰 الگوهای بچهها:
🔻 پدر و مادر
🔻 خواهر و برادر
🔻 دوستان
🔻 مربی
🔻 رسانه
🔻 کتاب
🔸 وقتی مادر ظرفهای دیشب را نشسته است این یک الگوی عملی بینظمی از سوی مادر است.
6⃣ رعایت اصل تدریج در تغییر رفتار؛
7⃣ تداوم در استوار سازی رفتار؛
📝 لوازم تغییر رفتار و تربیت:
🔸 صبر
🔹 استمرار
🔸 آشنایی با روشها
📌 محکم بایست؛
(روی کار محکم باشید و کوتاه نیایید)
📚 پیک نوروزی کار درستی است، بچه را نباید بیتکلیف رها کرد.
🌻 آموزش باید مستمر باشد و در پایان هم ارزیابی شود تا بچه متوجه اهمیت آن شود.
📚 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد۷ تراشیون"
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
📚 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
♥️ #قسمت_چهارم
آسمان مشکی بندر عباس پر ستارهتر از شبهای گذشته بود. باد گرمی که از سمت دریا میوزید، لای شاخههای نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب را زنده میکرد. آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود. از اینکه نمیتوانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شبهای آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایهای که به سمت پنجره میآمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق بُرد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست. از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پُر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخلها گذرانده و بیشتر اوقاتِ این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود.
ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با هیجانی پُر شور از مستأجری سخن میگفت که پس از سالها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود. محمد رو به عبدالله کرد و پرسید: «تو که باهاش رفیق شدی، چه جور آدمیه؟» عبدالله خندید و گفت: «رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلش رو ببره بالا.» و مادر پشتش را گرفت: «پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سر کار و بعد اذون مغرب میاد خونه.» کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم: «چه فایده! دیگه خونه خونهی خودمون نیست! همش باید پردهها کشیده باشه که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلاً نمیتونم یه لحظه پای حوض بشینم.»
مادر با مهربانی خندید و گفت: «ان شاء الله خیلی طول نمیکشه. به زودی عبدالله داماد میشه و این آقای عادلی هم میره...» و همین پیشبینی ساده کافی بود تا باز پدر را از کوره به در کند: «حالا من از اجارهی مِلکم بگذرم که خانم میخواد لب حوض بشینه؟!!! خب نشینه!» ابراهیم نیشخندی زد و گفت: «بابا همچین میگه مِلکم، کسی ندونه فکر میکنه دو قواره نخلستونه!»
صورت پدر از عصبانیت سرخ شد و تشر زد: «همین مِلک اگه نبود که تو و محمد نمیتونستید زن ببرید!» و باز مشاجره این پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهیب زد: «تو رو خدا بس کنید! الآن صدا میره بالا، میشنوه! بخدا زشته!» و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح یک پرسش بحث را عوض کرد: «حالا زن و بچه هم داره؟» و عبدالله پاسخ داد: «نه. حائری میگفت مجرده، اصلاً اومده بندر که همینجا هم کار کنه هم زندگی.» نمیدانم چرا، ولی این پاسخ عبدالله که تا آن لحظه از آن بیخبر بودم، وجودم را در شرمی عجیب فرو بُرد. احساس کردم برای یک لحظه جاده نگاه همه به من ختم شد که سکوت سنگینِ این حس غریب را محمد با شیطنتی ناگهانی شکست: «ابراهیم! به نظرت زشت نیس ما نرفتیم با این آقای عادلی سلام علیک کنیم؟ پاشو بریم ببینیم طرف چیکاره اس!» ابراهیم طرح محمد را پسندید و با گفتن «ما رفتیم آمار بگیریم!» از جا پرید و هر دو با شیطنتی شرارت بار از اتاق خارج شدند.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع : ويژگي_هاي دوران نوجواني (قسمت اول)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#تلنگرانه
"تهمت"
مثل زغال است!
اگرنسوزاند، سیاه میکند...
وقتی کسی را زخمی میکنی، دیگه بعدش،نوازش کردنش فقط ،دردشو بیشتر میکنه...
مراقب رفتاروحرفهامون باشیم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
15.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع : ويژگی های دوران نوجوانی (قسمت دوم)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃