eitaa logo
❤عاشقان ولایت❤
79 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
145 فایل
خواهران مسجد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕 داستان زود قضاوت نکن ✅هدف از قصه امشب قضاوت نکردن هست... شروع داستان زود قضاوت نکن: اون روز وقتی سارا میخواست به مدرسه بره ، مادرش دو تا اسکناس پنج هزار تومانی بهش داد و گفت: ظهر که داری از مدرسه برمیگردی ، به مغازه آقا رضا برو و این پول رو بهش بده ، دیروز ازش خرید کردم و بدهکار شدم. سارا پولا رو لای کتاب ریاضی گذاشت ، کتاب رو تو کیفش گذاشت و خداحافظی کرد و به مدرسه رفت. زنگ اول اونقدر سرگرم بود که اصلا به یاد پولا نیفتاد ، زنگ دوم وقتی کتاب ریاضی رو باز کرد که چشمش به پولا افتاد و تازه یادش اومد که مادرش چه کاری ازش خواسته بود. دوستش زینب هم پولا رو دید و ازش پرسید: پول برای چی آوردی مدرسه؟ یه وقت گم میکنیا. سارا گفت: نه بابا ، حواسم هست. بعد هم دوتایی مشغول نوشتن صورت مسئله هایی شدن که خانم معلم روی تخته مینوشت. وقتی زنگ خورد ، مریم از سارا خواست که بهش کمک کنه تا چندتا مسئله رو حل کنن و سارا با مریم به حیاط رفت و توی حیاط کنار باغچه نشستن و با هم شروع به درس خوندن کردن. زنگ که خورد به کلاس برگشتن سارا دفتر املاش رو حاضر کرد تا خانم معلم بیاد و املا بگه. بعد از نوشتن املا یاد پولا افتاد و به سراغ کتاب ریاضی رفت و لای اون رو باز کرد اما پولا اونجا نبودن. سارا نگران شد ، چندبار لای کتاب رو نگاه کرد اما پولا رو پیدا نکرد و با خودش گفت: به جز زینب کسی نمیدونه که من پول آوردم پس حتما اون پولا رو برداشته. خواست به زینب چیزی بگه اما زینب که از املا بیست گرفته بود اونقدر خوشحال بود که متوجه چهره نگران سارا نشد. سارا یه کمی صبر کرد و بالاخره گفت: زینب پولای منو پس بده. زینب با تعجب نگاهش کرد و گفت: کدوم پول؟ من که بهت بدهکار نیستم. سارا گفت: شوخی نکن ، دوتا پنج هزارتومنی سرجاشون نیستن حتما خودت برداشتی. زینب گفت: نه ، من برنداشتم. سارا که خیلی ناراحت بود گفت: اما فقط خودت پولها رو دیدی ، حالا هم زود باش پس بده. صدای سارا یه کمی بلند بود و خانم معلم و بچه های کلاس هم شنیدن که با هم چی میگن. خانم معلم رو به سارا کرد و پرسید: چه خبر شده سارا؟ زینب که گریه اش گرفته بود با ناراحتی گفت: خانم من پولش رو برنداشتم ، سارا داره اشتباه میکنه. خانم معلم از هردوی اونا سوالاتی پرسید و وقتی فهمید که پولا لای کتاب ریاضی بودن از سارا خواست تا هرچی تو کیفش داره بیرون بریزه. سارا کیفش رو خالی کرد و از ته کیفش دو تا اسکناس پنج هزار تومانی مچاله شده بیرون افتاد. خانم معلم گفت: دنبال همینا میگشتی؟ سارا که خجالت میکشید از رفتارش و پشیمون شده بود ، سرش رو پایین انداخت و جوابی نداد. اون یادش اومد که ساعت قبل وقتی میخواست به مریم ریاضی یاد بده پولا رو از لای کتاب ریاضی درآورد و ته کیفش انداخت و کتاب رو دستش گرفت و به حیاط برد و وقتی برگشت یادش رفت اونا رو دوباره لای کتاب بذاره و او نمیدونست چکار باید بکنه. خانم معلم گفت: سارا شما اشتباه کردی و دوستت رو ناراحت کردی و برای همین باید ازش معذرت خواهی کنی. سارا ، زینب رو بغل کرد و بوسید و گفت: منو میبخشی زینب جون. زینب گفت: باشه بخشیدمت. خانم معلم رو به بچه ها کرد و گفت: گاهی آدما بدون اونکه چیزی رو ببین ، درباره اون قضاوت میکنن مثل سارا که بدون اینکه زینب رو درحال برداشتن پول ببینه خیال میکرد زینب پولش رو برداشته اما معلوم شد که اشتباه کرده و بدون دلیل بهش شک کرد. شما هم تا از چیزی مطمئن نشدین ، نباید زود قضاوت کنین. اگه سارا عجله نمیکرد و فوراً به زینب شک نمیکرد الآن پشیمون نبود و زینب هم ناراحت نمیشد. سارا گفت: خانم معلم ، کاش اول ته کیفم رو دیده بودم چون اگه یادم میموند که پولا رو از لای کتاب درآورده بودم به بهترین دوستم شک نمیکردم ، من بدون اونکه خوب فکر کنم و توی کیفم رو ببینم کاری کردم که دوستم ناراحت شد و حالا هم دوباره معذرت میخوام و قول میدم که دیگه زود قضاوت نکنم. خانم معلم گفت: آفرین دخترم ، امیدوارم دیگه از این اتفاقا توی کلاس ما نیفته و بعد مشغول تصحیح بقیه دیکته ها شد و اون روز برای سارا و زینب یه روز فراموش نشدنی بود    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌱 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس اقا امام زمان( عج) ♥️🌱 نبــودن‌تـــو فقـط‌ نبــودن تو نیستـــ نبودن خیلۍ چیزهاستـــ ڪلاه روی سـرمان نمی‌ایستد پول‌ در جیبمان دوام نمی‌آورد نمڪ از نان رفتــه خنڪی از آب ما بی تـو فقیر شده‌ایم هر کجا هستی با هزاران عشق سلام 🌼 أللَّهمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج علیه السلام    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
   🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
... میزنم ،سبـزه گره تا گره ای وا گردد سالمان سال ظهور گـ❤️ـل زهرا گردد میزنم سبـزه گـره نیتـم این است خدا یوسفـ❤️ـ گمشده ارض و سما برگردد میزنم سبزہ گرہ سبز شود دست دعا وآنکه رفتست ز دستم به دعا برگردد غیبت یـ❤️ـارسفرکردہ بلایی است عظیم عاشقان سبزہ ببندید بلا برگردد    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍃🦔 خارپشت خوشبخت 🦔🍃 آن روز، روز قشنگی بود و میکو، خارپشت کوچولو حسابی سرحال بود. توی باغش خودش دراز کشیده بود و ابرها را تماشا می کرد.شکل و قیافه ابرها طوری عوض می شد که میکو یاد بعضی از حیوانات یا گیاهان باغ می افتاد. میکو باغش را خیلی دوست داشت او همه گل ها، بوته ها،و حتی همه علف های هرز را به اسم و نام خودش می شناخت.غیر از این که اسم همه رابلد بود می دانست که هر گیاهی می تواند کدام بیماری را خوب کند. خارپشت کوچولو حتی همه حیواناتی را که رد آن جا زندگی می کردندمی شناخت.با حیواناتی که روی زمین می خزیدند آشنا بود حیواناتی که پستان دار بودند و به بچه هایشان شیر می دادند با همه حتی حشره ها آشنا بود. تازه این که چیزی نبود، میکو پرنده ها را هم با نگاهش دنبال می کرد و آن ها را از روی صدای آوازشان می شناخت.خلاصه، میکو آن روز برای خودش دراز کشیده بود و فکر می کرد، یک دفعه صدایی بلند شد و فکرهای او را به هم ریخت: عجب زمانه ای شده ها، آخه یک نگاهی به خودت بکن. تو باغت دراز کشیده ای و لم داده ای  و تمام روز را با خودت خیال می بافی که چی؟ تنبل بی مصرف. این صدای بابا بزرگ بود که بیرون آمده بود تا مثل هر روز قدم بزند. پیرمردگفت: عجب دوره و زمانه ای شده است بچه های این دوره اصلا به درد نمی خورند.  یادم هست بچه که بودم یک بار نشد تمام روز را لم بدهم یا ول بگردم و برای خودم تو هوا سیر کنم آخه پسر جان تو باید کاری کنی! میکو جواب داد ولی پدر بزرگ من که بیکار نیستم. دارم به ابرها نگاه می کنم توی گل و گیاهان چشم می گردانم و... په! مثلا که چی؟ نه آقا جان. نه آقا جان. این حرف ها پوچ است. وسط علف ها ولو شده ای. و گل ها را الکی بو می کنی؟ و وقتت راتلف می کنی؟ تو باید از جوانی ات استفاده کنی و کار مهمی انجام بدهی و عاقبت به خیر شوی. میکو جواب داد: آخه من همین جا و همین جوری هم خوشبختم. پدربزرگ گفت: حرفش را هم نزن .برو یک نگاهی بینداز ببین بقیه چه طوری زندگی شان را جمع و جور می کنند. پدر بزرگ این را گفت سرش را تکان داد و  لنگان لنگان رفت. میکو گیج شده بود. به نظر او انگار که بابا بزرگ از او شاکی شده و ناراضی بود. مثلا بقیه چی کار می کنند که کارشان از او بهتر است؟ خارپشت کو چولو هر چه فکر کرد عقلش به جای نرسید.انگار باید خودم راه بیفتم ببینم جاهای دیگر چه خبر است؟ شاید از بقیه چیزهایی یاد گرفتم. این شد که کوله پشتی اش را بست و راهی شد. یک دفعه لاک پشت مثل برق از کنار میکو رد شد میکو داد زد: هی خانم لاک پشته صبر کن ببینم. واسه چی می دوی؟ لاک پشت به سرعت  نفس نفس زنان گفت: دارم... دارم... آموزش می بینم و تمرین می کنم. خار پشت کوچولو پرسید: تمرین واسه چی؟  واسه این که ... واسه این که بتوانم از همه لاک پشت های دنیا ...تندتر بدوم. میکو پیشانی اش را خاراند و گفت: با این لاک سنگینی که روی کولت داری یک کم سخت نیست که بدوی؟ لاک پشت گفت: معلومه که سخته!پس خیال می کنی برای چه موقع دویدن لاکم را روی کولم  می کشم؟ عوضش... می دانی، اگر... اگر من تندترین لاک پشت دونده دنیا بشوم آن وقت دیگر همه من را می شناسند ... و من خوشبخت می شوم. میکو با خودش گفت: خانم لاک پشته درست می گوید.ها! هی بگذار تا من هم با تو بدوم. و هر دو تا از جا کنده شدند و دویدند. ولی چیزی نگذشت که خارپشت از پا افتاد و کنار کشید.حسابی از نفس افتاده بود.اما خانم لاک پشته همان طور دوید و دوید و رفت. حتی برنگشت تا پشت سرش را نگاه کند.میکو با خودش گفت: ول کن بابا ما نیستیم.دویدن تفریح خوبی است ولی نه این جوری! چند لحظه ای استراحت کرد و بعد با قدم هایی آهسته تر به راهش ادامه داد. ╲\╭┓ ╭ 🦔 ┗╯\╲   🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌸سلام نام خداست 🌿بنام خدا سلام! 🌸سلام برهمه شما 🌿كه وجودتان به لطافت 🌸گلهای بهاری است 🌿سلامی بصفای قلبهايتان 🌸که برای روزی سرشار از اميد 🌿و صبحی شاد و زیبا 🌸و پر از خیر و برکت می‌تپد‌‌‌    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✍امام صادق علیه السلام: «روزه‌ ماه شعبان ، ذخيره‌ی بنده برای روز قيامت است؛ بنده‌اى نيست كه در ماه شعبان زیاد روزه بگیرد، جز اينكه خدای تعالی امر معیشتش را اصلاح نماید و شرّ دشمن از او بگرداند و کمترین ثواب برای کسی که یک روز از این ماه روزه بگیرد، اين است كه بهشت بر او واجب می‌شود.» 📚 الأمالي (للصدوق)، ص ۱۶ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃