#سلام_مولاے_مهربانم
ڪاشدر این رمضان لایق دیدار شوم
سحرے با نظر لطف تو بیدار شوم
ڪاش منٺ بگذارے بہ سرم مهدے جان
تا ڪہ همسفره تو لحظہ ے افطار شوم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#مهدویتدرقرآن 12
🔅آیه ای از سوره زمر
💠أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.[زمر/56]
🔸مبادا کسی روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهی هایی که درباره جَنْبِ اللّٰه کردم.
🔸آری هنگامیکه انسان وارد محشر میشود و نتیجه خلاف کاری ها و آسان گرفتن و شوخی گرفتنِ جدّی ها را برابر خود میبیند، فریادش به "واحسرتا" بلند میشود. حال جَنْبِ اللّٰه به چه معناست؟
💠امام کاظم در تفسیر این آیه میفرمایند:
🔸جَنْبُ اللّٰه، امیرالمومنین و جانشینان او هستند که مقام والایی دارند تا به آخرین نفر آن ها (حضرت مهدی) برسد.
📚تفسیر نمونه، ج ۱۹ ص ۵۱۴
📌امام زمان یعنی عصاره تمام انبیا، خدمت به او، کار کردن برایش، نشر مناقبش، گسترش فضائلش، آن هم در عصر غیبتش، گوهری ناشناختست و فردای قیامت در حسرت آنیم که چرا یک قدم بیشتر میتوانستیم و برنداشتیم.
🖋آیت الله وحیدخراسانی
کانال امامزمانت نیست راحتی؟!👇
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#احکام
🌹🍃 افطار روزه به لحاظ حکم چند گونه است:
1⃣حرام مانند افطار روزه واجب رمضان و روزه نذر معین بدون عذر شرعی.
2⃣ واجب اگر روزه دار پیش از ظهر سفر کند، باید روزه خود را افطار کند یا کسی که روزه برایش ضرر دارد.
3⃣ مکروه همچون افطار روزه مستحبی بعد از ظهر.
4⃣ مستحب همچون روزهداری که مهمان کسی شود بدون اینکه میزبان را از روزهدار بودن خود مطلع سازد، مستحب از افطار کند.
5⃣مباح همچون افطار روزه قبل از ظهر.( فرهنگ فقه، جلد ۱، صفحه ۵۹۴)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷💠 چند نكته از مرحوم رجبعلي خياط رحمه الله عليه💠
🎐 نكته ۱:
اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح مي شود.
🎐 نكته ۲:
تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه».
🎐 نكته ۳:
سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد.
🎐 نكته ۴:
دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد.
🎐 نكته ۵:
كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيد، نه براي ثواب يا ترس از جهنّم.
🎐 نكته ۶:
اگر انسان علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.
🎐 نكته ۷:
اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز مي شود.
🎐 نكته ۸:
اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمي شنوند، شما مي شنويد.
🎐 نكته ۹:
هركاري مي كنيد نگوييد: "من كردم"، بگوييد: «لطف خداست». همه را از خدا بدانید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🤲 دعای روز هشتم ماه رمضان
❇️ ای خدا در این روز مرا ترحم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و آشکار کردن سلام و مصاحبت نیکان نصیب فرما به حق انعامت ای پناه آرزومندان عالم. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
❌ خوابیدن بلافاصله بعد از سحری ممنوع
😴 یکی از علل اصلی بوی بد دهان در برخی افراد روزه دار، خواب بعد از سحری است.
▫️خوابیدن بلافاصله بعد از سحری باعث سوء هضم شده و غذا را در معده فاسد می کند.
▫️تکرار این عادت نادرست می تواند مشکلاتی نظیر زخم معده، ورم معده، شل شدن دهانه معده و برگشت غذا به مری را ایجاد کند.
@asheghanvlaiat🍃
#طب
#طب_اسلامی
🔹تدابیر طب سنتی در ماه مبارک رمضان
👈1-کسانی که با گرفتن روزه دچار معده درد می شوند موقع سحر مقداری ترنجبین و خاکشیر مخلوط کنند و بخورند و موقع افطار یک لیوان عرق نعناع با نبات یا عسل میل کنند
👈2-سعی کنید یک ساعت بعد از سحری بخوابید و بلافاصله بعد از خوردن سحری نخوابید
👈3-دیابتی ها اصولا مشکلی برای روزه داری ندارند ولی کسانی که مشکل کلیوی دارند با مجوز پزشک روزه بگیرند
👈4-سعی کنید حتما در وعده سحری از خورشت استفاده کنید مثل خورشت کدو و یا خورشت الو یا خورشت بامیه
👈5-در وعده سحری به هیچ وجه ماهی نخورید
👈6-اگر می خواهید دهانتان کمتر طی روزه داری بو بگیرد دهان خود را بعد از مسواک موقع سحر دهان خودرا با اب ونمک بشویید
👈7-در وعده افطار سعی کنید افطار را با خرما و یک استکان گلاب گرم شده باز کنید
👈8-برای افراد لاغر وعده سحری واجب هست و باید حتما خورده شود
👈9-نان و پنیر و سبزی در راس افطار نباشد برای معده مضر است بهتر است افطار را با سوپ یا فرنی گرم یا حلوای ارد گندم بخورید
👈10-سعی کنید از زولبیا بامیه که از شیرینی جات مصنوعی درست شده اند استفاده نکنید
👈11-افراد روزه داری که کلیه اشان زمینه سنگ سازی دارد باید موقع سحر یک استکان عرق خارشتر بخورند
👈12-در وعده سحری به هیچ وجه ماست نخورید
👈13-سعی کنید حداقل در این ماه از روغن کنجد و زیتون استفاده کنید.
آب گرم موقع افطار:
۱ ) کبد را شستشو می دهد
۲) دهان را خوشبو می سازد
۳) دندانها را محکم میکند
۴) باعث تقویت چشم میگردد
۵) معده را شستشو میدهد
۶) آرام کننده رگهای به هیجان آمده است
۷) صفرا را می برد
۸) بلغم را برطرف می کند
۹) حرارت معده را فرو می نشاند
۰۱) دردسر را آرامش می بخشد.
این رو به همه روزه داران که دوستشون دارید بفرستید.
@asheghanvlaiat
#طب_سنتی
#طب_اسلامی
@childrin1..کانال دُردونه(1).mp3
4.64M
#قصه_صوتی
🌼#یک_آیه_یک_قصه
🌼سوره هود، آیه ۶
🌼 سلام دخترا و پسرای قدرشناس من،
تا حالا شنيدين که ميگن روزی هر موجودی دست خداست؟☺
فکر میکنید چرا؟😳
پاسخ این پرسش رو از آیات الهی دریافت کنید.😘
🌼 قصهگو: #مریم_نشیبا
🌼
🌈🌼
╲\╭┓ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبر_مجازی
یاد مرگ و خودسازی تا آماده شدن برای سربازی امان زمان...
«سلسله سخنرانی های حاج آقا عالی»
🔆 منبر مجازی ماه رمضان 🌙
#ماه_رمضان بهار دلها
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
مناجات با خدا.mp3
24.57M
سلام دوستان سحر پرخیر پربرکتی داشته باشید التماس دعای فرج
#ماه_رمضان بهار دلها
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 #دعای_روز_نهم_ماه_مبارک_رمضان
🖐 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
" اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِکَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِکَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین . "
🤲 به نام خداوند بخشنده مهربان
بارالها مرا در این ماه بهره ای از رحمت واسعه ات عطا فرما و به عدله ی روشنت هدایت گردان . و مرا به سوی رضا و خوشنودیت که سرآمدی هر نعمتی است سوق ده . به حق دوستی و محبتت ای نهایت آرزوی مشتاقان .
#رمضان
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
هدایت شده از مهدوی ارفع
سخنرانی8-4-1399-حسینیه مجازی نهضت-حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
15.25M
🔈صوت : #نهج_البلاغه_آیین_نامه_انتظار (۴۳)
🌹 شرح حکمت های #نهج_البلاغه شریف. (جلسه چهل و سوم )
✅ محور بحث : شرح حکمت ۳۴
موضوع : آرزوها ، لغت شناسی آرزو ، مرتبط با حکمت ۳۶ و اینکه ترک آرزوهای دور و دراز نوعی شرافت است ، بیان مصادیق روز و مرتبط ، حکمت ۲۸۹ : در گذشته برادر دینی داشتم. .... آنچه نمی یافت آرزو نمی کرد.
🔷 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
🔶 حسینیه مجازی ۹۹/۴/۸
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@mahdavi_arfae
@hoseyniyemajazi
✍برسد به دست هموطنانی که به هر دلیلی قصد شرکت در انتخابات ندارن!
◽️هم وطنم🇮🇷... حاج قاسم دوست من و تو بوده و هست، اونم دوستی عاقل، مهربان، دلسوز و راستگو که حق بزرگی بر گردن ایران و ایرانی داره.
◽️قاتلان تروریست حاج قاسم هم دشمن من و تو... این رو همه ی ما در تشییع بی نظیر حاج قاسم ثابت کردیم.👏
⁉️حالا سوال اینجاست:
◽️شرکت نکردن من و تو درانتخابات، دل دوست ما رو شاد میکنه یا دشمن ما رو؟؟؟
◽️بنظرت اون کسی که امروز از رأی ندادن من و تو خوشحال میشه حاج قاسمه یا قاتلان تروریست حاج قاسم؟؟؟
◽️حاج قاسم و صدها هزار شهید دیگه جونشون رو برای حفظ و پیشرفت این انقلاب و نظام دادن، من و تو چطور؟ دینی بر گردن نداریم؟
◽️بهتر نیست بجای انفعال و تحریم انتخابات، با حضور فعال در عرصه انتخابات و انتخاب مردان و زنانی از جنس حاج قاسم، در بهتر شدن مدیریت کشور اثرگذار باشیم و مانع از حضور نامردان و نااهلان به مجلس و کرسیهای مدریتی کشور بشیم؟
➕کمی بیشتر روی این موضوع فکر کنیم! .🤔
✍ان شاءالله در انتخابات ریاست جمهوری امسال شرکت میکنیم و اصلح را انتخاب کنیم...😉🇮🇷
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#درس_هایی_از_نهج_البلاغه🌱
✨قال اميرالمومنين عليه السلام:
فرض الله ... الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق
🔵 خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد.
✔️نهج البلاغه، حكمت 252
@asheghanvlaiat
#شهدا📿
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
🔶کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟
🔷 امانت داری از انقلاب اسلامی ونظام اسلامی،امروز از اوجب واجبات است.
ما مدیون هزاران شیر مرد این خطه ایم؛
ومدیون شهداء🤲
@asheghanvlaiat
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سیزدهم
سر انگشت قطرات باران به شیشه میخورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 میداد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه میدوید و صورتم را نوازش میداد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمیشد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمیرسید باز هم خوابیده باشد.
کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشارهای به پنجرههای قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پردهها پوشیدهاس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بیرمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که میخوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد میکنه. نمیدونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.»
در پاسخ من جملاتی میگفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدیتری میداد که پیشنهاد دادم: «میخوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرصهای معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند میشدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن میبینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرصها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه میگیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.»
چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع میخرم میام.» از نگاه مهربانش میخواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچههای خیس را به سرعت طی میکردم تا سریعتر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمیکشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً میدویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر میکوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. میخواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود.
از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بیاختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمیدانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید میترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهاییترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
وفات نخستین بانوی لبیک گوی رسالت، الهه کرامت و آبروی نجابت، حضرت خدیجه کبری(س) را تسلیت می گوییم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🥀🐞دون دون و گل تازه وارد!🐞🥀
یکی بود یکی نبود. در یک بعدازظهر آفتابی، کفشدوزک کوچولوی قصه ما با دوستانش مشغول بازی قایم باشک بودند که یکدفعه دیدند باغبان مهربان یک گل زیبای جدید را در گوشه باغچه کاشت.
این گل بسیار زیبا و خوشرنگ بود. به همین دلیل دون دون و دوستانش تصمیم گرفتند به کنار او بروند و با او دوست شوند، چون آن ها تا به حال گلی به این شکل ندیده بودند!
همگی به آرامی به گل جدید نزدیک شدند و به او سلام کردند اما گل هیچ جوابی به آن ها نداد. آن ها خیلی تعجب کردند و دوباره با او حرف زدند و اسمش را پرسیدند اما گل همین طور ساکت سر جایش ایستاده بود و چشمانش را بسته بود.
دون دون و دوستانش کمی منتظر شدند اما وقتی از گل جوابی نیامد آن ها هم از یکدیگر خداحافظی کردند و رفتند.
شب وقتی دون دون به همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بود برای آن ها تعریف کرد که امروز یک گل جدید به باغچه اضافه شده ولی با آن ها دوست نشده. مادر دون دون در پنجره را باز کرد تا هوای تازه بیاید و یکباره نسیم خوشبویی وارد اتاق شد و آن ها از این بوی خوش خیلی خوشحال شدند و شام شان را با اشتهای بیشتری خوردند...دون دون و گل تازه وارد!
چند روزی گذشت ولی کفشدوزک های کوچولو نتوانستند با گل جدید دوست شوند، تا اینکه شبی از شب ها که دوباره بوی خوشی فضای باغچه را پر کرده بود از بیرون خانه دون دون صدای گریه آرامی به گوش می رسید. دون دون از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد اما زیر نور ماه نتوانست ببیند که چه کسی گریه می کند، پس به همراه پدرش به باغچه رفتند تا ببینند چه کسی گریه می کند؟ همین طور که جلو می رفتند به صدا نزدیک تر می شدند تا اینکه رسیدند به گل تازه وارد!
دون دون با تعجب از گل پرسید: «سلام گل زیبا، چرا گریه می کنی؟»
گل با گریه جواب داد: «سلام دون دون، من خیلی تنهام و هیچ دوستی ندارم برای همین غصه می خورم.»
دون دون با تعجب پرسید: «اسم مرا از کجا می دانی؟ در ضمن ما خواستیم با تو دوست شویم ولی تو جوابی ندادی؟»
گل اشک هایش را پاک کرد و گفت: «من صدای شما را می شنیدم ولی نمی توانستم با شما حرف بزنم چون روز ها خواب هستم، اسم من گل شب بوست و من فقط شب ها بیدار هستم. به همین دلیل هم نمی توانستم با شما دوست شوم. من شب ها باز می شوم و بوی خوشی را به همراه نسیم در فضای باغچه پخش می کنم اما اینجا همه شب ها خواب هستند و من تنها می مانم و در این تنهایی غصه می خورم.»
پدر دون دون با تعجب گفت: «پس این بوی خوشی که چند شب است در فضای باغچه پیچیده بوی توست؟... نگران نباش من با بقیه کفشدوزک ها صحبت می کنم و با هم به تو کمک می کنیم تا دیگر شب ها تنها نباشی.»
گل شب بو از آن ها تشکر کرد و آن ها به خانه بازگشتند.
فردای آن روز پدر دون دون با بقیه صحبت کرد و از همه خواست تا اگر کسی فکری به ذهنش می رسد برای کمک به گل شب بو به همه اطلاع دهد.
چند روزی گذشت. در یک شب مهتابی که دون دون در تختش دراز کشید بود تا بخوابد دوباره بوی گل شب بو را احساس کرد و دلش برای او خیلی سوخت و شروع کرد به فکر کردن، فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد تا این که یک فکر خوب به ذهنش رسید...
یادش افتاد که در طرف دیگر باغچه یک کرم شب تاب زندگی می کند که او هم فقط شب ها بیدار است و تنهاست. صبح روز بعد دون دون با پدرش درمورد کرم شب تاب آن سوی باغچه صحبت کرد پدرش با خوشحالی لبخندی زد و گفت: «آفرین دون دون جان چرا به فکر خودم نرسید! امشب با همه صحبت می کنم تا به دیدن کرم شب تاب برویم و از او بخواهیم تا با گل شب بو دوست شود.»
شب که شد چند تا از بابا کفشدوزک ها به دیدن کرم شب تاب رفتند و موضوع را برای او تعریف کردند و کرم شب تاب هم که شب ها تنها می ماند خوشحال شد و خواسته آن ها را پذیرفت و همگی به سوی گل شب بو حرکت کردند. وقتی به کنار شب بو رسیدند پدر دون دون به گل شب بو کرم شب تاب را معرفی کرد و گل شب بو بسیار خوشحال شد و از او تشکر کرد اما پدر دون دون گفت: «ما کاری نکردیم تو باید از دون دون تشکر کنی که به یاد آقای کرم شب تاب افتاد.»
گل شب بو بسیار خوشحال شد و از دون دون تشکر کرد و همه به دون دون با این فکر خوب آفرین گفتند... حالا دیگر هم شب ها باغچه خوشبو بود هم کرم شب تاب و گل شب بو تنها نبودند.
#قصه_متنی
🥀
🐞🥀
🥀🐞🥀
╲\╭┓
╭ 🐞🥀
┗╯\╲ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃