21.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌕 #دعای_روز_نهم_ماه_مبارک_رمضان
🖐 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
" اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِکَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِکَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین . "
🤲 به نام خداوند بخشنده مهربان
بارالها مرا در این ماه بهره ای از رحمت واسعه ات عطا فرما و به عدله ی روشنت هدایت گردان . و مرا به سوی رضا و خوشنودیت که سرآمدی هر نعمتی است سوق ده . به حق دوستی و محبتت ای نهایت آرزوی مشتاقان .
#رمضان
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
هدایت شده از استاد مهدوی ارفع
سخنرانی8-4-1399-حسینیه مجازی نهضت-حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
15.25M
🔈صوت : #نهج_البلاغه_آیین_نامه_انتظار (۴۳)
🌹 شرح حکمت های #نهج_البلاغه شریف. (جلسه چهل و سوم )
✅ محور بحث : شرح حکمت ۳۴
موضوع : آرزوها ، لغت شناسی آرزو ، مرتبط با حکمت ۳۶ و اینکه ترک آرزوهای دور و دراز نوعی شرافت است ، بیان مصادیق روز و مرتبط ، حکمت ۲۸۹ : در گذشته برادر دینی داشتم. .... آنچه نمی یافت آرزو نمی کرد.
🔷 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
🔶 حسینیه مجازی ۹۹/۴/۸
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@mahdavi_arfae
@hoseyniyemajazi
✍برسد به دست هموطنانی که به هر دلیلی قصد شرکت در انتخابات ندارن!
◽️هم وطنم🇮🇷... حاج قاسم دوست من و تو بوده و هست، اونم دوستی عاقل، مهربان، دلسوز و راستگو که حق بزرگی بر گردن ایران و ایرانی داره.
◽️قاتلان تروریست حاج قاسم هم دشمن من و تو... این رو همه ی ما در تشییع بی نظیر حاج قاسم ثابت کردیم.👏
⁉️حالا سوال اینجاست:
◽️شرکت نکردن من و تو درانتخابات، دل دوست ما رو شاد میکنه یا دشمن ما رو؟؟؟
◽️بنظرت اون کسی که امروز از رأی ندادن من و تو خوشحال میشه حاج قاسمه یا قاتلان تروریست حاج قاسم؟؟؟
◽️حاج قاسم و صدها هزار شهید دیگه جونشون رو برای حفظ و پیشرفت این انقلاب و نظام دادن، من و تو چطور؟ دینی بر گردن نداریم؟
◽️بهتر نیست بجای انفعال و تحریم انتخابات، با حضور فعال در عرصه انتخابات و انتخاب مردان و زنانی از جنس حاج قاسم، در بهتر شدن مدیریت کشور اثرگذار باشیم و مانع از حضور نامردان و نااهلان به مجلس و کرسیهای مدریتی کشور بشیم؟
➕کمی بیشتر روی این موضوع فکر کنیم! .🤔
✍ان شاءالله در انتخابات ریاست جمهوری امسال شرکت میکنیم و اصلح را انتخاب کنیم...😉🇮🇷
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#درس_هایی_از_نهج_البلاغه🌱
✨قال اميرالمومنين عليه السلام:
فرض الله ... الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق
🔵 خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد.
✔️نهج البلاغه، حكمت 252
@asheghanvlaiat
#شهدا📿
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
🔶کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟
🔷 امانت داری از انقلاب اسلامی ونظام اسلامی،امروز از اوجب واجبات است.
ما مدیون هزاران شیر مرد این خطه ایم؛
ومدیون شهداء🤲
@asheghanvlaiat
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سیزدهم
سر انگشت قطرات باران به شیشه میخورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 میداد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه میدوید و صورتم را نوازش میداد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمیشد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمیرسید باز هم خوابیده باشد.
کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشارهای به پنجرههای قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پردهها پوشیدهاس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بیرمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که میخوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد میکنه. نمیدونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.»
در پاسخ من جملاتی میگفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدیتری میداد که پیشنهاد دادم: «میخوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرصهای معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند میشدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن میبینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرصها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه میگیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.»
چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع میخرم میام.» از نگاه مهربانش میخواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچههای خیس را به سرعت طی میکردم تا سریعتر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمیکشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً میدویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر میکوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. میخواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود.
از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بیاختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمیدانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید میترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهاییترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
وفات نخستین بانوی لبیک گوی رسالت، الهه کرامت و آبروی نجابت، حضرت خدیجه کبری(س) را تسلیت می گوییم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃