ghese 9.mp3
3.96M
ا❁﷽❁ا
#قصه_شب
این داستان: اسب سیاه خالدار🐎
🎙 با صدای: 👧🏻 حانیه، 7ساله
برگرفته از
📙 #قصه_های_نقلی
🖋#علی_باباجانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
⚜ ویژگیهای اعتقادی کارگزاران 9⃣
💎 پیامد ولایتمدار نبودن مسؤولین، حسرت، سرگردانی و پشیمانی
💠 امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) پس از جریان حکمیت و نافرمانی خواص از دستورات خویش فرمودند: بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و باتجربه، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است.
📚 #نهج_البلاغه ، خطبه۳۵
#انتخاب_اصلح
#ویژگی_اعتقادی
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
❤️بسم الله الرحمن الرحیم
🌷✨ شروع هفته تون زیبـا
🌷✨امروزتان پراز آرامش
🌷✨وجودتون سلامت
🌷✨دلتون پر اميـد
🌷✨و لحظاتتون سرشاراز
🌷✨ آرامش و شادی باشه
🌷✨شروع هفته تون زیبا در کنار خانواده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در 15 خرداد 1342 چه اتفاقی افتاد؟!
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
▪️همان که غربتش از قبر خاکیاش پیداست
▪️امام صادق شیعه سلاله زهراست
▪️ز کینه و غربت به هم موافق شد
▪️هدف به تیر جسارت امام صادق شد
⚫️شهادت جانسوز امام جعفر صادق (ع) بر تمام شیعیان تسلیت باد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.78M
#قصه_صوتی
"وسایل ڪیف مانی"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
╲ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #همسرانه
💠 مهارت های کلامی
🍃 در نوشتار های قبل به شش مورد مهارت های کلامی اشاره شد.
7️⃣ تسویه حساب نکنیم.
گاهی خلوت گفتگو داریم که بتوانیم تسویه حساب کنیم.
گفتگو، ابزاری برای ارتباط بهتر، حل مشکلات، برنامه ریزی بهتر، تبادل عاطفی و... است. مثلا شوهر محبت نمی کند و همسر برای حل این مشکل وقت برای صحبت کردن ایجاد کند، نه برای اینکه به شوهر محبت نکند.
8️⃣ صادق و راستگو باشیم.
در ارتباط کلامی زن و مرد مطلقا نباید به سمت دروغ بروند
🌀 چون اولین دروغی که گفته میشود پایه های زندگی را متزلزل می کند.
به زن نمی شود دروغ گفت و سریع دروغ مرد را می فهمد و این به دلیل بالا بودن هوش درونی است.
❌ علل دروغگویی:
➖ ترس
➖ می داند کارش اشتباه است.
➖ منفعت طلبی
➖ عشق و محبت
➖ مرض است
➖ و...
9️⃣ در هنگام گفتگو به طرف مقابل فرصت پاسخگویی بدهیم.
وقتی به طرف مقابل فرصت گفتگو داده نمی شود حرص و اعصبانیت او را در می آورد! برخی افراد مستبد هستند در گفتگو که این عادت خوبی نیست.
🔟 ذهن خوانی نکنید.
یعنی برداشت از فکر و ذهن طرف مقابل نداشته باشیم و براساس آن قضاوت نکنیم.
1️⃣1️⃣ شنوده خوبی بودن و بین سخنان طرف مقابل وارد نشدن!
📚پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون"
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#تلنگر
یه مقایسه بسیار عجیب😐
۱_ چون اون آقا اهل مسجد هست
و فلان اشتباه رو کرد،
پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲_ چون فلان کس که نماز میخونه،
فلان کار رو انجام داد،
پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳_ چون فلان خانم که چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد،
پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
🚫یه سوال خیلی مهم!
۱_ چرا هیچ کس نمیگه
(چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)
۲_ چرا هیچ کس نمیگه
(چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ،
من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖
۳_ چرا هیچ کس نمیگه
(چون فلان خانم بیحجاب،
فلان اشتباه رو کرد،
من دیگه باحجاب میشم؟)
چرا ما سریع از دین مایه میذاریم،
نه از دنیا؟!🤫
هیچ کس به غیر از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام معصوم نیست.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه
(انسان ممکن الخطاست،
جایز الخطا نیست)
⚠️پس بخاطر دین و ایمان،
سر خدا و خداپرستها منت نذاریم.
آنقدر هم سریع دین گریز نشیم.
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
⭐️🌈رنگ مهربانی🌈⭐️
آی قصه قصه قصه 🧡🧡
دوستی، حسادت، مهربانی و درستکاری مواردی هستند که در دنیای کودکان دیده می شوند . در این داستان آموزنده ، مارمولکی خال خالی به نقاشی های زیبای آفتاب پرست مهربان قصه حسادت کرده و دست به کار اشتباهی میزند. سایر حیوانات جنگل در جریان داستان باعث میشوند که مارمولک متوجه اشتباه خود شود و شادی، آرامش و دوستی به جنگل باز گردد.
آفتاب پرست کوچولو یه مداد طلایی داشت و با اون نقاشی های خیلی قشنگ میکشید.
نقاشی های قشنگی از آسمون و خورشید.
خانم معلم همیشه برای اینکه تشویق اش کنه، نقاشی هایش رو به دیوار کلاس میچسبوند و همه تماشا میکردند.
بچه مارمولک خال خال طلایی وقتی با چشمهای خوشگلاش به اون نگاه میکرد، به آفتاب پرست کوچولو حسودی اش میشد.
با خودش فکر میکرد که دیگران آفتاب پرست رو بخاطر نقاشی هایش بیشتر دوست دارند و بجای اینکه دنبال این باشه که خودش کارهای بهتری انجام بده همه اش ناراحت بود.
بخاطر اینکه بلد نبود نقاشی قشنگ بکشه. اصلا از خودش بدش میومد.
پس فکر کرد باید کاری کنه تا دیگه کسی آفتاب پرست رو دوست نداشته باشه.
یه روز یواشکی یک کار بد کرد.
مداد طلایی آفتاب پرست رو از جایش برداشت.
خانم سنجاب به تازگی یه بچه و وروجک به دنیا آورده بود.
بچه مارمولک مداد طلایی آفتاب پرست رو داد به سنجاب کوچولو تا اون رو تا ته بجوه.
خلاصه آفتاب پرست کوچولو هر چی گشت مداد طلایی اش رو پیدا نکرد که نکرد.
طفلکی خیلی غصه خورد و گریه کرد.
از اون به بعد همه نقاشی هایش سفید سفید شده بودند.
عین برف زمستون.
پروانه مهربون بهش دلداری میداد و نوازشش میکرد.
حتی مقداری از رنگ طلایی بال هایش رو برای نقاشی به اون هدیه داد.
سنجاقک هم با اون بال های نازک وظریفش به سمت آسمون پرواز کرد و از رنگین کمون خواست تا کمی از اونهمه رنگ طلایی اش رو به آفتاب پرست کوچولو بده.
بقیه دوستانش هم سعی کردند تا مقداری رنگ طلایی پیدا کنن تا حال آفتاب پرست بهتر بشه.
آخر سر هم از آقای سگ آبی که که شاخه های درختان رو با دندون های تیزش میتراشید، خواستند که یک شاخه کوچولو رو برای اون ها بتراشه.
سگ آبی با رنگ هایی که جمع کرده بودند برای آفتاب پرست کوچولو یک مداد طلایی زیبا درست کرد.
خلاصه بچه مارمولک خال خال طلایی قصه ما از این ماجراها خبر نداشت.
یه شب توی خواب دید که وقتی مداد طلایی رو برداشته، تمام خال های طلایی رنگ روی پوستش هم یواش یواش کمرنگ شدند و جای اون ها رو لکه های سیاه گرفته.
انقدر ترسید که از خواب پرید تا صبح خوابش نبرد.
هوا که روشن شد، دید پوستش مثل همونی که توی خواب دیده طلایی هایش رفته.
دیگه خال خال طلایی نداره رو جایش سیاه شده.
از بس گریه کرد دیگه اشکی توی چشم های خوشگل اش باقی نموند.
از کار بدی که کرده بود خیلی پشیمون بود.
پس با خودش فکرکرد که باید چیکار کنه.
اون پیش آفتاب پرست کوچولو رفت و تمام ماجراها رو در حالیکه لپ هایش از خجالت سرخ شده بود، تعریف کرد و از اون معذرت خواست.
آفتاب پرست کوچولو خیلی دلش سوخت و اون رو بخشید و اون ها با هم دوست های خوبی شدند.
بعد آفتاب پرست با مداد طلایی که دوست هایش برایش درست کرده بودند تمام خال های پوست بچه مارمولک رو دوباره رنگ کرد و طلایی مثل اولش کرد.
حالا بچه مارمولک پوستش مثل روز اول خوشگل و درخشان شده بود.
آفتاب پرست کوچولو رو محکم بغل کرد و بوسید و به خودش قول داد که بهترین و بهترین دوست آفتاب پرست کوچولو باشه.
از اون به بعد همه اون ها رو بخاطر مهربونی شون به همدیگه دوست داشتند و دلشون میخواست که با اون دوتا دوست بشن..
#قصه_متنی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃