🌹 #بیان_مهدوی
💠 اتصال به سرچشمه حضرت!
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔹خدا کند علوم و معارف ما مثل نهری که به دریا متصل است، یک نحو ارتباط – ولو به صورت یک نخ باریک – با منبع و سرچشمه اتصال داشته باشد!
🔹وگرنه یک حوض پر آب هم بدون ارتباط و اتصال با سرچشمه، فایده و دوام و تازگی ندارد!
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۲۵۷.
📚 در محضر بهجت، ج٢.
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
ا❁﷽❁ا
#روزی_یک_صفحه_قرآن_بخوانیم به نیت تعجیل در فرج
نابودی ویروس کرونا
سلامتی عزیزانمان
برآورده شدن حاجات
و ......
✅ این پست هر روز (با یک صفحه از قرآن ) تکرار می شود
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
😊خوشحالی امام زمان(ع) در چیست⁉️
🔰دانشجو بود، دنبال عشق و حال،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
🔰از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
💢وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت،بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…
💢منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من 🔰برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…
🔰یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"
💠خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،
💠وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم
🔶از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن
🔶این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن"حمید..حمید…حاج آقا باشماست”"
🔰نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
🔻یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
🔸ترک هرگناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
🔰ترک هرگناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
آرزوی شهر خالی(پگاه رضوی)@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
زمان:
حجم:
4.42M
#قصه_صوتی
" آرزوی شهر خالی"
با صدای (پگاه رضوی)
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
داستان شب 🌙
کیف مدرسهای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپهای هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.
دو روز بعد، برای تحویل کیفها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!
از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!
گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما میخونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید.
گفت: این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!
بعد هم دسته قبضهاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی تهفیشِ قبضها نوشته شده بود: میهمان امام زمان!
گفت: این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبضها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر میکردم.
به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته!
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
ا❁﷽❁ا
#روزی_یک_صفحه_قرآن_بخوانیم به نیت تعجیل در فرج
نابودی ویروس کرونا
سلامتی عزیزانمان
برآورده شدن حاجات
و ......
✅ این پست هر روز (با یک صفحه از قرآن ) تکرار می شود
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
🌷ایمانتان راتقویت کنید.....136 نساء
🌷۵ چیزایمان راتقویت میکند:
🌷1.عبادت خدا..............99حجر
🌷2.تلاوت قرآن................2انفال
🌷3.عمل صالح................10فاطر
🌷4.تفکردرخلقت خودمان.5طارق
🌷۵.تفکردرخلقت خوردنیها..۲۸عبس
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
🔆 #پندانه
✍ خراشهای عشق خداوند
🔹چند سال پیش در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
🔸مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
🔹مادر ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
🔸پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود، تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
🔹مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
🔸تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
🔹کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید. به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
🔸پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
🔹پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
🔸خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
🔹پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
🔸گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چقدر دوستداشتنی هستند.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
درسی که لک لک به روباه داد(خاله شادی)@childrin1کانال دُردونه.mp3
زمان:
حجم:
4.31M
#قصه_صوتی
"درسی که لک لک به روباه داد"
با صدای (خاله شادی)
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁
داستان شب 🌙
حضرت علی عليهالسلام در رهگذر به مسجدی رسيد از قاطر پياده شد كه داخل مسجد برود مردی در آنجا بود، قاطر را به او سپرد و وارد مسجد شد، آن مرد لجام قاطر را درآورد و با خود برد.
امام عليهالسلام در مسجد نماز گزارد، دو درهم در دست گرفته بود تا اجرت آن مرد را بدهد. موقعی كه آمد، ديد كه قاطر بدون نگهبان و بیلجام است.
دو درهم را به شخصی داد كه برود و يك افسار بخرد، او در بازار آمد لجام قاطر را در دكانی ديد كه مرد سارق آن را به دو درهم فروخته بود.
فرستاده حضرت علی عليهالسلام آن را به دو درهم خريد و نزد مولای خود برگشت و جريان را به عرض حضرت رساند.
امام علی عليهالسلام فرمود: آدمی با بیصبری، خود را از رزق حلال محروم میکند و چيزی بيشتر از آن چه مقرر است، به وی نمیرسد.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁