eitaa logo
❤عاشقان ولایت❤
80 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
145 فایل
خواهران مسجد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد: «داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد: «نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد: «پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد: «مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد: «منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد: «بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به قتلگاه میرفت تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید: « خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد: «تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد: «تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد: «برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد: «فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... @asheghanvlaiat
🏴🏴 درّ و یاقوت عاشورایی 🏴 🏴 1️⃣2️⃣ 👈حل یک 🏴همه شنیده ایم که علیه السلام را کردند و ایشان را بر شتر بی جهاز سوار و با غل و زنجیر بستند و بقیه ماجرا... 🖋از طرف دیگر با ادله قطعی عقلی و نَقلی معتقدیم ، است و مظهر تام اسماء و صفات الهی از جمله قدرت. خداوند به ایشان قدرتی داده است که به محض ، حاصل می شود «» آن و غُل و زنجیر را باور کنیم یا این بی نهایت را⁉️ ♦️اگر کسانی را که به عنوان و پیشوای مردمان قرار داده است چنین قدرتی نداشتند و مورد ظلم و ستم بی حد ظالمان قرار گرفتند در این صورت برای ما نبودند زیرا چاره ای جز سوختن و ساختن نداشتند. ♦️از سویی دیگر، هنگام مواجهه با ظلم ظالمان اگر با مجهز بودن به چنین قدرتی، از این قدرتِ فوق العاده، استفاده می کردند در این صورت هم الگو بودنشان زیر سؤال بود زیرا ما که چنین قدرتی نداریم تا با قرار گرفتن در وضعیت مشابه، همانند آنان عمل کنیم ✅ اما اکنون که خداوند، آنان را امام و مقتدای صالحان قرار داده است و فرموده تا بر اساس های الهی حرکت کنند و با گفتار و سیره خود، راه و را به انسان نشان دهند هنگام مواجهه با سخت ترین و شدیدترین فشارها از سوی مستکبران، همانند کسی عمل می کنند که چنان قدرتی را ندارد تا صبر و استقامتشان، سر مشقی برای همه بندگان صالح خدا باشد استفاده نکردن از این قدرت در عین توان بر آن، بودنشان را ثابت می کند🙏 📌و در این صورت است که برای همه خواهند بود. در حال اسارت، بدون هیچ امکاناتی با دست خالی اما با روحی سرشار و لبریز از عشق به خداوند و اعتماد و توکل به او، توانست مقتدر زمانش را از به بکشاند و مجلس شادیشان را به عزا و پیروزیشان را به شکست تبدیل کند ✅آری این است و سرمشقی برای همه عالَم. مِنَّا الذِّلَّة 💠البته مخفی نماند که اگر مردم را بدانند و لازم را داشته باشند در این صورت اجازه می یابد از این استفاده کند و را و را در گستره جهانی محقق سازد همانگونه که بر اساس وعده قطعی الهی، این امر به دست انجام خواهد گرفت. 🌺🌎🌺 🤲 اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ وَلِيِّك‏🤲 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃