eitaa logo
❤عاشقان ولایت❤
81 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
143 فایل
خواهران مسجد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه تابون با چادر پولک نشون.mp3
7.73M
مــــاه تابون با چادر پولک نشون 🌝 🌸ویژه ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر نویسنده؛ ندبه محمدی 🖋 تدوین‌‌وصداگذاری؛ پارساکمالی 🎧 طرح گرافیکی؛ فرزانه آبیار 🎨 @asheghanvlaiat @ostad_shojae
هم بازی مهربان.mp3
5.82M
هم بازی مهــــربان ☀️ نویسنده؛ ندبه محمدی 🖋 قصه‌گو؛ زهرا نجد 🎤 تدوین‌‌وصداگذاری؛ پارساکمالی 🎧 طرح گرافیکی؛ فرزانه آبیار 🎨 @asheghanvlaiat
شجاع مثل امام رضا ع.mp3
10.5M
شجـــاع مثل علیه السلام ☀️ویژه ولادت امام رضا”ع” نویسنده؛ سیده حاتمه سیدزاده 🖋 قصه گو؛ نرگس خانم(۱٠ساله) 🎤 تدوین‌‌وصداگذاری؛ پارساکمالی 🎧 طرح گرافیکی؛ زهرا عزیزیان 🎨 @asheghanvlaiat
به نام خدا 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🐍مار زنگی 🐍 آرام آرام روی زمین خود را می کشاند و جلو می رفت ، هیچ موجود زنده ای آنجا نبود ‌. امروز از خانه خیلی دور شده بودد . مار چشمانش را تیز کرد ، روی زمین رد یک مار دیگه ای به چشم می خورد که با رد او و مادرش متفاوت بود . رد مار را دنبال کرد ، چند تا مار دید که دارند با هم بازی می کنند ، مار زنگی خودش را جلو کشاند . مارها وقتی او را دیدند ابتدا کمی ترسیدند آخه دم او صدای زنگ می داد . مار زنگی : نترسید من هم مار هستم آمده ام تا با شما دوست شوم . مارها خوشحال شدند . دیگر مارها ، زنگی را دوست داشتند . زنگی هم هر روز با دم خود برای مارها ساز می زد . روزها می گذشت، زنگی هر روز بیشتر به خودش و دُمَش افتخار می کرد و پُز می داد و از اینکه دیگران مانند دم او را ندارند خوشحال بود . او برای خودش رئیس شده بود. مادر زنگی را صدا زد : آماده شو تا حرکت کنیم !! زنگی : کجا برویم ؟! همین جا خوب است . مادر : نمی شود ما باید به شهر خود ، پیش همنوعان خود برگردیم . زنگی فکر کرد و گفت چه خوب است . آنها وقتی مرا با دم زنگی ام ببینند ، تعجب می کنند و مرا رئیس خودشان خواهند کرد. من افتخاری برای مادرم هستم که با سختی بزرگ کرده است . زنگی و مادر از دوستانشان خدا حافظی کردند و به شهر خود رسیدند . زنگی با سرعت به سمت مارها رفت و با دم خود صدا در آورد . اما اینجا برعکس ، محل زندگی قبلی ، هیچ کدام از مارها توجه نکردند . دوباره زد باز فایده نداشت ‌. زنگی با عصبانیت داد زد مگر نمی بینید من دارم با دمم برای شما ساز می زنم آن وقت شما توجه نمی کنید ؟! زنگی دید همه مارها با هم دم خود را تکان داده و زنگ زدند ، چه صدای دلنشین و زیبایی . هر کدام یک صدا را در می آوردند. همه صداها با هم متفاوت بود. مارها به زنگی گفتند ؛ زنگ و صدا با دم که چیز مهمی نیست ، اینجا همه این توانایی را دارند . زنگی نگاهی کرد ، واقعا درست بود . حالا توانایی او یک چیز معمولی و بی اهمیت شده بود . او دوباره فکر کرد تا بتواند متفاوت باشد ! به نظر شما چه کاری انجام می دهد ؟! او فهمید برای متفاوت بودن نیاز است کاری انجام دهند نه اینکه صفت ذاتی و ظاهر خود توجه داشته باشند . 🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃