✅ درمان #خشکی_پوست
💢سرما پوست را حساس کرده و باعث خشکی آن میشود. با پوشیدن لباسهای ضخیم زمستانی نیز پوست به سختی نفس میکشد و به راحتی نمیتواند لایهی چربی محافظتی خود را تجدید کند. برای همین خشک، پوسته پوسته و حساس میشود.
💢 برای حفاظت از پوست خود از گیاه #بابا_آدم (آراقیطون) با نام علمی آرکتیوم استفاده کنید. مدت درمان خشکی پوست به علائم و شدت مشکل بستگی دارد.
#طب_اسلامی
#پوست_مو
#طب_الائمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
رفع موقتی #دندان درد🦷
برای تسکین #دنداندرد تا رسیدن به دندانپزشکی میتوانید با دو روش درد خود را تسکین دهید.
1⃣ در ابتدا میتوانید ۳ تا ۴ بار در روز چوب #میخک بجوید. این کار همچنین باعث رفع بوی بد دهان نیز میشود. برای مقابله با دندان درد در
2⃣ مرحله دوم، یک قطره روغن گیاهی چوب میخک را روی لثه زده و با نوک انگشت به آرامی ماساژ دهید. میتوانید این کار را به مدت ۲ تا ۳ روز و روزانه ۳ تا ۵ مرتبه تکرار کنید. البته در نهایت باید به دندانپزشک مراجعه کنید.
#طب_اسلامی
#پوست_مو
#دندان
#طب_الائمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
اسامی برگزیدگان مسابقه مهدی موعود 🌹
فاطمه یزدانی
بهاره سادات حسینی
کوثر امیرخانلو
محمد طاها قنبری
نیکی صادقیان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
👆🏻👆🏻👆🏻
#نماز_شب_بیست_و_پنجم_ماه_شعبان
#ماه_شعبان 🌙
📘منبع: اقبال الاعمال
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1..کانال دُردونه.mp3
5.78M
#قصه_شب
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
پدر، سجاده سبز رنگ گلدوزی شده اش را روی زمین پهن کرده بود؛ بعد از نماز ،تسبیحی که از کربلا خریده بود را در دست گرفت و یک ریز ذکر میگفت؛ دعای عهد را میخواند و میگفت معجزه میکند، آدم را امیدوار میکند. لحظه شماری میکرد و انتظاری میکشید سخت ،اما شیرین؛ سالها بود که منتظر نشسته بود.
منتظر آمدن مسافری!...
مادر خانه را آب و جارو کرد. گلهای پژمرده ی دیروز را برداشته و گل های تازه روی میز گذاشت. گرد و غبار روی میز و آیینه را با دقت فراوان گرفت. سپس یک دست لباس نو بر تن فرزندانش کرد و موهایشان را مرتب کرد. به فرزندانش ادب را می آموخت و حیا و نجابت...!
منتظر آمدن مسافری بودند؛ سالهاست که هر روز این کار هارا برای آمدنش میکردند ...
آدم های داستان من را بی خیال!
مهــــدی جان!
عُمر مَن قد نمی دهـــــد!....
به پروردگارت بگو:
[کوتـــــــــآه بیاید]
#دلنوشته
دلنوشته ای به امام زمان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
ای منتظر قیام و ای قائم منتظر
سلام بر تو که در انتظار سیصد و سیزده کبوتر مشتاق بین رکن و مقام می ایستی
سلام بر تو هنگامی که بر مسند حکومت حق و عدالت می نشینی...
سلام و درود بی پایان همهی ملائک و صالحین بر تو و بر پدرانت باد
سلام بر تو وسلام برسالارکربلا امام حسین (ع)
آقا جان چشم هایم را بدرقه نگاهتان میکنم وقلبم را فرش قدم هایتان
آقا بیا ای منتقم خون حسین(ع) ودل شادمان کن با آمدنت,بگذار دلهای مرده ما با آمدنت زنده شوند
چقدر صبح ها را عاشقانه دوست دارم وقتی که روزم را با سلام به شما آغاز میکنم
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است...
ای مطلع تمام غزلهاي گمشده اي تجلي حضور خرداد زمين اي آفريننده يقين ما در شبهاي تاريك و سياه در كوره راههاي لغزنده قرنها به انتظارت لحظه شماري ميكنيم بيا سياهي را به سپيده دم نقره فام مبدل ساز! بيا كه در پرتوهاي طلايي نورت همه چيز آرامش پذيرند...
#دلنوشته
دلنوشته ای به امام زمان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#دلنوشته
دلنوشته ای به امام زمان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#نقاشی
نقاشی با موضوع امام زمان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#نقاشی
نقاشی با موضوع امام زمان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#جشن
تدارکات جشن نیمه شعبان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#جشن
تدارکات جشن نیمه شعبان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#جشن
تدارکات جشن نیمه شعبان
یکی از شرکت کنندگان مسابقه مهدی موعود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_دوازدهم
پدر هم که کمتر در این گونه روابط احساسیِ پُر تعارف وارد میشد، با این حرف او سر ذوق آمد و گفت: «خوبی از خودته!» و در برابر سکوت محجوبانه آقای عادلی پرسید: «آقا مجید! پدرت چی کاره اس؟» از سؤال بیمقدمه پدر کمی جا خورد و سکوت معنادارش، نگاه ملامت بار مادر را برای پدر خرید. شاید دوست نداشت از زندگی خصوصیاش صحبت کند، شاید شغل پدرش به گونهای بود که نمیخواست بازگو کند، شاید از کنجکاوی دیگران در مورد خانوادهاش ناراحت میشد که بلاخره پاسخ پدر را با صدایی گرفته و غمگین داد: «پدرم فوت کردن.»
پدر سرش را سنگین به زیر انداخت و به گفتن «خدا بیامرزدش!» اکتفا کرد که محمد برای تغییر فضا، با شیطنت صدایش کرد: «مجید جان! این مامان ما نمیذاره از کنارش تکون بخوریم! مادرت خوب صبری داره که اجازه میده انقدر ازش دور باشی!» در جواب محمد، جز لبخندی کمرنگ واکنشی نشان نداد که مادر در تأیید حرف محمد خندید و گفت: «راست میگه، من اصلاً طاقت دوری بچههام رو ندارم!» و باز میهماننوازیِ پر مهرش گل کرد: «پسرم! چرا خونوادت رو دعوت نمیکنی بیان اینجا؟ الآن هوای بندر خیلی عالیه! اصلاً شماره مادرت رو بده، من خودم دعوتشون کنم.» چشمانش در دریای غم غلطید و باز نمیخواست به روی خودش بیاورد که نگاهش به زمین فرو رفت و با لبخندی ساختگی پاسخ مهربانی مادر را داد: «خیلی ممنونم حاج خانم!»
ولی مادر دست بردار نبود که با لحنی لبریز محبت اصرار کرد: «چرا تعارف میکنی؟ من خودم با مادرت صحبت میکنم، راضیاش میکنم یه چند روزی بیان پیش ما!» که در برابر اینهمه مهربانی مادر، لبخند روی صورتش خشک شد و با صدایی که انگار از پس سالها بغض میگذشت، پاسخ داد :«حاج خانم! پدر و مادر من هر دوشون فوت کردن. تو بمبارون سال 65 تهران...» پاسخش به قدری غیر منتظره بود که حتی این بار کسی نتوانست یک خدا بیامرز بگوید. برای لحظاتی احساس کردم حتی صدای نفس کسی هم شنیده نمیشود و دل او در میدان سکوت پدید آمده، یکه تازی میکرد و انگار میخواست بغض اینهمه سال تنهایی را بازگو کند که با صدایی شکسته ادامه داد: «اون موقع من یه ساله بودم و چیزی ازشون یادم نیس. فقط عکسشون رو دیدم. خواهر و برادری هم ندارم. بعد از اون قضیه هم دیگه پیش مادربزرگم بودم.» با آوردن نام مادربزرگش، لبخندی روی صورتش نشست و با حس خوبی توصیفش کرد: «خدا رحمتش کنه! عزیز خیلی مهربون بود!... از چند سال پیش هم که فوت کرد، یه جایی رو تو تهران اجاره کرده بودم و تنها زندگی میکردم.»
ابراهیم که معمولاً کمتر از همه درگیر احساسات میشد، اولین نفری بود که جرأت سخن گفتن پیدا کرد: «خدا لعنت کنه صدام رو! هر بلایی سرش اومد، کمش بود!» جمله ابراهیم نفس حبس شده بقیه را آزاد کرد و نوبت محمد شد تا چیزی بگوید: «ببخشید مجید جان! نمیخواستیم ناراحتت کنیم!» و این کلام محمد، آقای عادلی را از اعماق خاطرات تلخش بیرون کشید و متوجه حالت غمزده ما کرد که صورتش به خندهای ملیح گشوده شد و با حسی صمیمی همه ما را مخاطب قرار داد: «نه! شما منو ببخشید که با حرفام ناراحتتون کردم...» و دیگر نتوانست ادامه دهد و با بغضی که هنوز گلوگیرش بود، سر به زیر انداخت.
حالا همه میخواستند به نوعی میهمانی را از فضای پیش آمده خارج کنند؛ از عبدالله که کتاب آورده و احادیثی در مورد عید قربان میخواند تا ابراهیم و لعیا که تلاش میکردند به بهانه شیطنتها و شیرین زبانیهای ساجده بقیه را بخندانند و حتی خود آقای عادلی که از فعالیتهای جالب پالایشگاه بندرعباس میگفت و از پیشرفتهای چشمگیر صنعت نفت ایران صحبت میکرد، اما خاطره جراحت دردناکی که روی قلب او دیده بودیم، به این سادگیها فراموشمان نمیشد، حداقل برای من که تا نیمههای شب به یادش بودم و با حس تلخش به خواب رفتم.
#نویسنده_رمان_فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
توجه توجه 🌹🌹سلام دوستان اعیاد شعبانیه وسال جدید رو خدمت شما همراهان همیشگی تبریک عرض میکنیم انشاالله به یاری شما عزیزان به نیت سلامتی امام زمانمان و رهبر عزیزتر از جانمان، عاقبت به خیری عزیزانمان ودفع کامل بیماری منحوس کرونا از کل جهان قربانی درابتدای ماه رمضان خواهیم داشت. (گوشت قربانی به همراه سبد کالابه دست نیازمندان واقعی خواهدرسید) 6273811070442717زینب کاظمی لطفا اطلاع رسانی کنید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌸
قشنگه🙃بخونید❤️🍃
یه موتور گازی داشت 🏍
که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت.
یه روز عصر...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز.🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد:🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین🌟
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✅نماز شب بیست و ششم ماه شعبان
هركس در شب بیست و ششم ماه شعبان ده ركعت نماز(پنج نماز دو رکعتی)-در هر ركعت حمد یک بار و آیهى«آمَنَ الرَّسُولُ» ده بار-بخواند،
🔷خداوند متعال او را از آسیب های دنیا و آخرت ایمنی می بخشد و نیز خداوند متعال شش نور در روز قیامت به او عطا می کند.
آیات آمن الرسول👈 سوره البقره، آیات 285 و 286
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃