هدایت شده از مهدوی ارفع
سخنرانی29-3-1399-حسینیه مجازی-حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
16.43M
🔈صوت : #نهج_البلاغه_آیین_نامه_انتظار (۳۴)
🌹 شرح حکمت های #نهج_البلاغه شریف. (جلسه سی و چهارم)
✅ محور بحث : شرح حکمت ۳۱
🔻ارکان ایمان و شاخصه های اهل عدل
1⃣ فهم عمیق و ژرف اندیش
2⃣ غور در جمع آوری اطلاعات و اسناد
3⃣ نیکو داوری کردن ( شفافیت حکم )
4⃣ پذیرش تبعات حکم قطعی و حلیم بودن .
مومن باید در موضع عدل مماشات نکند ضمن اینکه مواظب باشد بی مورد هم قضاوت نکند .
🔷 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
🔶 حسینیه مجازی ۹۹/۳/۲۹
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@mahdavi_arfae
@hoseyniyemajazi
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#پارت_هفتم
#فصل_اول
هنوز هم لحظاتی پیدا میشد که بتوانم در دل نخلستان
کوچکم، خوش باشم و محدودیت پیش آمده، قدر لحظات خرامیدن در حیاط را بیشتر به رخم میکشید که صدای چرخیدن کلید در قفل در حیاط سرم را به عقب چرخاند قفل به سرعت چرخید، اما نه به سرعتی که من خودم را پشت در رساندم.
در با نیرویی باز شد که محکم با دستم مانع شدم و دستپاچه پرسیدم: »کیه؟!!!«
لحظاتی سکوت و سپس صدایی آرام و البته آمیخته به تعجب: »عادلی هستم.«
چه کار میتوانستم بکنم؟ سر بدون حجاب و آستینهای باال زده و نه کسی که
صدایش کنم تا برایم چادری بیاورد. با کف دستم در را بستم و با صدایی که از ورود
نا گهانی یک نامحرم به لرزه افتاده بود، گفتم: »ببخشید... چند لحظه صبر کنید!«
شلنگ و جارو را رها کرده و با عجله به سمت اتاق دویدم، به گونهای که به گمانم
صدای قدمهایم تا کوچه رفت. پردهها را کشیده و از گوشه پنجره سرک کشیدم تا
ببینم چه میکند، اما خبری نشد. یعنی منتظر مانده بود تا کسی که مانع ورودش شده، اجازه ورود دهد؟ باز هم صبر کردم، اما داخل نمیشد که چادر سورمهای
رنگم را به سر انداخته و دوباره به حیاط بازگشتم. در را آهسته گشودم که دیدم مردد
پشت در ایستاده است. کلید در دستش مانده و نگاهش خیره به دری بود که به
رویش بسته بودم. برای نخستین بار بود که نگاهم بر چشمانش میافتاد، چشمانی کشیده و پراحساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت صورت گندمگون داشت که زیر بارش آفتاب تیز جنوب کمی سوخته و حاال بیش از تابش آفتاب،
از شرم و حیا گل انداخته بود. بدون اینکه چیزی بگویم، از پشت در کنار رفته و او
با گفتن »ببخشید!« وارد شد. از کنارم گذشت و حیاط نیمه خیس را با گامهایی
بلند طی کرد. تازه متوجه شدم شیر آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در
مسیرش افتاده بود، همانجایی که من رهایش کرده و به سمت اتاق دویده بودم. به در ساختمان رسید، ضربهای به در شیشهای زد و گفت: »یا الله..« کمی صبر کرد، در را گشود و داخل شد. به نظرم از سکوت خانه فهمیده بود کسی داخل نیست که
کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شاید به خاطر همین خانه خالی بود که
من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد. نگاهم را به زمین دوختم و منتظر شدم
تا خارج شود. به کنارم که رسید، باز زیر لب زمزمه کرد: »ببخشید!« و بدون آنکه
منتظر پاسخ من بماند، از در بیرون رفت و من همچنانکه در را میبستم، جواب
دادم: »خواهش میکنم.« در با صدای کوتاهی بسته شد و باز من در خلوت خانه
ِ فرو رفتم، اما حال لحظاتی پیش را نداشتم. صدای باد و بوی آب و خا ک و طنازی
نخلها، پیش چشمانم رنگ باخته و تنها یک اضطراب عمیق بر جانم مانده بود.
اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظهای دیرتر پشت در
رسیده بودم، او داخل میشد. حتی از تصور این صحنه که مردی نامحرم سرم را
بیحجاب ببیند، تنم لرزید و باز خدا را شکر کردم که از حیا و حجابم محافظت
کرده است. با بیحوصلگی شستن حیاط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم. حالامیفهمیدم تصوراتی که دقایقی پیش از ذهنم گذشت، اشتباه بود. آمدن مستأجر
همانقدر که فکر میکردم وحشتنا ک بود. دیگر هیچ لحظهای پیدا نمیشد که
بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم. دیگر باید حتی اندیشه خرامیدن در حیاط را هم از ذهنم بیرون میکردم. هر چند پذیرفتن اینهمه محدودیت برایم
سخت بود که بخاطر حرص و طمع پدر باید چنین وضعیت ویژهای به خانوادهمان
تحمیل شود، اما شاید همانطور که عبدالله میگفت در این قصه حکمتی نهفته
بود که ما از آن بی خبر بودیم و خدا بهتر از هر کسی به آن آ گاه بود.
🌴 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🌴 #قسمت_هفتم
از صدای فریادهای ممتد پدر از خواب پریده و وحشتزده از اتاق بیرون دویدم. پوست آفتاب سوخته پدر زیر محاسن کوتاه و جو گندمیاش غرق چروک شده و همچنانکه گوشی موبایل در دستش میلرزید، پشت سر هم فریاد میکشید. لحظاتی خیره نگاهش کردم تا بلاخره موقعیت خودم را یافتم و متوجه شدم چه میگوید. داشت با محمد حرف میزد، از برگشت بار خرمایش به انبار میخروشید و به انباردار و راننده گرفته تا کارگر و مشتری بد و بیراه میگفت.
به قدری با حال بدی از خواب بیدار شده بودم، که قلبم به شدت میتپید و پاهایم سُست بود. بیحال روی مبل کنار اتاق نشستم و نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که عقربههایش به عدد هشت نزدیک میشد. ظاهراً صدای پدر تا حیاط هم رفته بود که مادر را سراسیمه از زیرزمین به اتاق کشاند. همزمان تلفن پدر هم تمام شد و مادر با ناراحتی اعتراض کرد: «چه خبره عبدالرحمن؟!!! صبح جمعه اس، مردم خوابن! ملاحظه آبروی خودتو نمیکنی، ملاحظه بچههاتو نمیکنی، ملاحظه این مستأجر رو بکن!» پدر موبایلش را روی مبل کنار من پرت کرد و باز فریاد کشید: «کی ملاحظه منو میکنه؟!!! این پسرات که معلوم نیس دارن چه غلطی تو انبار میکنن، ملاحظه منو میکنن؟!!! یا اون بازاری مفت خور که خروس خون بار خرما رو پس میفرسته درِ انبار، ملاحظه منو میکنه؟!!!»
مادر چند قدم جلو آمد و میخواست پدر را آرام کند که با لحنی ملایم دلداریاش داد: «اصلاً حق با شماس! ولی من میگم ملاحظه مردم رو بکن! وگرنه همین مستأجری که انقدر واسش ذوق کردی، میذاره میره...» پدر صورتش را در هم کشید و با لحنی زننده پاسخ داد: «تو که عقل تو سرت نیس! یه روز غُر میزنی مستأجر نیار، یه روز غُر میزنی که حالا نفس نکش که مستأجر داریم!» در چشمان مادر بغض تلخی ته نشین شد و باز با متانت پاسخ داد: «عقل من میگه مردمدار باش! یه کاری نکن که مردم ازت فراری باشن...» کلام مادر به انتها نرسیده بود که عبدالله با یک بغل نان در چهارچوب در ظاهر شد و با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، پرسید: «چی شده؟ اتفاقی افتاده؟»
و پدر که انگار گوش تازهای برای فریاد کشیدن یافته بود، دوباره شروع کرد: «چی میخواستی بشه؟!!! نصف انبار برگشت خورده، مالم داره تلف میشه، اونوقت مادر بیعقلت میگه داد نزن مردم بیدار میشن!» عبدالله که تازه از نگرانی در آمده بود، لبخندی زد و در حالی که سعی میکرد به کمک پاشنه پای چپش کفش را از پای راستش درآورد، پاسخ داد: «صلوات بفرست بابا! طوری نشده! الآن صبحونه میخوریم من فوری میرم ببینم چه خبره.» سپس نانها را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و ادامه داد: «توکل به خدا! ان شاء الله درست میشه!» اما نمیدانم چرا پدر با هر کلامی، هر چند آرام و متین، عصبانیتر میشد که دوباره فریاد کشید: «تو دیگه چی میگی؟!!! فکر کردی منم شاگردت هستم که درسم میدی؟!!! فکر کردی من بلد نیستم به خدا توکل کنم؟!!! چی درست میشه؟!!!»
نگاهش به قدری پُر غیظ و غضب بود که عبدالله دیگر جرأت نکرد چیزی بگوید. مادر هم حسابی دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. من هم گوشه مبل خزیده و هیچ نمیگفتم و پدر همچنان داد و بیداد میکرد تا از اتاق خارج شد و خیال کردم رفته که باز صدای فریادش در خانه پیچید و اینبار نوبت من بود: «الهه! کجایی؟ بیا اینجا ببینم!» با ترس خودم را به پدر رساندم که بیرون اتاق نشیمن در راهرو ایستاده بود.
#ادامه_دارد ...
❌ #نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توزیع بسته های فرهنگی به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و دهه فجر
پخش گلدان به همراه محتوای فرهنگی
شکلات
بادکنک
هدیه به افرادی با اسامی فاطمه و زهرا و کوثر
#فرهنگی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
هدایت شده از ❤عاشقان ولایت❤
#مسابقه
#فرهنگی
❇️مسابقه به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و دهه فجر
✅توضیحات بیشتر در بنر مسابقه
✅شرکت کنندگان باید از اعضای کانال باشند
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
⚠️ #تلنگرانه
✍وقتی متولد می شویم دَرْ گوشمان اذان می گویند.
وقتی از #دنیا میرویم بر پیکرمان #نماز میخوانند.
اذان روزِ تولدمان را برای نماز روزِ وفاتمان می گویند.
زندگی، تعبیر کوتاهی است میانِ آن اذان تا آن نماز،
اختیار هیچ کدامشان را نداریم...
خوشا به حال آنانکه بجای دل بستن به زمان، به «صاحب الزمان» دل می بندند.
#قیامت نزدیکه #مرگ نزدیکتر
⚰ #یاد_مرگ
🥀
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
دینداری در آخر الزمان برنامه سمت خدا - استاد عالی.mp3
3.43M
♨️دینداری در آخر الزمان
🎤حجت الاسلام #عالی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
💠 #ایران: دومین کشور تولید کننده هواپیمای استراتژیک خورشیدی در جهان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
1_460111420.mp3
4.98M
موضوع: اگر به امام زمان(عج) توسل واقعی بجوییم، قطعا از حضرت جواب میگیریم.
[ حجت الاسلام عالی ]
📚بسیار شنیدنی ودلنشین
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
⚠️ #تلنگرانه
👀 تا حالا تویه جستجوهات تویه اینترنت
🌐 یا تویه سرچات توی گوگل
😳 چقدر دنبال امام زمانت گشتی؟؟
😓یا چقدر راجع به شناختش تلاش کردی؟؟
یادمون باشه...
♥️ #پیامبر_اکرم(ص) فرمودند:
📍مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛
📌 هر کس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.
📚 مناقب ابن شهرآشوب، ج۱، ص۲۴۶
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
💠 #ایران: چهارمین کشور دارنده قویترین ارتش سایبری در جهان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#آشپزی
💢 استیک مرغ با سبزیجات
سینه مرغ بدون استخوان: 2 عدد
روغن زیتون: 4 قاشق غذا خوری
پودر سیر: 1 قاشق غذا خوری
پودر آویشن: 2 قاشق غذا خوری
پاپریکا: 1/2قاشق غذا خوری
لیمو ترش: 1 عدد
نمک، فلفل سیاه به مقدار لازم
سینه های مرغ را شسته خشک می کنیم.
از پهنا به صورت استیکی برش می دهیم، در کاسه بزرگی قرار می دهیم سپس با روغن زیتون، پودر سیر، پاپریکا، اویشن، آب لیمو ترش تازه ، نمک و فلفل مخلوط می کنیم تا کاملا به این مواد آغشته شود به مدت دو الی سه ساعت می گذاریم تا مزه دار شود.
بعد در تابه گریل روی حرارت ملایم سینه های مرغ را گریل می کنیم تا کاملا پخته و برشته شود بعد با لیمو و سبزیجات پخته یا بخار پز سروکنیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
ایران کشور امام زمان علیه السلام هست
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
╔━━❖گگگ
تاثیر دعای هفتم صحیفهی سجادیه برکرونا.m4a
2.09M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
✅ اثبات تاثیر دعای هفتم صحیفه سجادیه بر روی ویروس کرونا در آزمایشگاه پاستور و مجموعه سپند
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#صلوات_ابوالحسن_ضرّاب_اصفهاني
سيّد ابن طاووس آن را در اعمال عصر روز جمعه آورده اند. اين صلوات از مولاى ما حضرت مهدى (عج) روايت شده و حتى اگر تعقيب روز جمعه را به جهت، عذرى نتوانستى بخوانى، هرگز اين صلوات را ترك نكن به جهت امرى كه خدا جل جلاله ما را به آن آگاه نموده است.
اين صلوات از حضرت صاحب الزّمان (عج) روايت شده كه در مكّه بدست ابو الحسن ضرّاب اصفهانى رسيده است...
*بِسْمِ اللهِ الرَّحْمن الرَّحيم*
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد سَیِّدِ الْمُرْسَلینَ وَ خاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ الْمُنْتَجَبِ فِى الْمیثاقِ الْمُصْطَفى فِى الظَّلالِ الْمُطَهَّرِ مِنْ کُلِّ افَة الْبَرىءِ مِنْ کُلِّ عَیْب الْمُؤَمَّلِ لِلنَّجاةِ الْمُرْتَجى لِلشَّفاعَةِ الْمُفَوَّضِ اِلَیْهِ دینُ اللّهِ ، اَللّهُمَّ شَرِّفْ بُنْیانَهُ وَ عَظِّمْ بُرْهانَهُ وَ اَفْلِجْ حُجَّتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَ اَضِىءْ نُورَهُ وَ بَیِّضْ وَجْهَهُ وَ اَعْطِهِ الْفَضْلَ وَ الْفَضیلَةَ وَالْمَنْزِلَةَ وَ الْوَسیلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفیعَةَ وَابْعَثْهُ مَقامًا مَحْمُودًا یَغْبِطُهُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَ الاَْخِرُونَ وَ صَلِّ عَلى اَمیرِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرْسَلین وَ قآئِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلینَ وَ سَیِّدِ الْوَصیّینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىّ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ العالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىّ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرْسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىّ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرْسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى مُوسَى بْنِ جَعْفَر اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى عَلىِّ بْنِ مُوسى اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ و حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىّ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلى عَلىِّ بْنِ مُحَمَّد اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىّ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ ، وَ صَلِّ عَلَى الْخَلَف الْهادِى الْمَهْدِىّ اِمامِ الْمُؤمِنینَ وَ وارِثِ الْمُرسَلینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ*
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ اَهْلِ بَیْتِهِ الاَْئِمَةِ الْهادینَ الْعُلمآءِ الصّادِقینَ الاَْبْرارِ الْمُتَّقینَ دَعآئِمِ دینِکَ وَ اَرْکانِ تَوحیدِکَ وَتَراجِمَةِ وَحْیِکَ وَ حُجَجِکَ عَلى خَلْقِکَ وَ خُلَفآئِکَ فى اَرْضِکَ الَّذینَ اخْتَرْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ اصْطَفَیْتَهُمْ عَلى عِبادِکَ وَ ارْتَضَیْتَهُمْ لِدینِکَ وَ خَصَصْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِکْ وَجَلَّلْتَهُمْ بِکَرامَتِکَ وَ غَشَّیْتَهُمْ بِرَحْمَتِکَ وَ رَبَّیْتَهُمْ بِنِعْمَتِکَ وَ غَذَّیْتَهُمْ بِحِکْمَتِکَ وَ اَلْبَسْتَهُمْ نُورَکَ وَ رَفَعْتَهُمْ فى مَلَکُوتِکَ وَ حَفَفْتَهُمْ بِمَلائِکَتِکَ وَ شَرَّفْتَهُمْ بِنَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلَیْهِمْ صَلوةً زاکِیَةً نامِیَةً کَثیرَةً دآئِمَةً طَیِّبَةً لا یُحیطُ بِها اِلاّ اَنْتَ وَ لا یَسَعُها اِلاّ عِلْمُکَ وَ لا یُحْصیها اَحَدٌ غَیْرُکَ اَللّهُمَّ وَ صَلِّ عَلى وَلِیِّکَ الْمُحْیى سُنَّتَکَ الْقآئِمِ بِاَمْرِکَ الدّاعى اِلَیْکَ الدَّلیلِ عَلَیْکَ حُجَّتِکَ عَلى خَلْقِکَ وَ خَلیفَتِکَ فى اَرْضِکَ وَ شاهِدِکَ عَلى عِبادِکَ اَللّهُمَّ اَعِزَّ نَصْرَهُ وَ مُدَّ فى عُمْرِهِ وَ زَیِّنِ الاَْرْضَ بِطُولِ بَقآئِهِ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#مسابقه
نقاشی دهه فجر
ارسالی یکی از شرکت کنندگان مسابقه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✒️📃
🎓 ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
✨سلوک مهدوی
8⃣قسمت هشتم
🍃🌸 ..... شیخ حسنعلی نخودکی برای دیدن امام زمان(عج)
به بازار رفت و حواسش به اطراف بود که امام را ببیند. فهمید امام کنار یکی از دکه های خربزه فروشی آنجاست رفت جلو و امام زمان (ع) به او گفت چه می خواهی ؟ ،شیخ نخودکی به ایشان گفتند که سرمایه حلال برای تجارت می خواهم امام یک مقدار پول خرد به او داد شیخ نخودکی کمی ناراحت شد گفت من برای سرمایه گذاری پول می خواهم.
🌎امام او را مرخص کرد و به او پول نداد. بعد از این بود که شیخ نخودکی تازه فهمید این امتحان امام زمان (ع) بوده است. ناراحت شد که ای کاش همان پول ها را می گرفتم. گفت عیبی ندارد، دوباره یک سال دیگر ریاضت کشید تا به محضر امام زمان (ع) برسد.
🌟بعداز آن ماجرا فردایش به مغازه ی خربزه فروشی رفت و گفت این کسی که اینجا می آید چه کسی است ؟ آن خربزه فروش گفت یک انسان خیری است که هر از چند گاهی می آید و به من سرمی زند و بعضی مواقع از لحاظ مالی کمک می کند.
👌🏼🌷شیخ بعد از یک سال ریاضت کشیدن دوباره پیش خربزه فروش رفت و امام را دوباره دید و حرف هایش را تکرار کرد امام باز هم همان مقدار پول خرد را به او داد ولی این بار شیخ نخودکی گرفت. می گفت با آن پول ها چند پایه مهر خریدم و در داخل کیسه ای ریختم و هر زمان که به پولی نیاز داشتم می رفتم و در بازار می نشستم و برای مشتری ها مهر درست می کردم و با همان مقدار پولی که می گرفتم کارها و زندگیم را سر وسامان می دادم.
⚠️نکته ای که اینجا بسیا ر مهم است اینکه شیخ نخودکی با آن همه مقامات عالیه و با آن همه فضیلت و عظمت یک آرزو داشت می گفت ای کاش تمام این ریاضت ها و اعمال و مستحباتی که انجام دادم به نیت قرب و نزدیکی به امام زمان (ع) بود . عالم به این بزرگی می گوید پشیمان و حسرت می خورم که چرا تمام اعمالم را برای نزدیکی به امام زمان (ع) انجام ندادم .
🔹ادامه دارد....
🗣استاد عبادی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
پرواز كبوتر ها 1.mp3
16.32M
#قصه_صوتی
#قصه_های_انقلاب
🎧قصه صوتی: پرواز کبوترها🕊
👌قصه قشنگ امشب، تقدیم به شما
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃