eitaa logo
کانــال رسمــــــی اندیشـــــکـده اسمــــــا
672 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
81 فایل
اندیشکده اسما @asmaandishkade ارتباط با آدمین @AK00TA
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 پیروزِ جنگ اراده‌ها🤝 از پاییز ۱۳۹۴ تا بهار۱۴۰۲، ۸سال فاصله است. پاییز ۹۴، عادل الجبیر وزیر خارجه عربستان چند بار گفت "بشار اسد باید برود، ولو با زور"! هشت سال بعد، روند شکست های آمریکا -و به تبع آن عربستان- در منطقه چنان گسترده شده، که حاکمان ریاض ناچار شدند وزیر خارجه خود (فیصل فرحان) را به دمشق بفرستند و پس از ۱۲ سال از رئیس جمهور سوریه برای شرکت در کنشست سران اتحادیه عرب دعوت کنند. عربستان، سرمایه گذار عمده جنگ در سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و یمن بود؛اما فرجام صدها میلیارد دلار هزینه،چیزی جز قدرت گرفتن جبهه مقاومت و هزیمت متحدان آمریکا نبود. این سرشکستگی به آنجا ختم شد که گاو شیرده آمریکا هم ولو در ظاهر، اظهار فاصله گذاری با کابوی های آمریکایی کند. از روزی که آمریکا تسخیر غرب آسیا برای کدخدایی جهان را آغاز کرد، تا روزگاری که مجبور به عقب نشینی شد، دو دهه فاصله است. تغییرات این دو دهه، مرهون مقاومت حکیمانه و دگرگون کردن نقشه دشمنان، از سوی جمهوری اسلامی است؛ راهبری آیت الله خامنه ای و فرماندهی جنگ ضد اشغال و تروریسم از سوی ژنرال سلیمانی که خود را سرباز می نامید. لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
📰 پیشخوان خبر، یکشنبه، 31 اردیبهشت ماه سال 1402 لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
💬آزمون شرافت برای سلبریتی ها! ✍میلاد خورسندی 📝 🔸 پس از سال‌ها؛ دوباره ماهنامه «ســـوره» 🔹 ماهنامه سوره که یکی از ریشه‌دارترین و معتبرترین نشریات تاریخ معاصر کشور است، پس از سال‌ها دوباره به عرصه رسانه بازگشته و نخستین شماره دوره تازه آن منتشر شده است. 🔹 سید مرتضی آوینی، سید محمد آوینی، شهریار زرشناس، یوسفعلی میرشکاک، علی‌محمد مؤدب، مسعود فراستی، وحید جلیلی، علی وزیریان، جهانگیر خسروشاهی و بسیاری از چهره‌های نام‌آشنای فرهنگ و هنر در ادوار مختلف در مجله سوره قلم زده‌اند. 🔹 جلد نخستین دوره جدید مجله سوره با تیتر «شهید پرور» به مادر شهید روح‌الله عجمیان اختصاص دارد. 🔹 علاقه‌مندان می‌توانند برای ثبت سفارش به صفحات ماهنامه سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های ایتا، بله و روبیکا پیام دهند. لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تامین سوخت ناوگروه ۸۶ برای آمریکایی‌ها همچنان مبهم است 🔹فرمانده نیروی دریایی ارتش:آمریکایی‌ها بسیار تلاش کردند که بگویند سفر ناوگروه ۸۶ به دور دنیا تنها با پیشران هسته‌ای ممکن است. 🔹آن‌ها دو هفته ما را رصد کردند، اما دیدند این طور نیست و برایشان مبهم بود که چطور سوخت مورد نیاز تامین می‌شد و در این ابهام باقی ماندند. @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا تو اروپا مردم تمایل ندارن ماشین بخرن؟ 🔼تفاوت هزینه های خرید و نگهداری ماشین تو ایران و اروپا از زبان یک هموطن ساکن آلمان 🇮🇷تو ایران ماشین بشدت گرونه ولی هزینه های نگهداریش پایین 🇩🇪تو اروپا ماشین بشدت ارزونه ولی هزینه های نگهداریش بشدت گرون 📝 🔸 پس از سال‌ها؛ دوباره ماهنامه «ســـوره» 🔹 ماهنامه سوره که یکی از ریشه‌دارترین و معتبرترین نشریات تاریخ معاصر کشور است، پس از سال‌ها دوباره به عرصه رسانه بازگشته و نخستین شماره دوره تازه آن منتشر شده است. 🔹 سید مرتضی آوینی، سید محمد آوینی، شهریار زرشناس، یوسفعلی میرشکاک، علی‌محمد مؤدب، مسعود فراستی، وحید جلیلی، علی وزیریان، جهانگیر خسروشاهی و بسیاری از چهره‌های نام‌آشنای فرهنگ و هنر در ادوار مختلف در مجله سوره قلم زده‌اند. 🔹 جلد نخستین دوره جدید مجله سوره با تیتر «شهید پرور» به مادر شهید روح‌الله عجمیان اختصاص دارد. 🔹 علاقه‌مندان می‌توانند برای ثبت سفارش به صفحات ماهنامه سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های ایتا، بله و روبیکا پیام دهند. @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👊پاسخ یوسف عزیزی [پژوهشگر سیاست‌گذاری عمومی از آمریکا] در واکنش به خود تحقیری مجری و کارشناس BBC: 🔺اینکه ایران هیچ‌کاری نمی‌تواند بکند نگاه منسوخی است البته انتظاری هم از نسل‌های قبل نمی‌توان داشت تا بفهمند جوانان ایرانی چقدر پیشرفت کرده‌اند، ما توربین‌های گازی به روسیه صادر می‌کنیم؛ در حال حاضر تعمیر برخی از موتورهای بوئینگ و ایرباس در ایران صورت می‌گیرد. @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝فعالیّت‌های پنهان ؛ ⚠️از تطهیر اقدامات قبل انقلاب تا نفوذ و انحراف در جریان انقلاب 🔺محمود بازرگانی، عضو جدا شده از انجمن حجّتیه و زندانی سیاسی قبل انقلاب، از فعالیّت‌های امروز انجمن حجّتیه پرده برمی‌دارد. @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️هفت مسئله در مورد ⭕️افراد متاهل باید خیلی مراقب ارتباط عاطفی بین خود و همسر خود باشن ، چون اگر فردی خیانت ببینه دیگر اون ادم سابق نمیشه! @asmaandishkade
🔴به ۲ لبه قیچی توجه کنید ▫️دشمن وقتی متوجه شد از پتانسیل اجتماعی برای ایجاد اغتشاش و آشوب در داخل کشور برخوردار نيست، 🚨بر روی ظرفیت بحران آفرینی مهاجرین افغانستانی در‌داخل کشور به منظور ايجاد مزاحمت برای حاكمیت برنامه ریزی کرده است 💥این‌اتفاقات تصادفی نیست: ➖ایجاد بحران آبی بین طالبان و ایران ➖دامن زدن شدید رسانه های غربی به این مسئله چه در ایران و چه در افغانستان ➖و آیا شما هم متوجه شده اید شبکه اراذل در کشور سازماندهی شده اند برای زورگیری از اتباع افغانستانی در داخل ایران (به منظور ایجاد حس تنفر و انتقام) موبايل مهاجرين افغانستاني در كشور طی ماه گذشته افزایش بسیار عجیبی داشته! حتی اگر‌ موبایل هم همراه نداشته باشند با چاقو و قمه مورد آسیب واقع شده اند. @asmaandishkade
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۵ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 نقشه ام را عملی کردم، کلاس‌ها را یک خط در میان می‌رفتم. هر جلسه بهانه‌ای داشتم. خیلی وقت‌ها درست دقیقه های آخر به کلاس می‌رسیدم. نیشخند می‌زدم و جلو در می‌نشستم. هاشم آقا همان طور صبور نگاهم می‌کرد. نگاهش جوری بود که برایم از هزارتا بدوبیراه بدتر بود. خیس عرق می‌شدم. قلب مهربان هاشم آقا به رحم می آمد. - خودت را ناراحت نکن دفعه بعد زودتر راه بیفت. در جوابش فقط کله‌ام را که داغ شده بود بالا و پایین می‌کردم. بعضی وقت ها یکی از بچه ها هم خودش را قاتی می‌کرد. - زیاد خودت را ناراحت نکن. پسر خوبی باش و دفعه بعد زودتر راه بیفت. از این که انگشت نمای همه ی بچه‌های کلاس شده بودم زورم گرفته بود. همین که از کلاس می‌زدم بیرون همه چیز از یادم می‌رفت. حتی درس تازه‌ای را که هاشم آقا با حوصله یادم داده بود و باید شب برای داداش عباس می‌خواندمش. - کو تا شب ... یک فکری برایش می‌کنم ... نباید فکرم را خراب کنم. جلو دهان بچه های هیئت را نمی‌شد گرفت. بالاخره چغلی ام را به داداش عباس کردند و لرز و وحشت به جانم افتاد. می‌دانستم داداش عباس انگار که خمیر ورز دهد با مشت به جانم خواهد افتاد. - چرا نمی‌خواهی آدم بشوی؟ به خیالت همیشه تو همین قد قواره می‌مانی؟! تمام حواسم به دست‌های داداش عباس بود. محض مشت شدن مثل جت نیست شوم. - زبانت را قورت دادی؟ راست می‌گفت زبانم را قورت داده بودم. صدایی تو گلویم نمی‌چرخید تا بیرون بریزد. - نخیر ... داداش. - خب پس چه جوری می‌خواهی به یک جایی برسی، چه جوری می‌خواهی چیز یاد بگیری؟ هاشم آقا تو هیئت آدم می‌سازد. جای آدم شدن در همان هیئت ها است. نفسم را حبس کرده بودم. جرات نمی‌کردم به او نگاه کنم. به پاهایم نگاه می‌کردم و نگاه داداش عباس را رو خودم حس می‌کردم. بوی آرد و خمیر و نان تازه را می‌شنیدم. نفسش را با صدا بیرون داد. آه بلندی کشید مثل یک پدر دلسوز از گوشه چشم نگاهش کردم. از آن عصبانیتی که حس می‌کردم هیچ چیز تو صورتش بروز نداده بود. قلبم شروع کرد به تاپ تاپ زدن. صدایش از پتک آهنگری بلندتر بود. به غیرتم برخورده بود. از خدا خواستم به جای آن سکوت تا جا داشتم با مشت له‌ام می‌کرد. ولی از جایش جم نخورد. نگاهش مثل مته سوراخ‌ام می‌کرد. خواستم هوار بکشم - پس چرا زیر مشت و لگد نمی‌گیری ام؟ چرا نشسته ای و بربر نگاهم می‌کنی؟! مگر من خلاف نکرده‌ام؟ مگر من زیر قولم نزده‌ام؟ یکهو داداش عباس از جایش کنده شد و رفت طرف تاقچه چهارگوش اتاق، قرآن را از جای همیشگی اش برداشت. از جلد پارچه ای اش که شاباجی با صلواتهای زیر لبی اش دوخته بود کشید بیرون. بگیر ... آن قدر بخوان تا از بر شوی .... مطمئن باش عاقبت به خیر می‌شوی ... خشک شده بود. تاریکی شب تو اتاق را رنگ سیاه زده بود. چشم‌هایم دیگر نوشته های کتاب را نمی‌دید. کمر و پشتم مثل چوب شقیقه هایم از درد باد کرده بودند. نشانه گذار را لای کتاب گذاشتم و آن را بستم به پشت روی گلیم یخ کرده وسط اتاق دراز کشیدم. سقف حصیرپوش شده اتاق تو تاریکی گم شده بود سعی کردم کلماتی را که از بر کرده بودم پشت سرهم روی سقف حصیری ببینم. برای یک لحظه دیدم‌شان. هیجان زده از جا کنده شدم. عرق مثل قطره های درشت باران از لابه لای موهایم سرازیر شده بود. با تمام قدرتی که در پاهایم بود از اتاق و بعد از خانه زدم بیرون. شادی تمام وجودم را در برگرفته بود. هر از گاهی هوار می‌کشیدم و می‌خندیدم. بچه‌ها بهت زده نگاهم می‌کردند. به خیالشان آمده بود، باز می‌خواهم از درخت سر به آسمان ساییده کوچه بالا بکشم. نزدیک درخت ایستادم و به آن زل زدم. کلاغ ها لا به لای شاخ و برگش جمع شده بودند. سنگی از زمین برداشتم و سوت کردم طرفشان. همه نفرین کنان پرکشیدند. تا خیابان اصلی دویدم. اتوبوسی از نزدیکی‌ام گذشت. با یک خیز به پشت آن چسبیدم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد @asmaandishkade
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۶ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 - نمی‌شود، هرگز نمی‌شود هرگز. عرض کردم نمی شود ... خانم خانما از رو صندلی بلند شد و جلو میز مدیر ایستاد و آهسته گفت با سر و وضع مرتب می‌فرستمش .... خودش قول می‌دهد بچه خوبی باشد ... دیگر بزرگ شده نادانی نمی‌کند ... مگر نه اسدالله؟ در حالی که به گیوه‌هایم زل زده بودم روپاهایم پابه پا شدم و خفه گفتم - بله. - بله چی؟ - بله ... قول می‌دهم . با انضباط باشم. - ولی نمره ات این را نمی‌گوید ... معلوم است خون به دل مدیر کرده‌ای نه ... - به ... خدا ... آقا - بی‌خود قسم نخور ... از قیافه ات می‌شود فهمید چه قدر آتش سوزانده ای ... آن قدر هم مظلوم نگاه نکن ... من هزار تا مثل تو را تو همین مدرسه ها بزرگ کرده ام ... - خب آقا مدیر ... زیر دست شما آدم می‌شود. پس مدرسه برای چه است؟ - مگر مغز خر خوردم خانم ... تا بیایم این را آدم کنم خودم دیوانه شدم ... تازه تو این دبیرستان هر کسی را اسم نویسی نمی‌کنیم. بچه هایی که تو این دبیرستان درس می‌خوانند از خانواده های شناخته شده تهران هستند. خانم خانما خودش را صاف می کند و به چشمهای مدیر نگاه می‌کند و می گوید: مگر ما نیستیم ... خیلی ها ما را می‌شناسند ... پسرم عباس آقا.. مدیر می‌دود میان حرفش - ما که نمی شناسیم. از آن بگو مگویی که مدیر شق ورق دبیرستان راه انداخته بود دیوانه شده بودم. چند بار به سرم زد بپرم رو سرش و بادمجانی زیر چشمش بکارم ولی با وجود خانم خانما جرأت نمی کردم. آمدم دهان باز کنم که خانم خانما سقلمه یی زد، برو تو راهرو ... تا من بیایم ... نگاهی به صورت سرخ و شش تیغ مدیر انداختم و دو دل از اتاق زدم بیرون. خدا کند سر عقل بیایی و اسمم را بنویسی ... و اگر نه به جان خانم خانما بلایی سر خودت و دبیرستانت می‌آورم که تو تاریخ بنویسند ... فکر نکن فقط خودت آدم هستی ... پز کت و شلوارت را می آیی ... داداش عباسم هزارتای تو را می‌خرد و می‌فروشد ... از خشم سر تا پایم می‌لرزید. دندان‌هایم به هم قفل شده بود. پشت به دیوار فیلی رنگ راهرو دادم یاد حرف شاباجی افتادم. هر وقت غیظت گرفت صلوات بفرست... آرام می‌شوی. چشم هایم را بستم و شروع کردم به صلوات فرستادن صدای خانم خانما را شنیدم. شما آقایی کنید و اسم بچه ام را بنویسید ... با پایین ترها کمی بهتر تا کنید ... ما هم بنده خدا هستیم ... اگر این بچه در آینده برای خودش کسی شود خدا کارتان را در نظر می‌گیرد... همه اش که این دنیا نیست. از این که خانم خانما آن قدر التماس آن آدم عوضی را می‌کرد جنی شده بودم. تا آن روز به هیچ کس التماس نکرده بودم. از نالیدن و خوار بودن بدم می‌آمد. دوروبرم را نگاه کردم، دو خانم معلم مینی ژوپ داشتند با آقا معلم قد درازی صحبت می‌کردند. کراوات آقا معلم مثل چارقد شاباجی گل گلی بود. خنده ام گرفته بود. این دیگر چه جور کراواتی است. خانم معلم ها چنان زل زده بودند به آقا معلم که گفتی الان است که قورتش دهند. یکی از خانم معلم‌ها لب قرمز شده اش را تا بناگوش باز کرد و مثلاً لبخند به من زد. پشتم را به او کردم. خنده خنده گفت عجب بچه پررویی، خدا به دادمان برسد. فکر نکنم تو این دبیرستان باشد ... قیافه اش مال این حرفها نیست. تند برگشتم و زل زدم به چشم‌های آقا معلم ابروهایش را گره انداخت و پشت کرد به من. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد @asmaandishkade
ماییم و محبت تو یا‌معصومه الطاف و عنایت تو یا‌معصومه از ساحت ثامن‌الحجج می‌خواهیم عیدی ولادت تو یا‌معصومه صلی الله علیکِ یا بنت موسی بن جعفر یا فاطمه المعصومه عبدالحسین @asmaandishkade
کفافِ مستیِ من را نمی‌دهد انگور کمی ز چایِ نجف با گلاب می‌خواهم صلی الله علیک یا امیرالمومنین یا علی بن ابی طالب @asmaandishkade