هر وقت فیلم "شبی که ماه کامل شد" را میبینم، بیشتر از همه دلم برای شخصیت "شهاب" میسوزد. برادر فائزه. که با هزار امید آبگوشت عبدالمالک ریگی را میخورد و با او تفاهم میکند که جلوی دوربین فیلم بازی کند و بگوید که جاسوس است. و ریگی جلوی چشمهای مادرش که دارد از پشت تلویزیون نگاهش میکند سرش را میبرد.
اگر بینش سیاسی از اوضاع در جریانِ زمانهات نداشته باشی، حرفی را که دشمنت جَویده و تو دهانت گذاشته تکرار میکنی، و همزمان سرت را هم مفت به باد میدهی.
به خصوص در این زمان که کثیفترین دروغها را رنگ میکنند و جای وحی روحالامین در کلیپها و پستهای مجازی بهت قالب میکنند.
اما بینش سیاسی را نمیتوان در فضای مجازی و از دهان فلان سلبریتی و فلان سخنران مشهور و فلان آخوندی که برای جذب فالوئر و طرفدار حاضر است روی منبر هم شلوارک بپوشد و برود با سگ سلفی بگیرد و با گرگِ رژ زده لایو برگزار کند و ادای آهو و بره دربیاورد و هرکس را که مثل او فکر نمیکند گاو شاخدارِ بیرحمی بخواند که انسانیت سرش نمیشود...؛ پیدا کرد.
بینش سیاسی را باید بروی از سرِ چشمهی حیات اجتماعی بشر بگیری. آنجا که گِل قاتی ندارد. آنجا که معده و روده و هوای شکم در کلامش دخالت ندارد.
بینش سیاسی را باید بروی از قرآن بگیری؛ آنجا که به عصر قسم میخورد که بگوید انسان در خسران است مگر آنکه اهل توصیه به حق باشد.
آنجا که شاقول رفتارها، تعداد لایکها و تعداد بازدیدها و کامنتها نیست.
آنجا که شیوهی مراوده با جباران و مشرکان و منافقان را به پیامبرانش شرح میدهد.
و هماو بر سر پیامبرش داد میزند که سخن نادانان را وقعی ننهد. و لا تتبعان سبیلالذین لا یعلمون.
بینش سیاسی را باید بروی از حسین(ع) بگیری که با کمترین عده، باشکوهترین حماسه سیاسی تاریخ را رقم زده است.
بینش سیاسی اگر نداشته باشی، گوساله سامری را جای معبود، معاویه را جای امیرالمومنین، یزید را خلیفه مسلمین، و یا احمد مسعود را جای احمد متوسلیان بهت قالب میکنند!
[ @asraneh313 ]
✍ یادِ مرگ برای مسئولان
یک نهادی باید باشد که کلاس وعظ اجباری برای مسئولان برگزار کند.
مسئولی که دستکم هفتهای یکبار یاد نکند مرگش را، چک نکند حسابش را، و دقیق نشود در سنتِ لگدهایی که این میزها به گذشتگان زده و ایشان را به اعماق برزخ پاسخگویی کشانده است؛ باد میبردش. میز میبردش. نام میبردش. نان میبردش.
و ایمان؛
ایمان کجا سکنا گزیند در لانهی دلی که غبارِ قدرت کدرش کرده است؟
مسئولی که هفتهای یکبار اشک نریزد برای حسین(ع) و برای آرمان او بر سینهاش نکوبد؛ کجا میتواند پشت پا نزند به خونهایی که برای اعتلای حق بر زمین ریخته شده است؟
و شاید راز اینکه ما جنگ ۸ساله با جهان را با فرماندهان نوجوان و جوانی که هنوز سبیل نداشتند بردیم؛ و اما پیشرفت و اقتصاد مملکت را در شرایط صلح، با پیرمردانی که ریش زیاد داشتند و جای مُهر هم لانه کرده بود بر سجدهگاهشان، باختیم؛ همین یادِ مرگ و روحیهی حسینیی بود که در رزمندگان بود و در مسئولان نیست.
یاد مرگ برای دویدن و از خواب قدرت پریدن؛
و روحیه حسینی برای حرص اثرگذاری و اصلاح امور جامعه.
اگر هر آدم معمولی، مدام به یک هشداردهنده و بیدارکنندهی فطرت در طول روزهای عمرش نیاز دارد؛ که قطعا دارد،
این نیاز قطعی برای یک آدم مسئول چندبرابر است.
به خصوص در این زمانه که مسئولان، سیرتر از آنچه که نیاز یک آدم معمولی است، روزگارشان را سپری میکنند و رفاه همراه مسئولیت برایشان عادی شده، و ایشان کجا خبر خواهند داشت از مردمی که جمعهها را میشمارند برای رسیدن به ساعت دوازدهِ نیمهشبِ جمعهای که موعد پرداخت یارانهشان است.
یک نهادی باید باشد
-واکسیناسیون اجباری مسئولان دربرابر کرونای قدرت و فساد و لابی و رانت و قس علی هذا_.
پ.ن: باش تا باشد. 😎
[ @asraneh313 ]
دلمان خوش بود به اینکه سالی یکبار میرویم خارج. خارج از دنیایی که گردش روز و شبش حول حساب پساندازی میگردد که قرار است آرامش ذخیره کند برای روزهای مبادای عمری که در آغوش باد خفته است.
دلمان خوش بود پنج روز از سیصدوشصتوپنج روز سال را میرویم به دنیایی که فقط غلظت چایهایش، میشوید و میبرد تمام اندوه بشری را.
دلمان به دیدن خارجیهایی خوش بود که خروج کرده بودند علیه تِزهای بشری، علیه رفاه، آه، حسرتِ نداشتنها، علیه بخل، حرص، طمع، علیه انسانیتِ شرطیشده.
دلمان خوش بود به قیمههای نجفی، به کباب ترکی، به فلافلهای پر از کلمی که هر قرصش یک دنیا کلام داشت با آدمهایی که توی صف نذری، صبر ایستاده بودند.
دلمان به میهمانشدن در منزل میزبانهایی خوش بود که باهم مسابقه میدادند برای آنکه محبت، ایثار و مجمعههای پر از عاطفهشان را خرجِ ما کنند.
دلمان به تاولهایی خوش بود که تعفن دنیا را از وجودمان بیرون میکشید و دور میریخت هر چیزی را که در وجودمان بوی حسین(ع) را نمیداد.
دل ما به گریهها و نالهها و اشکهایی خوش بود که افسردگی انسان امروز را درمان میکرد.
دلِ غمگرفتهی ما در این دنیای کوفتی؛
به اربعین حسین(ع) خوش بود. به آن خستگی، کوفتگی، و شرمندگیهای توی راه دربرابر عظمت و شکوهِ اجتماعِ ایمان.
اینک تو؛
که راه را به روی فقرا بستهای،
بر ما بگو: "دنیا بیکربلا مَظَنّه چند؟"
#اربعین
#پیادهرویاربعین #کربلا
[ @asraneh313 ]
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜️ انتقادات و پاسخهای دکتر رفیعی به شبهات اعتقادی حسن آقامیری
آیات، روایات و آداب اسلامی رو مسخره نکنید
[ @asraneh313 ]
#تعریف_واژهها
مسئول:
کسی که خرابیهای دوران مسئولیتش را گردنِ مدیر قبلی میاندازد
و آبادانیهای دوران پس از مسئولیتش را، خود، خالصانه گردن میگیرد.
[ @asraneh313 ]
✍ بعله جناب ظریف! این نیز بگذرد!
روزگاری که جنون عشق، بسیجیها را از آغوش مادرانشان جدا میکرد و به زیر توپ و تانک میکشاند تا ترکشهای جنگ به نزدیکیِ میزِ ریاست شما نخورد؛ دور هم جمع شدید و مجمعی تشکیل دادید با نام مجمع عقلا. و تلویحا مجنون خواندید آنانی را که شعار جنگجنگ تا پیروزی سر میدادند.
که البته مجنون بودند! جایی که ضحاک مشرقی عقلش در حیاط پرسه میزند، یاران حسین(ع) به حیات میاندیشند!
خمینی بود که سرتان داد زد مجمعتان را جمع کردید و رفتید در سوراخ احتیاط خویش قایم شدید. تا روزی که جام زهر را توی حلق انقلاب ریختید.
خمینی که رفت شما جرئت ابراز وجود بیشتری یافتید. شعار توسعه زیر سایهی غرب دادید. و با همین شعار بود که بر قدرت و ثروت خویش وسعت بخشیدید و اشرافیت پشت عمامه و ریش را تئوریزه کردید و گفتید چه عیبی دارد که ما مسئولان خوب بخوریم و خوب بیاشامیم و اسراف هم بکنیم و همزمان خدمت هم.
جامعهی یکدست پس از انقلاب و دوران جنگ که در آن مردم و مسئولان قاتی هم شده بودند و رئیسجمهورش با فقیرترین طبقهی جامعه از نزدیک مراوده داشت؛ رفتهرفته طبقهبندی شد. و طبقهی کلفتی به نام طبقهی مسئولان سر بر آورد که فاصلهی فیزیکی و شیمیاییاش با طبقاتی که انقلاب کرده بودند از کاخ سعدآباد تا کوچههای حلبیآباد بود.
و سعدآباد شد محل بستن پیمان با شش! شش کشوری که زورشان در هشتسال به پنچر کردن قطار انقلاب نرسیده بود در چندسال تمدن عظیمشان را توی حلق مجمع عقلا فرو کردند.
آرمانهای خمینی خلاصه شد در عکسهای یادگاری با هفته دفاع مقدس. و رجایی و باهنر و بهشتی سالی یکبار در بهشتزهرا؛ تنها جایی که طبقات جامعه همسانسازی شده بود، تکریم شدند.
قدرت در دست شما چرخید. و چرخید. چرخهای اقتصاد به دست سیاست پنچر شد. دعوا میان چرخ زندگی و چرخهای صنعت اوج گرفت. و گوشت قربانیِ این دعوا، مردمی بودند که یارانهی زندگیشان کفاف نیم کیلو گوشت را هم نمیداد.
مجمع عقلا، اینبار جام زهر را در برجام ریخت و به خوردِ انقلاب داد. درحالیکه مجنونهای خمینی به فرماندهی سرداری که هیچوقت سیاست، بوی خاک جبهه را از لباسش پاک نکرده بود، با خون خود سایهی جنگ را از مملکت برداشتند.
طولی نکشید که برجامِ عقلا پاره شد. بیآنکه چارهای برای دردهای ملت در کار باشد.
آن میز و آنهمه خندههای درشت و ریز، همه به هیچ چیز ختم شد.
و این نیز گذشت! سخت. طاقتفرسا. انقلابشکن! و دردآور.
و بالاخره کارد که به استخوان آرمانها رسید؛ عقلایی که عقلشان قدرِ فهمیدههای سیزدهساله هم نبود، کنار زده شدند و بعد از چهلسال، با همهی رنجها انقلاب افتاد دست رئیسجمهوری که مردم را یادِ نوستالژیهای خود با مسئولان در اول انقلاب میانداخت.
رئیسجمهوری که داغهای مانده بر دل امت در انتظار عزت را با یک "خیر" کوتاه به شرترین کشور دنیا خنک کرد.
بعله جناب ظریف! اینگونه گذشت با شما و جمع عقلایتان.
اینک چند صباحی از انقلاب فاصله بگیرید و نمکدانِ آشنا به جراحتهای ما را کنار بگذارید. بگذارید مملکت نفسی بکشد. آن وقت ما خودمان بلدیم "این نیز بگذرد"های تاریخ خودمان را کنار هم بگذاریم و بگذریم.
برای ما این روزها سالگرد دفاع مقدس است. و برای شما شاید سالگرد نوشاندن جام. برجام. سالگرد خندیدن و قهقههزدن با روباهان. سالگرد پز دادن با زبان در سازمانی که حقوق هیچ مللی جز وابستگان در آن به رسمیت شمرده نمیشود.
شاید دلتان تنگ شده باشد برای دنیایی که زبانش را بلد بودید. اشکالی ندارد. کمی زبان به دهان بگیرید و کمی با زبان مادری در سرزمین مادری خویش با مردمی که امیدشان را به زبان انگلیسیتان گره زده بودید حرف بزنید و ببینید که هیچ can ی ولو با تلفظ اصیل، توانایی رفع درد مردم این سرزمین را نداشته و ندارد.
بعله جناب ظریف! شاید وقت آن باشد که ببینید دنیای اروپاییها و آمریکاییها به جز زبان، دندان هم دارد. نیش هم دارد. و شاخ هم.
اینک در مجمع عقلای چندینسالهی خود بنشینید تا این نیز بگذرد. و یقین بدانید دنیا بدون گرگ و روباه بد نمیگذرد!
[ @asraneh313 ]
✍ عمامه، ریش، تاج
در اوایل کتابی که به تازگی توفیق نوشتنش بهم اهدا شد، از زبان راوی داستان نوشتم:
"وقتی من به دنیا آمدم رئیس مملکت هنوز شاه بود و ریش و عمامه نداشت. عوضش یک تاج داشت شبیه تاج خروس که از بغل بهش نگاه کنی".
ارزیابان محترم انتشارات، همان اول کار محاصرهام کردند و به رگبارم بستند که: مگر داری برای بیبیسی کتاب مینویسی؟ چرا کتابت ضد آخوند است؟ و عمامه را با تاج مقایسه کردهای؟ و برو خط بکش و خجالت بکش و دیگر این طرفها با این لحن نبینمت. و از این حرفها.
حالا بماند که راوی داستان کتاب، یک کودک بود که من از نگاه او و دنیای ظاهربینِ او این جمله را افاضه فرموده بودم.
و خدا و چند نفر دیگر شاهدند که من دستکم هشتادوچند درصد از آخوندها را کمی تا قسمت زیادی دوست دارم و مدینهی فاضلهی من مملکتی است که آخوندش از چند فرسخی بوی خدا را میدهد و دلش برای درد مردم میتپد.
و چقدر به شخصه قلمدرد میگیرم وقتی آخوندهای مسئولی را میبینم که خود در رفاه به سر میبرند و سال به سال یک آه مفت هم برای فقرا نمیکشند. یک دادِ خشک سرِ هیچ کس نمیزنند. یک عطسه برای کارتونخوابها در نمیکنند. آخوندهای مسئولی که خود، ماشین خارجی سوار میشوند و اما با طرح واردات خودروی خارجی که شاید قدمی باشد برای شکستن گردن انحصارطلبانی که ستون فقرات ملت را شکستهاند؛ مخالفت میکنند.
بزرگوارانی که اگر کسی چپ نگاه کند به صلاحیت خانوادگیشان در اداره مملکت، با انقلاب قهر میکنند؛ ولی ککشان هم از چپ کردن انقلاب نمیگزد.
بگذریم. ظریفوار.
جملهی اول کتاب من، یک طعنه بود که البته باید حذفش کنم!
یک طعنه به همین نوع از آخوندها؛ که حاجی! عمامه فرقی با تاجِ شاهی ندارد اگر که قلبِ صاحبش برای پیاده کردن اسلام در متن جامعه و مبارزه کردن با فساد و رانت و مافیا و ریا نتپد.
عمامه فرقی با تاج شاهی ندارد اگر که صاحبش در اشرافیت و زندگی سرمایهداریِ بیدرد غوطهور باشد.
و گزاف نیست اگر بگویم خمینی؛ آن یگانه آخوندِ کبیر، از دست امثال شماها بود که دق کرد و قلبش گرفت و رفت پیش بسیجیهای خودش، که قلبشان را سپر دین کردند تا امروز روزی حاکمیت دینی در ایران استوار باشد.
باشد که باشد.
پ.ن۱: خوب است که کتابها قبل از چاپ، ارزیاب دارند تا منحرف نشوند از صراط مستقیم. خوبتر هم میشد که مسئولان هم اعم از آخوند و غیر آخوند، ارزیابهایی داشتند که کجرفتنشان را اصلاح کند یا اینکه مجوز چاپ و قاپ بهشان داده نشود.
پ.ن۲: خدا را شکر یک دخمهی مجازی داریم برای خودمان بنویسیم و داد بزنیم و خوش باشیم و حناق نگیریم!
[ @asraneh313 ]
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا رفتن آسونه
کربلاییشدن سخته...
[ @asraneh313 ]
آخوندا ما رو ول نمی کنند...
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد: قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن. رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره 😁
گفت: می دانم☺️
گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین
گفت: می دانم
دیدم کم نمیاره.....
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم🤭.
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسن
گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده
دوباره خوابیدم
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟
برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی
شوکه شده بودم😳
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را داند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب مد ظله العالی:
"گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به فرمان خاتم انبیاست (عج) است."
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتا... طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند: حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). راهی که حسنزاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی.
روح بلند عالم و دانشمند بزرگ ایرانی علامه حسن زاده آملی شاد
#حسین_دارابی
[ @asraneh313 ]
🖤 یادِ ایام🖤
آنها که حج رفتهاند میگویند در سیکیلومتریِ مکه، تابلوی بزرگی زدهاند با این عنوان که: «فَقَط لِلمُسلمین»؛
یعنی غیرمسلمان نباید واردِ حریمِ کعبه شود.
الان اما سیکیلومتر کمتر به کربلا مانده؛ ننوشتهاند «فَقَط لِلمُریدین...»؛ که اگر مینوشتند همینجا غَربال میشدی...
حال که غربالت نمیکنند بنگر و بیندیش که مُریدان را چه شاخصهایست، که اگر روزی روزگاری چنین تابلویی بر سرراهِ کربلا آویختند وا نمانی.
حواست به من هست؟! روزِ آخرِ پیادهروی است...
#سید_من_حسینی
#تقی_شجاعی
#سفرنامه_اربعین
[ @asraneh313 ]