eitaa logo
عصرانه (تقی شجاعی)
231 دنبال‌کننده
896 عکس
256 ویدیو
5 فایل
دخمه‌ای مجازی جهت داد زدن با صدای: #تقی_شجاعی 😎 ( فعال انفرادی🚶 نویسنده پلنگ‌زخمی، احتناک، وقتی‌بابا‌رئیس‌بود، شریان و...) ارتباط با ادمین: @Shojaei66 اینستاگرام: https://www.instagram.com/taghishojaei66?r=nametag
مشاهده در ایتا
دانلود
عصرانه (تقی شجاعی)
یکی از فانتزی‌هام این بود که به قدر فهم خودم درباره فلسفه آفرینش بنویسم. و به لطف خدا این شد که "شر
"روزی که عهدنامه‌ی ورود به جهان را امضا می‌کردم هیچ گمانم این نبود که در دورانی به زمین پرتاب شوم که دمِ دست‌ترین هوای حیات، گناه باشد." 🍃🍃🍃 یک بار یک جا گفتم: "اگر به عهد اَلَست برمی‌گشتم یا عهدنامه‌ی ورود به جهان را امضا نمی‌کردم یا شرط‌های ضمن عقد برایش می‌گذاشتم." این همیشه برایم سوال بود که اگر برگردم به آن دوران، یا دوره‌ای که حق انتخاب زندگی داشتم، یا کمی جلوتر؛ در دوران جنینی، آیا باز پا به این دنیا می‌گذاشتم؟ یا عطای لقایش را به آدم‌های به‌دردبخورتر می‌بخشیدم؟ می‌گفتم نبودن بعضی‌ها مثل من آیا بهتر از بودن‌شان نبود؟ در قدم‌به‌قدم مسیر پیاده‌روی که به قله‌ی زندگیِ آدم‌ها؛ به حسین ع، می‌رسید، این سوال من بود. و همین شد که قصه‌ی "شریان" در لابه‌لای گردوغبار دنیای غریبی که برایش زیادی بودم شکل گرفت و سال‌ها بعد، شد اینی که هست و شاهد آن‌ هستید. "و شاهد و مشهود." 🍃🍃 داستان "شریان" در بستر سفر پیاده‌روی اربعین رخ می‌دهد و تلاش دارد چالش‌وارانه ناخنکی بزند به سبک زندگی انسان در عصر امروز و ساختارهای اجتماعی و گناهانی که او را از مقصد اصلی خویش دور ساخته‌اند. باشد که مورد عنایت درگاه کسی که جیره‌خوارِ نمکِ روضه‌هایش هستیم قرار گیرد. ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ [ @asraneh313 ]
📢برای اونهایی که میخوان از نمایشگاه کتاب، کتاب‌های خوب بخرند یا حتی ورق بزنند:😎😂🚶‍♂ "پلنگ زخمی" و "شریان"👈 راهروی ۱۷؛ غرفه ۶، "وقتی بابا رئیس بود"👈 راهروی ۱، غرفه ۷، "احتناک"👈 جنب ورودی ۸۸، غرفه ۲۶، [ @asraneh313 ]
خوندن خاطرات دهه شصت انقلاب و مسئولان آن دوران، این جسارت رو به ما میده که به مسئولان امروز، صریح عرض کنیم: اگر می‌خواستید راحت باشید بیخود کردید مسئول شدید. [ @asraneh313 ]
ما دیگه تو این دوران به این زمین پرت شدیم 😁
فردا؛ شنبه، ۲۳ اردیبهشت نمایشگاه کتاب تهران
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 📸 حضور آقای 🖋 نویسنده کتاب در غرفه 📘 زندگی داستانی رئیس ساده زیست و پرتلاش آموزش و پرورش قم، است. این کتاب با نثری روان و زبانی شیرین از زبان فرزند شهید به معرفی شهید می‎پردازد. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒http://ketabejamkaran.ir/123126 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
🔺 خبرگزاری کتاب ایران نوشت: نمایشگاه کتاب در ادبیات پایداری؛ از انتشارات کتاب جمکران ادامه را اینجا https://www.ibna.ir/vdcgzu9wxak9wt4.rpra.html بخوانید. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/123126 📡 🔊 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
✍ روایتی از نمایشگاه کتاب (۱) بوی سیر بود. پیاز بود. عطر هم بود. آدم‌ها درهم لولیده بودند و از پسماند بازدم تنفسی یکدیگر فیض می‌بردند. مترو به ایستگاه خیام که رسید کمی فشار کم شد. فقط کمی. توانستیم بغل‌مان را از بغل دیگران خالی کنیم و گردن دراز کنیم ببینیم تا مصلی چند ایستگاه مانده؟ به خیام نگاه کردم و گفتم خدا پدرت را بیامرزد. پیرزنی را دیدم روی صندلی که شبیه آخرهای فرح بود و شال زردش را روی شانه انداخته بود و نگاهش زرد بود به آدم‌هایی که نگاهش نمی‌کردند. زن پشت بلندگو گفت: ایستگاه امام خمینی رحمت‌الله علیه. رحمت‌الله علیهش را تا آنجا که جا داشت کشید. پیرزن داشت چپ‌چپ به امام خمینی و ایستگاهش نگاه می‌کرد. مردی با فشار خودش را داخل کشاند و خورد به زنی که شوهرش جلوی جمع دوستش داشت؛ آنقدر که نتوانسته بود به اندازه چند دقیقه ازش دور بماند و بفرستدش واگن بانوان. مرد جوان داد زد: مردک! تو از کنار مادر و خواهر خودت هم اینطوری رد می‌شوی؟ مرد گفت: زر نزن بابا. خواهر و مادر من غلط می‌کنند تو این شلوغی میان واگن آقایان. تا برسیم مصلی، چند کیلو فشار دیگر هم تحمل کردیم و چشم‌مان در جمال چند زن زندگی آزادی دیگر به سوگ نشست. ♧♧♧ ✍ [ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
✍ روایتی از نمایشگاه کتاب (۱) بوی سیر بود. پیاز بود. عطر هم بود. آدم‌ها درهم لولیده بودند و از پسما
✍ روایتی از نمایشگاه کتاب (۲) روی تابلوی بحث آزادی که درباره حجاب در نمایشگاه گذاشته بودند، یکی با خط درشت نوشته بود: "لا اکراه فی‌الدین". رفتم ماژیک را از دست متولی تابلو گرفتم و نوشتم: "قد تبین‌الرشد مِنَ‌الغَی"؛ حکومت وظیفه دارد جامعه را به سمت رشد سوق دهد و حجاب یکی از مصادیق رشد جامعه به سوی نیکی‌هاست. پیرمردی که داشت نوشتنم را نگاه می‌کرد گفت: حرف شهید مطهری را چرا ننوشتی؟ گفتم کدام حرف؟ گفت شهید در جواب لا اکراه فی‌الدین می‌گوید: این جمله برای قبل از پذیرش دین است و مفهومش آن است که هیچ اجباری نیست می‌خواهی مسلمان باش نمی‌خواهی نباش. اما بعد از اینکه اسلام را قبول کردی نمی‌شود بگویی اینجایش را دوست ندارم. گفتم احسنت حاج آقا. چرا خودت نمی‌نویسی؟ گفت تا وقتی در جامعه‌ی ما لخت شدن ارزانتر از پوشیده شدن است، این بحث‌ها فایده ندارد. خانمم یک چادر می‌خواهد بخرد باید دو میلیون خرج کند‌. آن وقت شما با دو میلیون می‌توانی دویست مدل لباس باز متنوع و ارزان برای زن زندگی آزادی بخری. با پیرمرد خداحافظی می‌کنیم و در راهروها قدم می‌زنیم و از کنار کتاب‌های انبوهی که زورشان به فرهنگ نرسیده است می‌گذریم. ♧♧♧ ✍ [ @asraneh313 ]