📢برای اونهایی که میخوان از نمایشگاه کتاب، کتابهای خوب بخرند یا حتی ورق بزنند:😎😂🚶♂
"پلنگ زخمی" و "شریان"👈 راهروی ۱۷؛ غرفه ۶، #انتشارات_کتابستان
"وقتی بابا رئیس بود"👈 راهروی ۱، غرفه ۷، #انتشارات_کتاب_جمکران
"احتناک"👈 جنب ورودی ۸۸، غرفه ۲۶، #نشر_معارف
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
صدا، صدای یک مرد علیه یک کوه درد است؛ دردهایی به عمق زخمی که بر سینهی یک امام نشستهاند. صدا میگوید: "بروید. بروید گریه کنید؛ اما نه به حال حسین ع! بروید گریه کنید به حالِ دینی که خونِ حسینع برایش ریخته شد."
🍂🍂
صدا بالا و بالاتر میرود:
"حسینع دارد ما را صدا میکند و ما نشستهایم و داریم برایش سینه میزنیم و گریه میکنیم.
ما چه فرقی داریم با مسیحیانی که عیسیع را کفارهی گناهانشان میدانند که جوازی ابدی برای خطا به آنها داده است. ما نیز هر چه در توان داریم با آنچه اقتضای زندگیمان است، خطا میکنیم و سالی یکبار به کربلا میرویم تا پاک شویم و از این زیستنِ خود شادمانیم.
ما با حسینع هیچگاه زندگی نمیکنیم و او را تنها برای رفع درد یا آمرزش گناهانمان میستاییم. چه بسا اگر هماکنون دوازدهمین حسینع را خداوند به قربانگاه بفرستد، همهی ما یا در پستوهای کوفهی رفاهطلبی پنهان میشویم و رو برمیگردانیم از او و سفیرش، یا پیش از لشکر شام تکفیرش میکنیم که سبک زندگی متداول ما را نمیپسندد و میخواهد آیین جدیدی برای ما بیاورد."
🍂🍂🍂
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
خوب است آدم هر از گاهی زیر تابوت کسی را بگیرد و در قدم به قدمِ رهسپاریاش به گور، بدرقهاش کند؛ لاالهالاالله بگوید و دلداریاش بدهد: با تلقین! با القای اینکه نترس؛ چیزی نیست، خاک است. همان که قالبِ دستها و پاهایت بوده برای راه رفتنها و راه نرفتنهایت؛ همان که دلت است. همان که رویش نمینشستی؛ همان که دماغت را به روی بوی گَردش میبستی.
نترس. اینجا آخرِ توست. آخرِ همهی تو. آخرِ همهی دستدرازیهایت به دنیا. یادت هست؟ دستان کوچکت را از جفتِ جنینی جدا کردند و با دستهای اینجا جفت کردند. چه دردی داشت سُر خوردنت در قوسِ نزولِ آفرینش...
نترس! اینهمه آدم که برای تشییع تو، برای به خاک سپردن تو آمدهاند، همانهایند که روزی برای پاقدمیِ تو گلهگله گوسفند قربانی میکردند و لبلب خنده نثار گریههایت میکردند و همهی زورشان را میزدند تا احساس غربت بهت دست ندهد، در این دنیایی که همه چیزش برایت نو بود و تو چه خوب با چند آبنبات لبخند و چند پارچ شربت آلبالو با دنیای جدیدت انس گرفتی و لگد زدی به همهی خاطراتی که در تجمعگاهِ آدمیان در روز الَست برایت رقم زده بودند.
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
سوال هادی اولین سوال جدی از بین سوالات بچهها بود. لابهلای خندههای بچهها پرسید:
"حاجآقا! اصلا خدا این وسوسه و میل را برای چی به ما داده، وقتی ما جنبه نداریم؟ خب صبر میکرد وقتی شرایط ازدواج برایمان فراهم بود، میداد".
حاجآقا گفت: "بلوغ مثل کلید برق نیست که یک دکمهای را بزنی بالغ بشوی. شروع بلوغ مثل جوانه زدنِ یک نهال است. یک نهال قبل از اینکه به درخت تبدیل بشود و بتواند میوه بدهد باید مراحلی را پشتسر بگذارد. اول ساقه میزند، بعد کمکم بزرگتر میشود، تنهاش قوی میشود، شاخههایش زیاد میشوند. آن وقت درختی میشود که میوه میدهد. شما هم الان تازه به مرحلهی نهال شدن رسیدید."
اصغر که کنار شایان نشسته بود با صدای آرام گفت: "ولی به قیافهی شایان میخورَد که درخت باشد ها!"
بچهها باز خندیدند. حاجآقا به روی خودش نیاورد. ادامه داد:
"حالا وقتی یک نوجوان، همان زمانی که دارد درخت میشود خوب تغذیه کند، در برابر باد و طوفان مقاومت کند و تسلیم نشود، تنومند میشود. شخصیتش قوی میشود. کسی که شخصیتش بزرگ شد دیگر دست به هر کاری نمیزند."
من که از بابا یاد گرفته بودم به آخوندها بدبین باشم، بهش گفتم: "وسوسه که شخصیت سرش نمیشود، یکهو میآید سراغ آدم."
مهرداد با کنایه گفت: "مال حاجآقا فرق دارد. اول اجازه میگیرد بعد اگر شرایط مهیا بود میرود سراغش".
حاجآقا در حالی که داشت به مهرداد نگاه میکرد گفت:
"وسوسه شبیه سگ است. اگر بهش بیمحلی کنی کاری با تو ندارد. اما اگر بهش بد نگاه کنی یا سنگ پرتاب کنی، پارس میکند و میافتد دنبالت. آن وقت تا پاچهات را نگیرد ولکن نیست."
شایان گفت: "حاجآقا! نمیشود یک دوستدختر داشته باشیم که به کمکِ هم به این سگِ کثیف بیمحلی کنیم؟! اَه مرسی!"
دیگر حاجآقا هم نمیتوانست جلوی خندهی خودش را بگیرد که زنگ تعطیلی را زدند.
♡♡♡
#پلنگ_زخمی
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
اینجا کوفه است؛
و من دور نیست که یکی از آنها باشم.
در جُرگهی کسانی که امام ع را با دینار و دلار معامله میکنند.
آدمهایی که دو دل دارند؛
و به اقتضای زمان، از هر کدام استفاده میکنند.
آدمهایی که نه ایناند و نه آن.
کسانی که نیمی از وجودشان در گرو محبت امام ع است و نیم دیگر آن در دام.
و اگر روزی مجبور به انتخاب شوند، تنها از سرِ ناچاری یا رقابت با شامیان است که برای حسین ع نامه مینویسند؛
نه از سرِ کنار نیامدن با فرهنگ و تمدنِ معاویه.
همانهایی که هنوز هم میان علی ع و اولی؛ دومی را برمیگزینند.
♡♡♡
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
مراقب باشید، یک روح دنیایمان را به قضاوت نشسته است.
شریان، نوشته تقی شجاعی، داستان یک روح است که همین روزها قرار است به دنیا بیاید. اما مشکل بزرگی این وسط وجود دارد.
روح قصهمان خیلی هم دلش به آمدن نیست. هنوز شیرینی دنیای قبل، زیر زبانش مانده و هر قدر که به دنیای ما آدمها نگاه میکند، چیز دندانگیری نظرش را به خود جلب نمیکند.
حالا روحمان مانده که با پدر و مادرش چه کند. پدر و مادری که وضع مالی خوبی ندارند و اتفاقاً مدام باید بگومگوهایشان را هم تحمل کند. اما کمی پدر را میفهمد، انگار پدرش هنور گاز محکمی به سیب معروف آدم (ع) نزده است. هرچند او هم وسوسه شده، تصویر یک زن توی سرش مدام بالا و پایین میشود و مانده که با آن چه کند.
روح عزیزمان تصمیمش را گرفته، شال و کلاه کرده و آماده برگشتن است که زلزله در شکم مادر رخ میدهد؛ قل دوم هم سروکلهاش پیدا شده!
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]