eitaa logo
عصرانه (تقی شجاعی)
231 دنبال‌کننده
895 عکس
255 ویدیو
5 فایل
دخمه‌ای مجازی جهت داد زدن با صدای: #تقی_شجاعی 😎 ( فعال انفرادی🚶 نویسنده پلنگ‌زخمی، احتناک، وقتی‌بابا‌رئیس‌بود، شریان و...) ارتباط با ادمین: @Shojaei66 اینستاگرام: https://www.instagram.com/taghishojaei66?r=nametag
مشاهده در ایتا
دانلود
برشی کوتاه از زندگی مردی که روزی به علی (ع) دست بیعت نداد، و روزی دیگر با پای حجاج‌بن‌یوسف ثقفی بیعت کرد؛ "عبدالله‌بن‌عمر" در قالب . برش‌هایی کوتاه از این داستان با نام "مردن با چشمان کور" که در ویژه‌نامه "خم‌نامه" منتشر شده است: 🔵 همان وقت بود؟ یا بعد بود؟ که وحی نازل شد: «آیا آن زمان که محمد وفات یافت یا کشته شد شما به گذشته بازخواهید گشت؟» و خدا پاسخش را بعد از وفات محمد دریافت نمود. آن زمان که هنوز پیکر محمد بر زمین بود و پدر تو همراه چندی از صحابه، در تدارک تعیین خلیفه و بر زمین زدن غدیر بودند. 🔵 همیشه همینطور بودی. و همینطور زندگی کردی. همه جا حق را به کسی دادی که قدرت با او بود و یقین داشتی که پیروز است. برای همین در مرام تو روزگاری حق با پدرت بود، روزگاری با معاویه، روزگاری با یزید و اینک نیز با حجاج‌بن یوسفِ قصاب. و حق هیچ‌گاه با «او» و خاندانش نبود. او سیاست نمی‌دانست. او به مردم اختیارِ انتخاب می‌داد و امیری چون او هیچ‌گاه نمی‌توانست بر حق باشد؛ چراکه مردم چون فرصت انتخاب بیابند چونان زنی هوس‌باز هر دم به رهگذری دل می‌بندند. 🔵 پدر! در این آخرین لحظات زندگانی‌ام دلم برای آغازین روزهای مسلمانی‌ام تنگ شده است. کاش محمد هیچگاه از پیش ما نمی‌رفت. و هیچ‌گاه ما را در مقابل انتخابی نو قرار نمی‌داد. ما تازه داشتیم به انتخاب نوی خود عادت می‌کردیم. تازه داشتیم سروسامان می‌گرفتیم. و ما قرار بود جهان را فتح کنیم. پدر! ما بودیم. تو بودی. و خیلی‌های دیگر بودند آن روز که محمد دست او را گرفت و بالا برد و گفت او برای من مثل هارون است برای موسی. راست گفت. ما درست مثل هارون با او رفتار کردیم؛ روزی که موسی به طور رفته بود. محمد را که دور دیدیم رو آوردیم به گوساله‌ی سامری؛ زر و زور، و چیزی نمانده بود هارون را بکشیم. دستش را بستیم و فاطمه‌اش را به گریه انداختیم. 🔵 فاطمه. هرگاه این اسم به یادت می‌آید به رعشه می‌افتی. درست شبیه ستون‌های همان مسجدی که دختر محمد آخرین خطبه‌ی زندگی‌اش را در آن خواند و چندی بعد در سکوت سهمگین تاریخ به سوی پدرش شتافت. 🔵 هشتادوچهارسال. تو بگو هشتادوچهار روز. نه؛ هشتادوچهار ساعت. لحظات عمرت از مقابل چشمت می‌گذرند و تو را با تمام حسرت‌هایت به سوی گورِ ابدی‌ات بدرقه می‌کنند. چند خلیفه را درک کرده‌ای؟ چند امام را؟ «امام». کلمه‌ی امام، تو را به هم می‌ریزد. یاد «او» می‌افتی. از بردن نامش وحشت داری. انگار در لحظات پایانی عمرت، مقابل چشمان کورت ایستاده و منتظر است ببیند تو در پاسخِ سؤالِ «مَن اِمامک؟» چه خواهی گفت؟ (ع) #علی_مع_الحق_و_الحق_مع_علی ع [ @asraneh313 ]