#چرتنویس
آن دنیا اگر قسمتم شد و بعد از سوختن و دود شدن گناهانم پیش از رسیدن به انتهای ابدیت، روانهی بهشتم کردند، دلم میخواهد تنها باشم.
سرم را بیندازم پایین و توی کلبهی چوبی که سندش به نام شخص شخیص خودم است و دوروبرش پر است از درخت گلابی و موز و گیلاس و چند تا میوه دیگر که دوستشان دارم بنشینم و درباره فواید ابدیت کتاب بنویسم.
هر از گاهی هم بیایم بیرون و با مرغها و خروسهایی که دور مزرعه شخصیام مشغول چرا و چگونه هستند بازی کنم.
بعدش بروم توی رودخانهی معروف بهشت کرال سینه بروم تا آن ورِ بهشت و کرال پشت برگردم. وسطها هم هرازگاهی برای استراحت شنای قورباغه بکنم.
بعضی از روزها هم سوار اسبِ قهوهایام که اسمش را "پلنگ زخمی" گذاشتهام بشوم و چهارنعل از روی موانعِ تپهی اعراف بپرم و در بالای دیوار جهنم به آنهایی که در حال سوختن هستند دو✌️ نشان بدهم و شکلک دربیاورم و خندان و شادان یورتمه برگردم.
شبهای جمعه هم بروم کلاس دورهمی اولیای خلقت و هی ازشان درباره فلسفه خلقت سوال بپرسم و هی توی فکر بروم و هی بخندم و هی کیف کنم و سرآخر با کولهباری از لذت و دانش و ایمان، به منظور خوردن لقمهای نان برگردم به کلبهی چوبیام.
سر راهم هم اگر حورالعینی بهم شماره داد نگیرم و بهش لبخند بزنم و آنچنان با سرعت از کنارش بتازم که گِلهای بهشت روی لباس حریر گُلگلیاش بپاشند.
آخر شب، نوشتههایم را که انتشارات بهشت به خاطر ادبیات تمثیلیِ خز و داشتن صحنههای خاکبرسری رد کرده مچاله کنم و بعد از بلاک کردن چند نفری که دنبال ضامن برای وامشان هستند توی تخت دو نفره که تنهایی تویش پهن شدهام لم بدهم و بخوابم.
و بخوابم.
و بخوابم.
و صبح هنگام اذان با زنگ پیامک گوشی از خواب بیدار شوم و ببینم بانک ملی بهم پیام داده است. ناگهان متوجه شوم که پول توی حسابم نیست و بعد از یک سال پرداخت قسط، هنوز ۱۱۰ میلیون تومان از اقساط وام صد میلیونیام مانده و این ماه سوم است که قسطش عقب افتاده و برای همین قرار است حساب خودم و ضامنم به زودی مسدود شود.
◇◇◇
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
#چرتنویس
خواب دیدم بالشت شدهام.
تو مرا زیر سرت گذاشته بودی. زیر سرت. همانجایی که همیشه دلم میخواست ببینم تویش چه خبر است.
کلهات داغ بود. و موهایت نمیتوانست داغی چیزهایی را که توی کلهات است بگیرد. باورش سخت است ولی روسری نداشتی و من داشتم موهایت را میشمردم.
به هزار و سیصد و شصت و شش که رسیدم غلت خوردی و آمار از دستم رفت.
میخواستم توی گوشَت که در اختیارم قرار داده بودی بگویم: دوستت دارم.
اما ناگهان دودی از گوشهایت بیرون آمد. دود داغی که منشااش کلهات بود. همانجایی که فکرها، عاطفهها و احساسها باهم جمع میشوند و درباره محبوبیت یا منفوریت یک نفر تصمیم میگیرند.
با دقت دود را کنکاش کردم.
توی دود با خطی ماورایی نوشته بود:
مردهشورت را ببرند.
اولش فکر کردم من را میگویی.
بعد که سرت را چرخاندی و آن یکی گوشَت را روی دهانم گذاشتی، از آن یکی گوشَت هم دود دیگری بیرون آمد که تویش نوشته بود: خیلی منتظر شدم، ولی نیامدی.
فهمیدم که نه. داشتی مردهشورِ دیگری را میبردی.
از خواب که بیدار شدم دیگر بالشت نبودم. آدم بودم. یعنی شبیه آدم بودم. ولی به هرحال تو نبودی. و بالشتم از شدت عمق خوابِ گرمم خیس شده و توی سرمای آذر یخ زده بود.
◇◇◇
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
#چرتنویس
میدانی
من قد بلندم.
توی دنیا جا نمیشوم.
قدبلندها توقعاتشان از دنیا بلند است.
و وقتی که بهشان نمیرسند
به این نتیجه میرسند که دنیا خر است.
و بسیار از اینکه بهشان سواری نمیدهد حرصشان میگیرد.
برای همین هی خر را
یعنی دنیا را
گاز میگیرند.
خر را هم که میدانی
وقتی گاز بگیری
یک گله گاو میشود.
برای همین چیزهاست که دنیا
ما قدبلندها را دوست ندارد.
هی شاخمان میزند
هی شاخمان میزند
هی که شاخمان میزند
ما پرت میشویم آن طرف دنیا.
آن طرف دنیا هم که دره است.
بعدش ما میافتیم.
و از دنیا اخراج میشویم.
و تو میمانی
با دنیایی که من تویش نیستم.
راستی تو گفتی چند سانتیمتر هستی؟
🍂🍂🍂
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
#چرتنویس
غول چراغ جادو از داخل خودکارم بیرون آمد و ازم پرسید:
ارباب! از من چیزی بخواه تا مفت بهت بدهم.
گفتم پسرجان الان مفت لگد هم به هیچکس نمیزنند تو چطور میخواهی هرچه بخواهم را بهم بدهی.
گفت من فرق دارم. من غولم.
گفتم اگر راست میگویی کاری کن امسال کش بیاید.
گفت چندسال؟
با خودم گفتم حالا که سنگ مفت است و گنجشک مفت، بگذار اصلا از اول زندگی کنم.
بهش گفتم ۳۷ سال.
تفکری کرد و بعد گفت: باشد قبول. ولی کاش به جای این، یک آرزوی بهتر میکردی.
گفتم چطور؟
گفت تو هزاربار هم اگر برگردی و ۹۹۹ زندگی قبلی را قضا کنی باز همان غلطهای زندگیِ بار اول را تکرار خواهی کرد.
تا خواستم آرزویم را عوض کنم و ازش بخواهم کنترل قیمت سکه را بدهد دست من تا خودم بالا پایینش کنم غول رفته بود داخل خودکارم و از توی شیشهی آن داشت به من ۲ نشان میداد. منی که حالا دیگر باید ۳۷ سال صبر میکردم به الانی برسم که غول قرار است بار دیگر از خودکار بیرون بیاید.
♡♡♡
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]