eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
4.4هزار ویدیو
131 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شیرین ترین عسل 🌹 در یک دشتِ زیبا وپر گل که چند درخت پیر هم در آن بود. زنبورهای عسل برروی یکی از درخت ها؛ عسل بزرگی ساخته بودند و باهم به ساختنِ عسل های خوشمزه مشغول بودند. یک روز یکی از زنبورها به نام وِزوِزی؛ گفت : _مزه عسل های ما تکراری شده . بهتره عسلی خوشمزه تر درست کنیم. ولی زنبورهای دیگر قبول نکردندو گفتند: _طعم عسل همین است و بس. وِزوِزی در دشت به پرواز در آمد. ودنبال گل های جدید می گشت. رفت ورفت ورفت تا چشمش به گل نسترنِ زیبایی افتاد. با خوشحالی به سمتِ گل رفت. اما تا خواست روی آن بنشیند. صدایی شنید: _از اینجا برو زنبور مزاحم. با تعجب به اطراف نگاه کرد که دید بلبلی به روی شاخه گل نسترن نشسته . وِزوِزی گفت: _من فقط می خواهم شهدش را بنوشم با کسی کاری ندارم. بلبل مغرور گفت: _این گلِ زیبا برای من است. کسی حق ندارد به آن نزدیک شود. زود از اینجا برو. وِزوِزی با ناراحتی از آنجا دور شد. ودنبالِ یک گلِ دیگر می گشت که غوزه پنبه را دید و به سمتش رفت. کمی آن را بویید ولی بوی خوبی نداشت. می خواست برود. که صدایی شنید: _زنبور کوچولو بیا به ما کمک کن. به دنبال صدا گشت که دید مورچه های قرمز؛ می خواهند پنبه دانه ای را به لانه ببرند ولی زورشان نمی رسد. وِزوِزی با اینکه خیلی کار داشت وباید تمامِ دشت را می گشت؛ به کمکِ مورچه ها رفت و پنبه دانه را برایشان تا لانه برد. مورچه های قرمز از اوتشکر کردندو پرسیدند : _تو هم کاری داری که ما کمکت کنیم؟ وِزوِزی گفت: _ شما نمی توانید به من کمک کنید . چون من دارم دنبال زیباترین وخوشبو ترین گل می گردم تا خوشمزه ترین عسل را بسازم. یکی از مورچه ها گفت: _خب من می دانم . که زیباترین وخوشبو ترین گل کجاست. بعد همراه زنبور راه افتاد واو را به کنارِ دشت برد. لابه لای گل ها گلی زیبا و خوشبو بود . وِزوِزی خوشحال شد.از شهد گل نوشید وبه لانه برد و توانست شیرین ترین و خوشمزه ترین عسل را بسازد. و متوجه شد که کمک کردنِ به دیگران؛ می تواند به نفع خودِ شخص هم باشد . وقتی زنبورها از عسل جدید خوردند. سعی کردند از آن به بعد از آن گل زیبا برای ساختنِ عسل استفاده کنند . (فرجام.پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بالاخره رسیدیم. از قادر خواهش کردم که اول بریم بیمارستان. تا بابا را ببینم. آخه فاصله بیمارستان تا روستا زیاد بود.اگر می رفتیم روستا باید کیلومترها برمی گشتیم تا بریم بیمارستان. تازه دیگه دلم هم طاقت نمی آورد. با آمبولانس وارد حیاط بیمارستان شدیم. تماس گرفتم. محمد به کمک قادر آمد. ولی اصلا امکانش نبود. هنوز پای قادر حرکتی نداشت. وجابه جا شدن براش درد آور بود. پس به ناچار بچه ها را پیش قادر گذاشتم و با محمد به طرف اتاق بابا رفتیم. محمد خیلی ساکت بود و این من را نگران می کرد. هر قدمی که برمی داشتم، دلم بیشتر آشوب می شد. آن موقع شب، کسی را راه نمی دادند. ولی محمد تونسته بود، اجازه بگیره تا من بابا را ببینم. پله ها و راهرو بیمارستان انگار بی انتها شده بود. هر چه می رفتیم نمی رسیدیم. صربان قلبم بیشتر و بیشتر می شد. بغض گلوم را می فشرد. اشک هام دوباره راه باریدن پیدا کرده بودند.😢 نگران بودم. یعنی بابا را توی چه وضعی می بینم. سکوت محمد، تردید و ترس به دلم انداخت. ولی نه حتما اشتباه می کردم. بالاخره به اتاق بابا رسیدیم. اتاق مراقبتهای ویژه 😳 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 ندارم در خورِ یارم بجز یک جانِ ناقابل که گر امضا کند نذرم؛وجودم هم شود شامل الهی که پذیرا باشد این تحفه ز درویش که رسم است بزرگان، پذیرند از دلِ ریش اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون بهشت دلتون ارام خانه هاتون گرم حاجاتتون روا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند:💚 دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه اى را براى نادانى نمى پذيرد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➣ 📜 خداوند هيچ ڪس را جـز به توانايى اش تڪليف نمى ڪند آنچه ز خوبى به دست آورده به سود او و آنچه از بـدى به دست آورده به زيان اوســت. 📒سوره مبارڪه البقرة آیه ۲۸۶ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌷عـــــلامه ‌حــسن ‌زاده‌: هر ڪه هــمت و توجـهش به ڪار باشد خدا كفايت مهمات دنــياى او را خواهد ڪرد. و هرڪس خـود را اصلاح كند خدا ظاهـرش را بين خلق نيك و صالح مى گرداند تا همه او را به نيڪويى يادڪنند و زبان به ذڪر خــيرش گـــشايند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🔔 ⚠️ رذائــــــــل اخـــلاقـــۍ مــثل: 🍁 نسـبت به دیـگران مـثل این است ڪه بخـوریم ولی امیدوار باشــیم دیـگران بمــیرند!! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
💎ذکر مجرب شیخ نخـــودکی(ره) ☘مرحوم نخودڪی(ره)میگویند: برای حوائج یک‌هفته قبل از طلوع صبح «قبل از اینڪه آفتــاب بزنه» برای برآوردن‌حاجتت ۷۱مرتبه‌بگو: 🎗(یا مُحَمّــدُ یا عَلِـــیُّ یا فاطِمَــهُ یا صاحِبَ‌الزَّمان اَد٘رِک٘نِی وَلا تُه٘لِک٘نِی) 📩 منبع: نامه ای به یکی از علماء و سادات دزفــــــول (نسخه خطی) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
💚 با هرنفسی سلام کردن عشق است آقا به تو احترام کردن عشق است اسم قشنگت به میان چون آید از روی ادب قیام کردن عشق است http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
💌 خدا رهایمان نمی‌کند #پیام_معنوی @Panahian_ir
🔵 چه کسانی جذب حق نمی شوند❓🔵 💠 حق و باطل هر کدام جاذبه ی مغناطیسی خاص خود را دارند✅ که اهل خود را جذب می کنند. 💢💯💢 🔰 برای جذب شدن به حق باید اهلییت داشت. ✅💯✅ ♻️ همانطور که جذب شدگان باطل اهل آن هستند. 🔷🔸 پیدا کردن اهلییت حق و باطل، بستگی به رفتار ما دارد. 👌👌👌 ⚠️🔺 آدمهای خودخواه زیاد جذب حق نمی شوند. ⛔️⛔️ 💙 علیرضا پناهیان 💙 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 طرح خدا برای رسیدن انسان به زندگی و بندگی آسوده 🔻تنها راه رسیدن به منافع دنیا و آخرت @Panahian_ir
ۚ وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا هر کس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم می‌سازد. 📖 سوره طلاق ایه2 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌷 آیت الله بهجت (ره) : 🔹نماز شب را ترک نکنید که برکات بسیار دنیوی و اخروی دارد . 🔹می گویند اگر ڪسی نماز شب خواند و فردای آن روز گفت من گرسنه مانده ام ، دروغ می گوید ! مگر اینڪه روزه گرفته باشد . زیرا خداوند رزق و روزی او را تضمین کرده است . البته قناعت گنجی است که هیچکس از آن بی نیاز نیست . 📕منبع : حدیث دلتنگی ، ص ۲۱۳ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
نذری 🌹 اسکناس ها را یکی یکی از قلکش بیرون آورد. با دقت آنها را باز کرد و روی هم گذاشت. با ذوق و شوق آنها را شمرد. خیلی بیشتر از آنچه فکر می کرد بودند. با خوشحالی آنها را برداشت و به آشپزخانه رفت. مادرش را صدا زدو گفت: _مامان جان ببینین چقدر پول دارم. مادرش خم شد. دستهای کوچکِ امین را در دست گرفت و بوسه ای به گونه اش زد و گفت: _آفرین پسرم. این نتیجه پس انداز کردنه. حالا می خوای باهاشون چه کار کنی؟ چشمانِ امین از خوشحالی برق می زد. زدو گفت: _باهم بریم بیرون من می خوام اسباب بازی بخرم. مادرش گفت: _صبر کن فردا می ریم جمکران؛ می تونی آنجا خرید کنی. امین منتظر فردا بود. صبح زود به طرف جمکران حرکت کردند. امین مرتب اسکناس هایش را از جیبش بیرون می آورد و می شمرد. با خودش فکر می کرد که چه بخرد؟ وقتی رسیدند. اول برای نماز به مسجد جمکران رفتند. بعد به بازار رفتند. امین مغازه های اسباب بازی فروشی را نگاه می کرد. صدایِ سرود به گوشش رسید. به طرفِ صدا رفت و با پدر و مادرش وارد فروشگاه کتاب شدند. سرود قشنگی در باره امام زمان پخش می شد. امین به پدرش گفت: _بابا جان من می خوام سی دی وکتاب بخرم. پدر ش لبخند زد و گفت: _آفرین خوبه. یک دفعه امین فکری کرد. یادِ همکلاسی هایش افتاد. آنها باید برای نیمه شعبان سرود تمرین می کردند. اسکناس هایش را بیرون آورد. به آنها نگاه کرد. با خودش گفت:"اگر سی دی بخرم؛ پس اسباب بازی چی؟" از فروشگاه کتاب بیرون آمد. نگاهی به اسباب بازی ها کرد. دلش می خواست همه را بخرد. مادرش اورا صدا زد وگفت: _پسرم تو یه عالمه اسباب بازی داری. نیمه شعبان نزدیکه. من هر سال نذری شربت درست می کنم. تو هم می تونی نذری برای دوستانت سی دی وکتاب بخری. تازه بچه ها با این کار تو امام زمان را بهتر می شناسند. امین لبخند زد. به فروشگاه برگشت و تمام اسکناس هایش را داد و سی دی و کتاب خرید. در راه برگشت؛ امین خیلی خوشحال بود. تا خانه ِکتابش را خواند. (فرجام.پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه جا سکوت بود. با تعجب نگاه کردم. بابا روی یک خوابیده بود و ماسک اکسیژن روی صورتش بود. از ساکت بودنش تعجب کردم. مامان و فاطمه هم نبودند. عجیب به نظر می رسید. به پشت شیشه اتاق بابا رسیدیم. برگشتم به سمتِ محمد، ارام اشک می ریخت. ولی من فقط متعجب بودم. انتظارم چیز دیگری بود. بهت زده نگاه می کردم که پرستاری آمد و به اشاره محمد دستم را گرفت و گفت: _منتظر شماست. با تعجب نگاهش کردم. آرام دستم را کشید و هر دو باهم وارد اتاق شدیم. آن روز توی راه چند بار تماس گرفته بودم. هر بار فاطمه جواب می داد و می گفت: _بابا خوبه. فقط خوابیده. نمی تونه صحبت کنه. ولی بابایی که من می دیدم، خواب نبود. بیهوش بود. بغض گلویم را فشار داد. اشکها بی اختیار و بی صدا جاری شد.😭 بابای من باید همیشه سلامت و شاد باشد. آرام جلو رفتم. پرستار زیرگوشم گفت: _فقط سرو صدا نکنید. از حرفش هیچی نفهمیدم. کنار بابا رفتم. دستش را میان دستانم گرفتم. چشمانش بسته بود. ارام نفس می کشید. ولی سرفه نمی کرد. کنارش نشستم. آرام سرم را به سینه اش نزدیک کردم. صدای ضعیفِ ضربانِ قلبش به گوشم رسید. دستش را بوسیدم. آرام زمزمه کردم. _بابا جان، بیدار شو. من اومدمِ گندمِ طلایی تو. بابا جان چشمهات را باز کن. دلم برای نگاه های مهربانت تنگ شده. دلم برای خنده هات تنگ شده. دلم برای صدای قشنگت تنگ شده.😭 بابا تورا خدا چشمهات را باز کن. بیدارشو. ولی او بیدار نشد. سرم را کنارش روی تخت گذاشتم. ودوباره گفتم: _بابا جون دوستت دارم. دیگه از پیشت هیچ جا نمی رم. فقط بیدار شو و یک بار دیگه من را صدا کن.😭 چشمهام را روی هم گذاشتم. بوی تنش را عمیق نفس کشیدم. چقدر دلتنگش بودم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون