آقا قرار شاه و گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل بنامتان
مشهد, حرم , ورودی باب الجوادتان
آقا دلم عجیب گرفته برایتان
میلاد شمس الشموس مبارک.
#السلام_علیک_یا_علی_ابن_موسی_الرضا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💮💫💮💫💮💫💮💫💮💫
🌹 پنج صفت براےبهترین بندگان🌹
▪️حضرت امام رضا علیه السلام در پاسخ سائلے که گفت: بهترین بندگان چه کسانے هستند؟ فرمود: بهترین بندگان خدا داراے #پنج صفت مےباشند:
1⃣👈وقتےکارخیرےرا انجام داد،خوشحال شود؛
2⃣👈 زمانے که کار بدےانجام داد، استغفار کند؛
3⃣👈 موقعےکه نعمتے به دست آورد، شاکر باشد؛
4⃣👈 هنگامےکه مبتلا(به مصیبت) شد،صبر کند؛
5⃣👈 اگر از کسے بدےببیند ببخشد.
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
باعرض سلام لطفآ انگشت مبارکتونو بذارین روی لینک ببین چی میاد واستون... من اولین نفر بودم ک این سورپرایز رو براتون فرستادم
👇🏻👇🏻👇🏻
👇🏻http://goo.gl/59TZRD
هدایت شده از علیرضا پناهیان
📢 اطلاعیه ثبت نام مدارس هماهنگ با دیدگاههای تربیتی علیرضا پناهیان
✅مدارس هماهنگ، مدارسی هستند که در تعامل با موسسه بیان معنوی، سعی بر پیادهسازی مدرسه مطلوب بر اساس دیدگاههای تربیتی استاد پناهیان دارند.
⚠️ تذکر مهم: این مدارس به صورت کاملا مستقل اداره میشوند و موسسه بیان معنوی هرچند از طریق ارائۀ آموزش و مشاوره برای اجرای بهتر یک نظام تربیتی صحیح در این مدارس کمک و همراهی میکند، اما هیچگونه مسئولیتی در ادارۀ این مدارس ندارد و میزان دقت در اجرای موازین تربیتی به عهده خود مدارس، و احراز آن بهعهدۀ والدین محترم خواهد بود.
👈 شهر تهران
1️⃣ دبستان تسنیم محبت | پسرانه و دخترانه
📍پسرانه: لویزان، پایینتر از دانشگاه شهید رجایی، خیابان شهید فرشادی، کوچه شهید ازگلی، پلاک یک
📞 ۰۲۱۲۲۹۴۰۹۴۸
📍دخترانه: مجیدیه شمالی، بلوار شهید کاووسی، نبش گلستان هشت
📞 ۰۲۱۲۲۵۲۳۲۲۰
🔸اطلاعات بیشتر:
📎 @madares_tasnim
📎 school.hejr.ir/school
2️⃣ ادبستان حکمت | پسرانه و دخترانه
🔻پیش دبستانی تا پایه سوم
📍پونک، بلوار صبا، لاله سوم، جنب مسجد علی بن ابیطالب(ع)
🔸اطلاعات بیشتر:
📎 @hekmatschool_ir
📞 ۰۲۱۴۴۸۵۹۲۲۰
👈 شهر قم
3️⃣ ادبستان صدرا | پسرانه و دخترانه
🔻پیش دبستانی تا پایه سوم
📍قم، خیابان عطاران
🔸اطلاعات بیشتر:
📎 @adabestane_sadra
📞 ۰۲۵۳۲۹۳۱۸۱۷
🔴 اطلاعات بیشتر:
📎 Panahian.ir/post/6349
@Panahian_ir
#داستان_کودکانه
مشکل کجاست؟🌹
در یک جنگلِ پر درخت؛ حیواناتِ زیادی زندگی می کردند.
در تنه یک درختِ بلوطِ پیر، موشی لانه داشت.
او هرروز از لانه بیرون می رفت و بلوط و گردو و فندق جمع می کرد و در لانه اش ذخیره می کرد. تا زمستان گرسنه نماند.
یک روز وقتی به لانه برگشت.
با کمال تعجب دید که هیچ فندق و گردویی در لانه اش نیست.😳
هر چه داخلِ لانه را گشت؛ چیزی پیدا نکرد.
با ناراحتی از لانه بیرون آمد و با صدای بلند گفت:
_چه کسی از لانه من دزدی کرده⁉️
پرنده ها و حیواناتی که در همسایگی اش بودند؛ خیلی ناراحت شدند.
جغدِ پیر که بالای درخت لانه داشت.
به کنارِ موش آمد و گفت:
_دوستِ خوبم؛ چرا سرو صدا راه انداختی⁉️ بهتره که خوب فکر کنی و ببینی که چه اتفاقی افتاده .
ولی موش گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
خلاصه جغدِ پیر با اجازه موش،
موش خرما را به داخلِ لانه موش فرستاد و گفت:
_با دقت همه جارا ببین و بررسی کن چه اتفاقی افتاده.
موش خرما داخل شد وبادقت همه جا را نگاه کرد.
وقتی بیرون آمد گفت:
_همه بیایید ببینید.که چه اتفاقی افتاده .
و همه به لانه موش سرک کشیدند.
بله مشکلِ لانه ی موش مشخص شد.
در اثر بارندگی؛ ته لانه ی موش سوراخ شده بود و گردوها و فندق ها به داخل آن سوراخ رفته بود.
بعد همه با هم کمک کردند و لانه موش را برایش درست کردند و گردو و فندق هایش را برایش از سوراخ در آوردند.
و موش از همه تشکر کرد و
تصمیم گرفت؛ بعد از آن قبل از حرف زدن؛ بیشتر دقت کند.
چون عجله کرده بود. به ته لانه توجه نکرده بود.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#اوج_لذت
قسمت 6🌺
مامانم بالبخند جوابم رودادوگفت
_فرهادبیدارشدی؟
بیا اینجا کارت داریم.
_ مامان حوصله ندارم 😕
_ اه یعنی چی؟چه طرز حرف زدنه بیست وهشت سالته
بابات می گه باید ازدواج کنی😳
_چی؟ ازدواج؟چه حرفا😡
باباگفت
اره دیگه وقتشه یه سروسامانی بگیری.
بعد هم زد زیر خنده .
_ای بابا چه حرفایی می زنید شما ؟😡
دلتون خوشه ها مامان مسکن رو کجا گذاشتی ؟
مسکن خوردم ورفتم اتاقم .
دروبستم دیگه نمی شنیدم چی می گن
یه روزهم که خونه هستند بلدند به ادم گیر بدن همین.😡
دوباره خوابم برده بود
وقتی بیدارشدم هوا تاریک بود
خداراشکر به خاطر محرم برنامه هاومجالس تعطیل بود.☺️
یه دوش گرفتم ورفتم اشپزخانه یه چیزی خوردم وبرگشتم اتاقم
چند تازنگ به بچه هازدم و
یه کم هم با اتوسا صحبت کردم.
دیگه کاری نداشتم 😞
خسته شده بودم اخه این هم شد زندگی
که من دارم؟😞
چه کار کنم؟
کلافه شدم.
همیشه همین طور بود تا زمانی که خونه بودم .
فقط مسکن بودوخواب .🙊
این طوری کمتر فکروخیال می کردم😞
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#اوج _لذت
قسمت7🌺
گفتم برم بیرون یه هوایی بخورم
مامان وبابا وفرزانه خونه بودند وشام می خوردند .
فربد هم که معلوم نبود کجاست😔
من که به فنا رفته بودم
.اما نگران فربد وفرزانه بودم .😞
اخرش ایناهم یه کاری دست خودشون می دهند.
.نوجوان هستند وسنشان حساس 😱
.
هرچی به مامان هم می گم مراقبشون باشه
انگار نه انگار
.
فقط فکر مهمونیهاش و دوستاشه.
شاید عامل بدبختی منم مامانمه😡.
بی تفاوت از کنارشون رد شدم که
بابام گفت
بیا شام بخور بچه.....
رفتم بیرون چشمم رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم
چشمم را که باز کردم
نگاهم روی پرچم سیاهی ها بود .😊
ناخود اگاه لبخندی به لبم نشست
وتوی دلم گفتم خداراشکر
که یه محرم دیگه رو می بینم.☺️
حس عجیبی بود .
رفتم سر کوچه که دیدم بچه های بسیج هنوز مشغولند .
یعنی اینا خسته نمی شن؟
روزوشب دارند کار می کنند.
خوش به حالشون
ولی من بین این بچه ها جایی نداشتم😔
دلم می خواست برم کمکشون
مثل بچگی هام
که همیشه توی هیئت کمک می کردم.
اما چی شد؟
گرفتار این نفس اماره شدم
امان از این نفس اماره
چه به سرم اورده 😡
خیلی دلم می خواد که به حرفش گوش ندم
اما دیگه ازمن گذشته
این همه گناه مگه می شه؟😔
دیگه راه برگشت ندارم
من غرق گناهم .غرق گناه🙊
(فرجامپور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#اوج_لذت
🌺قسمت8
من با این بچه هافرق دارم
بابا ولشون کن 😢
باید برم یکی هم تیپ خودم پیدا کنم 👹
دوست داشتم برم و
توی ساختن تکیه وبقیه کارا کمکشون کنم
فکرکنم داشتند کلی لذت می بردند .😔
اما من چی این همه هوای نفسم رو پیروی کردم چی شد؟
این نفس اماره😡
هرچی دلش خواست بامن کرد.
ونهایتش شکست ویاس بود
وبدبختی وبی کسی.😞
کم از نارفیقا نکشیده بودم که.
کم دچار عشق نافرجام وشکست عشقی نشده بودم که.
کم بی ابرو نشده بودم که.😞
می دونستم همه ی محل
من وبه چشم یه پسر بی بند وبار می دیدند
حق داشتند این از کارهای خودم .
اونم وضع خانواده ام .😔
نه من دیگه امیدی ندارم
.من دیگه ادم نمی شم.
من بین اون بچه ها جایی ندارم بهتره برم.
یکی مثل خودم رو پیدا کنم .😞
راهم رو کج کردم یه سمت دیگه وبی هدف راه افتادم.
به اون بچه ها غبطه می خوردم .
چندقدم بیشتر نرفته بودم که صدای حمید راشنیدم
_داداش فرهاد کجا می ری؟
وایسا کارت دارم.😳
از شنیدن صداش خوشحال شدم .😃
وبرگشتم سمتش.
(فرجامپور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون