ريشه فساد در قوانين نوشته شده
به دست بشره!🚫
که مدام تنها کارى که میکنه،
بشر ضعيف تر رو به بند میکشه!😐
خب ...
آقا امام زمان" عليه السلام"
چه طور وضع مطلوب رو پديد ميارند❓
به بشريت اعلام میشه که اى بشر مظلوم!
ظلم تو میدونى ناشى از چيه⁉️
شما الان به من بگيد
اين ظلمى که الان داره به بشر مى شه
و جالبه همه پذيرفتند،😳
اصلا ظلم نمى دونند چیه‼️
ما چه جورى بگیم آقا امام زمان بياد؟!😭
اصلا بشرى که اين ظلم رو نمى فهمه!
به بشريت گفته میشه که اين ظلمى که داره به تو میشه
ريشه ش اينه که "وحى"،
🌸معلمانى از جانب خدا ،به برنامه ريزى
حيات فردى و اجتماعى تو اقدام نکردند؛
ديگران حرمت تو را نيک پاس نمى دارند؛
تنها اولياى خدا هستند که از جانب خدا مى توانند کرامت انسانى رو ،
حرمت انسانى رو ، پاس بدارند!☝️
تنها اونها هستند که مى دونند
چه جورى قوانين اجتماعى رو طراحى کنند
تا انسان کرامتش حفظ بشه!✔️
اى بشر! تو تحت ظلمى!😏
و ظلمى که قدرتمندان براى تو پديد آوردند!😐
بيا و قدرت رو به "ولى الله" بده.✨
تا "ولى خدا" حرمت و استقلال و کرامت تو را رعايت بکند؛
تا تو آزاد زندگى کنى.👌
از دل همين نظامهاى ستمگرى که هيچ کس ستمش رو نمى بينه،
يه اسرائيل در مياد!👿
يه آمريکا در مياد!😈
و فساد نتايج زشت خودش رو شروع میکنه نشون دادن.📛
خدا هم مى فرمايد: من به شما گفتم!☝️
شما تا گلوله تو سرت خالى نکنند
متوجه نمیشى اين روش غلطه⁉️😒
تو کارخونه ،بدجور با پول کنترل کردى کارگر رو؟!
اين نتيجهش میرسه به اينکه سرمايه داران صهيونيسم،
به بند و به گلوله مى بندند انسانها رو.
میتونى اينو متوجه بشى بشر؟!
میتونى بين اين ظلم فاحشى که سر شاخه هاى ظلمه؛
با اون ظلم پنهانى که منشأ ظلم اونجاست؛
ارتباط برقرار کنى؟!☝️
👈هر موقع بشر به اينجا رسيد و فهمید که
ريشه اين ظلم ، کفريست که
به اولياى خدا داشته است،
بشر هر موقع به اينجا رسيد که در اثر ظلم هاى فاحش،
در اثر سر شاخه هاى ظلم، اين قدر به ستوه آمد
که متوجه شد براى نجات از اين ظلم،
چاره اى نيست جز به اينکه
✨به ولى خدا و نگاه او ،
و ديد گاه او به انسان ،
و قدرت علمى او براى
طراحى حيات اجتماعى و ساختارهاى
اجتماعى بشر، دل ببنده ؛💚
فرج رخ نخواهد داد!👌✨
والسلام علیکم و رحمة الله
🔹🔸🔹بسم الله النور🔹🔸🔹
📚کارگاه آموزشی با موضوع « اهمیت خودشناسی در تفاهم بین زوجین »
⏳ یکشنبه ۲۵ مهر ماه
⏰ ساعت ۱۶
🕌 در کائنات
باغبان: سرکار خانم فرجامپور
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
🔹سفر به کائنات(مسجدباغ)
📿https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
✍ و ...
حضرت دلبر خواست؛
تا سیده بَطحا، عروسِ خانهی طهٰ باشد !
عروسی که از دامانش، "کوثری" برای عالمیان حلول میکند، که تمام مسیر تاریخ را برای نیل به لحظهی رستگاریاش، تدبیر خواهد نمود.
در شرحِ عاشقانه هایشان، همین بس که محمّد "ص" فرمود:
هیچ کس برای من خدیجه نمیشود💗 !
🗓 دهمِ ربیع ، سالروز ازدواج
خاتم الانبیا "حضرت محمد (ص)"
و مادر مؤمنین "حضرت خدیجه کبری(س)" بر تمامی مسلمانان جهان مبارکباد💐😍🥰
❣ @ezdevaj_t_masiri
هدایت شده از دانستنیهای خانواده 🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸چگونگی تبدیل دانش آموز به دانشمند
استادپناهیان🌷
🏡@Khanehtma
هدایت شده از دانستنیهای خانواده 🎁
4_5987612133532108047.mp3
3.49M
🎵فایــل صـــوتۍ
✅ #بیاحترامیبهپـدر_و_مـادر
🎤حجـت السـلام دانشـــمند
💯 حتـــما گــوش ڪنید جالبه!
🏡@Khanehtma
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تشکر از رئیس جمهور به خاطر توصیه به برخوردی اقناعی درباره واکسن
🔻از صدا و سیما تقاضا میکنم از شیوۀ غلط تبلیغات در موضوع کرونا دست بردارد
#تصویری
@Panahian_ir
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هجــدهـم
✍لبخندهای شیرینِ دانیال مهربان با تمام شوخی های بامزه و گاه بی مزه اش و صورتی تراشیده و موهایی کوتاه و طلایی تاریخِ ثبت شده در پشت عکس را نگاه کردم دست خط برادرم بود تاریخ چند ماه بعد از آشنایی با آن دوست مسلمانش را نشون میداد درست همان روزهایی که محبتهایش؛ عطرِ نان گرم داشت و منو مادر را مست خود میکرد...
چقدر،دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست از همان هایی که بعد از جوکهای بی مزه اش،به خنده وادارم میکرد در میان عکسها هر چه به جلوتر میرفتم چشمهای دانیال سردتر و صورتش بی روحتر میشد در عکسهای عروسی، دیگر از دانیال من خبری نبودحالا چهره ی مردی؛ بوران زده با موها و ریشهایی بلند و بد فرم، خاطرات اولین کتک خوردنم را مرور میکرد کاش دانیال هیچ وقت خدا را نمیشناخت و ای کاش نشانیِ خانه ی خدا را بلد بود تا پنجره هایش را به سنگ میبستم در آخرین خاطرات ثبت شده از برادرم در استانبول، دیگر خبری از او نبود فقط مردی بود غریبه، با ظاهری ترسناک و صدایی پرخشم، که انگار واژه ی خندیدن در دایره لغاتش هیچ وقت نبوده!بیچاره صوفی پس دانیال، عاشقِ صوفی بوده اما چطور؟مگر میشود عشق را قربانی کرد؟ و باز هم بیچاره صوفی در آن لحظات، دلم فقط برادر میخواست و بس.عکس ها و دوربین را روی میز گذاشتم چرا نمیتوانستم گریه کنم؟ کاش اسلوبش را از مادر می آموختم عصبی و سردرگم، پاهایم را مدام تکان میدادم چرا عثمان حواسش به همه چیز بود؟ دستم را فشار داد:هییییس آروم باش
صوفی یکی از عکسها رو برداشت و خوب نگاهش کرد:بعد از گرفتن این عکس، نزدیک بود تصادف کنیم حالا که گاهی نگاش میکنم، با خودم میگم ای کاش اون اتفاق افتاده بود و هردومون میمردیم نفسش عمیق بود و گلویش پر بغض:مادربزرگم همیشه میگفت،به درد رویاهات که نخوری گاهی تو بیست سالگی ،گاهی تو چهل سالگی میری تو کمای زندگی! اونوقته که مجبوری دست بذاری زیر چونت و درانتظارِ بوقِ ممتده نفسهات، با تیک تاک ساعت همخونی کنی و این یعنی مرگِ تدریجیِ یک رویا نگاهش کردم چقدر راست میگفت و نمیداست که من سالهاست، ایستاده مُرده ام و خوب میدانم، چند سالی که از کهنه شدنِ نفسهایت بگذرد، تازه میفهمی در بودن یا نبودنت، واژه ایی به نام انگیزه هیچ نقشی ندارد
🌾🌼🌾🌼🌾
✍و این زندگیست که به شَلتاق هم شده، نفست را میکشد چه با انگیزه چه بی انگیزه تکانی خوردم:خب بقیه ماجرا؟ مکث کرد:اون شب بعد از کلی منت در مورد بهشتی شدنم، اومد سراغم درست مثله بقیه ی مردها انگار نه انگار که یه زمانی عاشقم بود یه زمانی زنش بودم یه زمانی بریدم از خوونوادم واسه داشتنش اون شب صدایِ خورد شدنم رو به گوش شنیدم.خاک شدم دود شدم حس حقارت از بریده شدنِ دست و پا، دردناکتره نمیتونی درک کنی چی میگم منم نمیتونم با چندتا کلمه و جمله، حس و حالمو توصیف کنم
اون شب تو گیجی و مستیش؛ دست بردم به غلافِ چاقویِ کمریشو، کشیدمش بیرون اصلا تو حال خودش نبود چاقو رو بردم بالا، تا فرو کنم تو قلبش اما اما نشد نتونستم من مثله برادرت نبودم؛من صوفیا بودم صوفی!
ترسیدم به پوزخنده نشسته در گوشه ی لبش خیره شدم:رفت گذاشتم که بره خیلی راحت منو زنشو کسی که میگفت عاشقشه گذاشت و رفت به صورتم چشم دوخت دستی به گلویش کشید:اون شب جهنم بود فردا صبح، اون عروس و داماد که شب قبل مراسمشونو به پا کرده بودن اومدن وسط اردوگاه و با افتخار و غرور اعلام کردن که برای رضای خدا از هم جدا شدن و واسه رستگاری به جهاد میرن مرد به جهادِ رزم و زن به جهاد نکاح داشتم دیوونه میشدم اصلا درکشون نمیکردم اصولشون رو نمیفهمیدم هنوز هم نفهمیدم تو سر درگمی اون عروس و سخنرانی هاش بودم که یهو صدای جیغ و فریادی منو به خودم آورد سربازها دو تا دخترو با مشت و گلد با خودشون میاوردن پوشیه ها از صورتشون افتاد شناختمشون دو تا خواهر ۱۶ و ۱۸ ساله اوکراینی بودن تو اردوگاه همه در موردشون حرف میزدن میگفتن یک سال قبل از خونه فرار کردن و یه نامه واسه والدینشون گذاشتن که ما میریم واسه جهاد در راه خدا ظاهرا به واسطه ی تبلیغات و مانور داعش روی این دوتا خواهرو نامه اشون کلی تو شبکه های مجازی سرو صدا کرده بودن و جذب نیرو خندید خنده اش کامم را تلخ کرد طعمی شبیه بادامِ نم کشیده: دخترای احمق فکر کرده بودن، میانو معروف میشنو خونه و ماشین مفت گیرشون میاد و میشن مقربِ درگاهِ خدا
اما نمیدونستن اون حیوونا چه خوابی واسه شون دیدن چند ماهی میمونن و وقتی میبینن که چه کلاه گشادی سرشون رفته؛ پا به فرار میزارن که زود گیر میوفتن سربازهای داعش هم این دو تا رو به عنوان خائن و جاسوس آوردن تو اردوگاه تا درس عبرتی شن واسه بقیه اتفاقا یکی از اون سربازا، برادرت دانیال بود...
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun