eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
4.4هزار ویدیو
131 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید مقایسه همسر با دیگران بدترین عادات زناشویی است که منجر به طلاق عاطفی بین زوجین می شود و اعتماد بنفس طرفین را به شدت پایین می آورد اگر میخواهید در زندگی زناشویی خود همیشه موفق باشید به شریک زندگی خود و کسی که انتخاب کرده اید احترام بگذارید و او را با همه خوبی و بدی هایش بپذیرید و دوست داشته باشید زیرا هیچ کس خوب مطلق نمی باشد و هرکس خطاهایی دارد پس لزومی ندارد که باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنید❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
♨️زن از راه گوش تحریک وعاشق می شود ❤️ 👈زن با داشتن طیف وسیع تری از گیرنده های حسی، تمایل به شنیدن واژه های شیرین دارد تا نگاه کردن به شکل و اندام مذکر 👈حساسیت زن به شنیدن تعریف های بی نظیر چنان قوی است که حتی بعضی از زن ها هنگام شنیدن نغمه های عاشقانه ی محبوبشان، چشمان خود را می بندند مانند: خانومم تو بهترینی خانومم تو خوشگلترینی من بهت افتخار میکنم تو محبوبترینی از صمیم قلبم عاشقتم ممنون که کنارمی ممنون بابت فهم و درکت و ... آقایون خجالت ممنوووووع ❌❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
📌نگذارید دوره عقد طولانی شود. یکی از مسائلی که گاه باعث می شود دوران عقد به ازدواج ختم نشود، طولانی شدن بیش از حد دوران عقد است. به ویژه وقتی که عوامل تشدید کننده ای همچون مداخلات خانواده نیز در کار باشد. 👈 نگرانی، احساس بلاتکلیفی، تکدر خاطر دختر و خانواده او از وضعیت موجود و خدای ناکرده به هم خوردن نامزدی از عوارض عقد طولانی است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند دقیقه ای در سکوت گذشت. حاج صابر سکوت را شکست و گفت:" هر وقت به اون روز فکر می کنم، از خودم بدم میاد. همه اش خودم رو سرزنش می کنم. چرا من پشت خاکریز موندم و محمد رفت؟ چرا من مثلِ اون شجاع نبودم.؟ تازه به اونم می گفتم نرو. هرچی بیشتر فکر می کنم، مردونگی و شجاعت محمد بیشتر برام مشخص می شه. می دونست که رفتنش برگشتی نداره. ولی رفت و جون ما رو نجات داد. وقتی برگشتیم عقب، به دستور فرمانده رفتم وسایلش را جمع کنم که برای خانواده اش ببریم. اشک می ریختم و وسایلش را جمع می کردم. که یکی از بچه ها گفت:" وصیت نامه اش دستِ منه. گفته برسه به دستِ احمد." ولی احمد نبود. معمولا احمد و محمد باهم بودند. اما توی اون عملیات، احمد جای دیگه ای بود. وسایلش رو جمع کردم و وصیت نامه رو گرفتم. منتظر شدم تا احمد برگرده. یکی دو روزی طول کشید. وقتی اومد و خبر شهادت محمد رو شنید، دیگه پای رفتن به خونه رو نداشت. همون جا زمین نشست و زار زد. دقیقا یه مجلس ختم درست و حسابی برای محمد گرفتیم. همه مون عزادارش بودیم. وسایل را به احمد دادم. با گریه گفت:" جواب تازه عروسش و بچه ی توی راهش رو چی بدم؟" تازه فهمیدم محمد داشته پدر می شده. داغ دلم تازه شد. می دونست داره بابا می شه و خودش رو به دل دشمن زد؟ آخه چطوری؟ به خدا این جور مردها کم هستند. هر چند توی جبهه رشادت های زیادی دیدم. ولی محمد واقعا یه مردِ به تمامِ معنا بود. کاش منم یه ذره مثلِ اون بودم. فقط یه ذره.:" دوباره اشک هاش را پاک کرد و ادامه داد:" روزِ عیده؛ ولی من ناراحتتون کردم. البته خودم هر وقت خاطرات را مرور می کنم؛ دلم روشن می شه. هر وقت هم که خیلی دلم بگیره حتما باید برم کنارِ مزارشون و باهاشون دردِدل کنم. درسته بدن محمد هیچ وقت پیدا نشد؛ ولی با یادش میرم مزارِشهدای گمنام. شاید یکی از اونها محمدِما باشه. هر چند همه شون فرزندان غیورِ این خاک هستند." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
صحبت های حاج صابر عجیب به جانِ امید نشست. تصورِ رشادت ها و فداکاری های مردانی که از همین خاک بودند، برایش جذاب بود. تا به حال کسی با این شیوایی و زیبایی برایش خاطره نگفته بود. و این خاطرات، جنسشان با هرچه تا به حال شنیده بود تفاوت داشت. دقایقی دیگر حاج صابر مهمانش بود و رفت. او را در دریایی از سوال بی جواب تنها گذاشت. عصر که شد، مهمان های تازه ای آمدند. پدر و مادرش که حالش را پرسیدند و از محسن تشکر کردند و رفتند. اما در آخر وقت، پری خانم و مریم با دسته گلی به دیدنش آمدند. عید را تبریک گفتند. پری خانم با کمک محسن روی صندلی نشست. چون مادری مهربان، با دلسوزی حالش را پرسید. و مریم سر به زیر و متین کنار مادرش ایستاد. امید هم سر به زیر پاسخِ سؤال های پری خانم را داد. محسن از مهمان ها پذیرایی کرد. کنار مریم ایستاد و با او آهسته سخن گفت. وقتی که رفتند، امیدگفت:" واقعا متأسفم. باید من رو ببخشی، باعث شدم از خانواده ات دور باشی. مادرت به کمکت احتیاج داره." محسن خندید و گفت:" نگران نباش. خواهرم هست. مثلِ این که یادت رفته ما نزدیک یک ماه بود جنوب بودیم. هنوز هم فکر کن جنوبیم." امید گفت:" راستی از استاد تهرانی چه خبر؟ پروژه را چه کار کردند؟" محسن لبخند زد و گفت"" هیچی دیگه تماس گرفته بود گفتم دیگه مارو بی خیال بشه. خودش یه فکری کنه. ولی گفت نمی شه. فعلا روی قسمت هایی که طراحی کردیم کار می کنند تا ما خودمون رو برای ادامه کار برسونیم." امید گفت:" ولی با این وضعیت، نمی شه. بهتره تو بری و تنهایی کار رو انجام بدی." محسن جلوتر آمد و کنارِ امید نشست و گفت:" چی خیال کردی مهندس؟ باهم شروع کردیم؛ اگر قسمت باشه با هم تمومش می کنیم. فعلا فکر سلامتی خودت باش. الحمدلله که زخم های سرت داره خوب می شه. پات هم که باید حالا حالا توی گچ بمونه. ولی از صحبتهای دکتر فهمیدم که امروز و فرداست که مرخصت کنه. یه کم خونه استراحت کن. اگر برات سخت نبود، باهم بر می گردیم جنوب. فکر کنم با پای گچ گرفته هم بتونی کار کنی." بعد هر دو لبخند زدند. امید سرش را تکان داد و گفت:" راست می گی، به این فکر نکرده بودم. یعنی این چند روز انقدر حالم بد بود که نمی تونستم فکر کنم. همه چیز یه دفعه به هم ریخت. به نظرم بر گردیم جنوب بهتره. می خوام از اینجا دور باشم. خیلی دور. باید یه فرصتی به خودم بدم تا این همه قضایای جور واجور رو توی ذهنم حل کنم. شاید بتونم برای یه زندگی جدید آماده بشم. الان بهترین راهکار برام دوری از اینجا و مشغول شدن با کارمه. باید ذهنم را درگیر کار کنم. کاش زودتر مرخص می شدیم. دیگه نمی خوام برم خونه. یه کاری کن که از همین جا مستقیم بریم جنوب." محسن گفت:" چشم مهندس هر چی شما بفرمایی. حتما ردیفش می کنم:" لبخند رضایت روی لبهای امید نشست. از بودن محسن خوشحال بود. کاش سالها قبل اورا یافته بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون بخیر 🌺 الهی به امید تو💚 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی علیه‌السلام فرمودند: علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 بابت آرزوهایی که محقق نشدند بی تابی نکنید گاهی خدا بوسیله ی همین محقق نکردن آرزوها، جلوی مصیبت های بعد از آن را می گیرد... خدایا به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۱.mp3
10.91M
مجموعه ۴۱ | √ من بعضی وقتها یهو احساس مچالگی، افسردگی، سستی، بی‌انگیزگی می‌کنم بدون اینکه هیچ اتفاقی افتاده باشه! چرا این حالت بر من غالب میشه؟ چطوری از بین میره؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 💠مواظب باشید دیگران آن قدر همسر شما را تحسین و تشویق نکنند که جای شما را بگیرند 💠یک مرد برای تشویق و تحسین بیش از هر کسی به نیاز دارد. یا برعکس یک خانم به تعریف وتحسین همسرش احتیاج داره میگی نه امتحان کن تا مثل پروانه دورت بگرده😍😄 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 🔻بیشتر مردان نمیدانند که حرف زدن و درد دل کردن برای بالا بردن سطوح اکسی توسین، در مقابله با استرس، به زن کمک میکند 👈بدون درک این کشش زیستی، مرد به اشتباه گمان میکند که زن از او راه حل میخواهد. ✍پس حرف زن را قطع میکند تا راه حل هایش را بگوید. 👈مرد این کار را میکند چون حل کردن مساله یکی از روش های او برای بهبود حال خودش به هنگام فشارها و ناراحتی هاست. 👼 او میپندارد که این کار به زن کمک میکند. ✍حل مساله سطوح تستوسترون مرد را بالا می برد ‼️ولی چندان تاثیری بر اکسی توسین زن ندارد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
💞 🔶فواید نوازش همسر 🔸نوازش نسبت به صحبت قابل ارتباط‌تر است، حتی اگر شما صدها پیام دوست دارم برای همسرتان بفرستید به اندازه در آغوش کشیدنش کارساز نیست. 🔸بسیاری از محققان مدعی هستند 70 درصد زوج هایی که مکررا دعوا می کنند نوازش یکدیگر را فراموش کرده‌اند، وقتی ارتباط خالی از نوازش می شود، آن رابطه پوچ است. 🔸نوازش بهترین راه بالا بردن صمیمیت است، شما چه طور می توانید و چه مقدار همسرتان تواناست؟ 🔸حتی علم هم کاملاً نتوانسته بررسی کند که چرا احساس خوبی هنگام نوازش به ما دست می‌دهد، تصور کنید همه خوشحالی ها را تجربه می کنید وقتی همسرتان در آغوشتان است. 🔸نوازش احساسات جریحه‌دار شده را درمان می کند و نوازش کمک می کند ذهن و قلب و بدن معجزه کنند، نوازش انرژی های مثبت را انتقال می‌دهد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
😍💞 اولا : دوستت دارم ثانیا : هر آنچه بینمان رخ داد اولا را از یاد نبر ❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها گذشت و با اجازه پزشک از بیمارستان مرخص شد. پدر و مادرش برای بدرقه آمدند. مادر با بغض برای چندمین بار اصرار کرد که به خانه برود. ولی امید قبول نکرد. پدر هم که اصرار را بی فایده دید، سوئیچ اتومبیلی را به محسن داد و گفت:" این اتومبیل را به نام امید زدم. اتومبیل خودش دیگه قابل تعمیر نبود. لطفا مواظب امید باش." مادر برایشان سبدی از خوراکی و غذا که مژگان آماده کرده بود آورد. محسن امید را با ویلچر آورد و در صندلی عقب نشاند به طوری که پایش دراز باشد. بالشی را هم پشت سرش گذاشت. از پدر و مادر امید تشکر کرد و اتومبیل را روشن کرد و راه افتادند. امید در کمال آرامش سرش را تکیه داد و چشمانش را بست. محسن آینه را میزان کرد و گفت:" مهندس هر جا خسته شدی بگو نگه دارم استراحت کن." امید گفت:" چشم، فعلا که جام راحته. فقط برای اینکه حوصله امون سر نره، یه موسیقی؛ چیزی بگذار." محسن خندید و گفت :" اونم به چشم. فکر اونجاش رو هم کردم." امید چشمانش را دوباره بست. صدای موسیقی آرام به گوشش رسید. برایش ناآشنا بود. به جای خواننده، صدای جوانی به گوشش رسید که از زندگی و خاطرات پدر شهیدش می گفت. سخنانِ او نیز مانند حاج صابر به دلش نشست. تمامِ صحنه هایی را که می شنید جلوی چشمانش مجسم می کرد. با خود گفت:"چطور این همه سال من این چیزها رو نشنیدم؟ چرا تا به حال کسی به من چیزی نگفته بود؟ شاید هم گفتند و من نشنیدم." این بار که به سمت جنوب می رفت با دفعه قبل خیلی تفاوت داشت. این امید دیگر امید سابق نبود. در همین مدت کوتاه، چشمش به حقایقی باز شد، که سال ها از ندانستنشان رنج می برد. حقایقی از زندگی مادرش، محمد، خودش، زهرا، پدرش،........و خیلی حقایق دیگر. پذیرفتنِ همه اینها سخت بود. ولی الان احساس می کرد که کمی آرامش دارد. اما هنوز سوالات زیادی در ذهن داشت. باید صبر می کرد تا همه چیز به مرور زمان روشن شود. باید صبور بود تا دید در تقدریت چه خواهد بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مسیر طولانی بود. محسن هر چند ساعت یک بار، توقف می کرد تا کمی استراحت کنند و نمازش را بخواند و چیزی بخورند. نماز خواندنِ محسن، دیگر برای امید تمسخرآمیز نبود. طی این مدت، از این افراد، مردانگی هایی دیده و شنیده بود که متعجبش می کرد. ولی ویژگی مشترک همه شان نماز خواندن بود. هر چه به سمت جنوب پیش می رفتند، بر دمای هوا افزوده می شد. بالاخره نیمه های شب رسیدند. از قبل با نگهبان هماهنگ کرده بودند. وارد شدند و محسن با کمک نگهبان امید را به سوییتی همکف برد و روی تخت خواباند. هر دو خسته بودند. داروهای امید را داد. به اتاق خودش رفت و بالش و پتویش را آورد. کنارِ تخت امید، پتو را روی زمین اندخت و خوابید. امید به بودن محسن کنارش عادت کرده بود. مدت ها بود که دیگر از تنهایی خبری نبود. شب ها راحت تر می خوابید. دستانش را بالا آورد و روبروی صورتش گرفت. در این مدت، کف دستانش هم عرق سرد نداشت. رازِ این آرامش نسبی و خوابِ راحتش چه بود؟ هر چه فکر می کرد، دلیلی جز بودنِ در کنارِِ احمد آقا و علی و محسن، پیدا نمی کرد. مگر وجودشان چه داشت که آرامش می بخشید. نفس عمیقی کشید. این حقایقی بود که نمی توانست انکار کند. بارها و بارها با دوستانش برنامه دورهمی و...... داشتند. ولی هر بار وقتی به خانه برمی گشت با سردرد و نارحتی، تا صبح خوابش نمی برد. هر چه می کرد، از ناراحتی و غم هایش کاسته نمی شد. ولی حالا در کناری دوستی که از جنس خودش نبود؛ آرام گرفته بود. صدای نفس های عمیق محسن خبر از خوابی خوش می داد. به چهره او در تاریکی نگریست. لبخند روی لبانش نشست. پلک هایش سنگین شد و روی هم افتاد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام،خدا‌قوت‌بده❤️🌺 استاد‌عزیز ‌میخوابیدم در کانال فرم‌ها ونگات مشاوره شما‌« معجزه» خوب‌شدنم‌را‌برای‌دیگران بنویسم‌ولی‌بلد‌نشدم‌‌« راهنمایی ‌مکنید» اول‌خدا‌وبعد‌یک‌عمر‌مدیون‌شما‌شدم از‌فاطمه‌زهرا‌عوض‌بگیری🌺 خدارا شکر 🌹 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola