eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6023900054517977035.mp3
10.76M
مجموعه ۴۷ | √ علّت ریزش بسیاری از مومنین و اهل عبادت در فتنه‌‌ها و امتحانات الهی و تغییر ناگهانی سبک زندگی‌شان چیست؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زهرا خم شد و چهره مات و مبهوت امید را نگریست. دستش را جلوی چشمانِ امید تکان داد. ولی او پلک هم نزد. رد نگاهش را گرفت. چیزی جز خاک نبود. ایستاد و دستش را سایه بانِ چشمانش کرد. در دور دست، حصاری از سیم خاردار دید. به سمت امید برگشت که داشت به زحمت از زمین بلند می شد. آقای سرابی بلند شد و کمکش کرد. محسن گفت:"امیدجان بهتری؟" امید فقط سر تکان داد. زهرا با نگرانی گفت:"بهتره برگردیم. فکر کنم پاش دوباره آسیب دیده." اما امید بی توجه به آن ها قدم به جلو برداشت. محسن گفت:"داداش کجا می خوای بری؟ همه جای این دشت مثلِ هم می مونه." باز امید توجه ای نکرد و به زحمت قدم بعدی را برداشت. آقای سرابی، به زهرا که نگران و کلافه بود، اشاره کرد که آرام باشد. بعد بازوی امید را گرفت وگفت:"مطمئنی پات اذیت نمی شه؟" امید فقط مصمم تر گام برداشت. و فقط نگاهش به جلو بود. محسن گفت:"فکر کنم به اون حفاظ ها نباید نزدیک بشیم. تابلو هم زده که خطر مین هست." ولی گوش های امید این حرف ها را نمی شنید. فقط و فقط به جلو پیش می رفت. بقیه بچه ها هم با کنجکاوی و نگرانی به دنبالشان راه افتادند. تا حصار فاصله زیادی نبود. اما امید به سختی قدم برمی داشت. به کمک عصا و آقای سرابی راه می رفت. نزدیک حصار که شدند سرعتش را اضافه کرد. با آن پایش حالت دو گرفته بود. ولی نزدیک حصار که شد. روی زمین افتاد و فریاد زد.:" بیاین کمک" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همه به سرعت نزدیک شدند. همان جا کنارِ حصار نشست و به آن سوی سیم خاردار ها اشاره کرد وگفت:" همین جاست. خودم دیدمش." محسن وآقای سرابی با تعجب به هم نگاه کردند. محسن پرسید:"چی اینجاست:" امید سرش را بلند کرد و گفت:" اون اینجاست. محمد اینجاست." زهرا با چشمانی اشکبار؛ روی خاک ها نشست. نگاهش بینِ چشمانِ امید ونقطه ای که اشاره می کرد، در گردش بود. زینب با سرعت خودش را رساند و گفت:"چی شده؟ زهرا چی شده؟" زهرا اشک چشمانش را پاک کرد وگفت:"نمی دونم! هر چی هست پشتِ این حصارهاست." امید با صدای بلند گفت:" باید بریم اونجا. باید بریم." بعد خاک ها را مشت کرد و به زمین کوبید. آقای سرابی دستش را گرفت و گفت:"امید جان نمی شه. نمی تونیم بریم." محسن گفت:" هر کاری لازم انجام بدید. نمی دونم، بسیج؛ سپاه، نیروهای تفحص... تورو خدا یه کاری کنید. حتما یه خبری اونجا هست.:" امید مستأصل روی خاک ها نشسته و به روبرو خیره شده بود. آقای سرابی از جا بلند شد و گفت:" باید ببینم چه کار می تونم بکنم." گوشی همراهش را از جیبش بیرون آورد و از آن جا دور شد. همه کنارِ حصار جمع شدند. زهرا زیر لب گفت:"هر وقت اینجا می اومدم؛ احساس می کردم که عمو محمد اینجاست. اصلا صداش رو می شنیدم. ولی باورم نمی شد." نگاهی به امید کرد و گفت:" آخه، چرا تو؟ مگه اونو دیدی؟ مامانم اینا که حتی عکسش رو هم به تو نشون ندادند." امید فقط به روبرو خیره بود و حرفی نمی زد. آقای سرابی برگشت. رو به زهرا گفت:"الآن بچه های تفحص خودشون رو می رسونند." جواد جلو اومد وگفت:"پس تا اومدن اونها، همه تون یه نوحه قشنگ ویه لیوان شربتِ خنک مهمون من." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 ↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: در ماه رمضان قرآن را بسيار تلاوت كنيد.✨ اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ، وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ، وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ، وَ احْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ، يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
💪 به زندگی... لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند و به بلبلانی که با حس و شوقی وصف ناپذیر، برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند. لبخند بزن به خدایی که با نعمت هایش، لبخند را میهمان لبهایت میکند. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خدایا شکرت، الحمدلله رب العالمین❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۶.mp3
13.99M
مجموعه ۴۶ | «ذکر» دو جور است! 1- ذکر قبل از انس 2- ذکر بعد از انس √ بین این دو جور ذکر گفتن، و ذاکرهای این دو دسته نیز تفاوت زیادی هست! شما از کدام دسته‌اید؟ ارتباط میان این دو ذکر چیست؟؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا