eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
4.4هزار ویدیو
131 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
😍💞 تو" می دانی که من بی "تو" نخواهم زندگانی را...❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیرویی عجیب اورا به سمت تپه می کشاند. نزدیک ظهر بود و دمای هوا عجیب، طاقت فرسا. بالاخره به پایین تپه خاکی رسیدند. نگاهی به بالای آن انداخت. نفس عمیقی کشید. عصایش را پای تپه گذاشت که محسن، بازویش را گرفت وگفت:" با هم می ریم." لبخندی زد و همراه او شد. آقای سرابی، پشتِ سرشان قدم برمی داشت. آهسته و گام به گام بالا می رفتند. چند تن از جوان ها، کنارشان با فاصله حرکت می کردند. همه کنجکاو بودند تا ببینند در پسِ این تپه خاکی چیست؟ دقایقی بعد همه بر روی تپه ایستادند. امید به عصایش تکیه داد و اطراف را از نظر گذراند. دوباره چشم گرداند. دنبال راهی یا نشانه ای بود. حتما اینجا باید خبری باشد. محمد راه را از بالای تپه نشانش داد. پس باید راهی وجود داشته باشد. دیگران با هم در حالِ گفتگو بودند. اما امید محوِ دشتِ خاکیِ روبرو شده بود. زهرا همراه بقیه دختران خودشان را به آن ها رساندند. زهرا نزدیک شد و گفت:"امید، دنبال چی می گردی؟" امید کمی مکث کرد و گفت:"نمی دونم. ولی اینجا باید یه چیزی باشه. من مطمئنم." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زهرا با تعجب نگاهش را به اطراف چرخاند. پشت تپه هم درست مانند بقیه جاهای دشت، خشک و بی آب و علف بود. خواست حرفی بزند که امید، به پایین تپه سرازیر شد. محسن که مشغول صحبت با آقای سرابی بود، سریع نزدیک شد تا بازویش را بگیرید و کمکش کند. ولی دیر رسید. زهرا صدا زد": کجا می ری صبر کن. بذار ما هم بیایم." اما امید با سرعت پایین می رفت. گویی پایش اصلا مشکلی نداشت. همه با تعجب به او نگاه می کردند. محسن به سرعت به دنبالش روان شد. زهرا و آقای سرابی هم روانه شدند. پشتِ تپه شیبش تند و پر از سنگلاخ بود. سنگ ها از زیر پایشان در می رفت و خطر افتادن داشت. اما امید بدون توجه به این موارد، فقط با سرعت پایین می رفت. هنوز با پایین تپه فاصله داشت که سنگ از زیر پایش در رفت. تعادلش را ازدست داد و سُر خورد و روی زمین افتاد. صدای ناله اش توجه همه را جلب کرد. زهرا فریاد زد:" امید...." محسن سرعتش را زیاد کرد. آقای سرابی دستِ زهرا را که به سرعت پایین می رفت، گرفت و گفت:"خواهش می کنم مواظب خودت باش." و کمی آهسته تر پایین رفتند. امید پایش را گرفته بود و ناله می کرد. محسن به او رسید و با نگرانی گفت:"چی شده؟ چه بلایی سرت اومد؟" ولی امید حرفی نزد. زهرا هم رسید. روی خاک ها نشست و توی صورت امید نگاه کرد که از درد جمع شده بود. گفت:" امید خوبی؟ پات ...؟" آقای سرابی به بقیه اشاره کرد و گفت:" لطفا یه کم آب خنک بیارین." دست امید را گرفت و کمک کرد تا بنشیند. سرش را به سینه چسباند. قمقمه آب را نزدیک دهانش برد و کمی هم به صورتش زد. امید بعد از نوشیدن کمی آبِ خنک، چشمانش را باز کرد. دستش روی پایِ تازه خوب شده اش بود. همه با نگرانی حالش را می پرسیند. ولی او بدونِ کوچک ترین حرفی به نقطه ای چشم دوخته بود. آقای سرابی که متوجه شده بود، ردِ نگاهش را گرفت. همه جای این دشت، یک دست بود. چیزِ متفاوتی نداشت. پس نگاه امید به کدامین سراب، دوخته شده بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اخرین فرصت را از دست ندید👆👆👏👏
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلام امام زمانم🌺 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام على علیه السلام فرمود: رمضان ماه خدا و شعبان ماه رسول خدا و رجب ماه من است.✨ 💢 دعای روز سوم ماه رمضان 🍃 «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِیهَ وَ بَاعِدْنِی فِیهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِیهِ وَ اجْعَلْ لِی نَصِیباً مِنْ کُلِّ خَیْرٍ تُنْزِلُ فِیهِ بِجُودِکَ یَا اَجْوَدَ الْاَجْوَدِین ». 🍃 «خدایا، در این روز، مرا هوش و بیداری نصیب فرما و از سفاهت، جهالت و کار باطل دور گردان، از هر خیری که در این روز نازل می فرمایی، مرا نصیب بخش، به حق جود و کرمت ، ای جود و بخشش دارترین عالم». 📚 مفاتيح الجنان، ص۳۱۹. ✍️ دعای روز سوم ماه رمضان، متضمن معارفی چون طلب بیداری و هوش و دوری از جهل و سفاهت و کار باطل و رسیدن به خیرات است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 «من میتوانم» فقط دو کلمه است، اما اگه همین یه جمله رو باور کنی، دنیا رو میتونی زیر و رو کنی.... باور کن دوست قدرتمندم، تو میتونی، فقط اراده کن و از خدای مهربان یاری بخواه.💪 ‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
4_6023900054517977035.mp3
10.76M
مجموعه ۴۷ | √ علّت ریزش بسیاری از مومنین و اهل عبادت در فتنه‌‌ها و امتحانات الهی و تغییر ناگهانی سبک زندگی‌شان چیست؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
از روزهای اخر استفاده کنید👆👆
زهرا خم شد و چهره مات و مبهوت امید را نگریست. دستش را جلوی چشمانِ امید تکان داد. ولی او پلک هم نزد. رد نگاهش را گرفت. چیزی جز خاک نبود. ایستاد و دستش را سایه بانِ چشمانش کرد. در دور دست، حصاری از سیم خاردار دید. به سمت امید برگشت که داشت به زحمت از زمین بلند می شد. آقای سرابی بلند شد و کمکش کرد. محسن گفت:"امیدجان بهتری؟" امید فقط سر تکان داد. زهرا با نگرانی گفت:"بهتره برگردیم. فکر کنم پاش دوباره آسیب دیده." اما امید بی توجه به آن ها قدم به جلو برداشت. محسن گفت:"داداش کجا می خوای بری؟ همه جای این دشت مثلِ هم می مونه." باز امید توجه ای نکرد و به زحمت قدم بعدی را برداشت. آقای سرابی، به زهرا که نگران و کلافه بود، اشاره کرد که آرام باشد. بعد بازوی امید را گرفت وگفت:"مطمئنی پات اذیت نمی شه؟" امید فقط مصمم تر گام برداشت. و فقط نگاهش به جلو بود. محسن گفت:"فکر کنم به اون حفاظ ها نباید نزدیک بشیم. تابلو هم زده که خطر مین هست." ولی گوش های امید این حرف ها را نمی شنید. فقط و فقط به جلو پیش می رفت. بقیه بچه ها هم با کنجکاوی و نگرانی به دنبالشان راه افتادند. تا حصار فاصله زیادی نبود. اما امید به سختی قدم برمی داشت. به کمک عصا و آقای سرابی راه می رفت. نزدیک حصار که شدند سرعتش را اضافه کرد. با آن پایش حالت دو گرفته بود. ولی نزدیک حصار که شد. روی زمین افتاد و فریاد زد.:" بیاین کمک" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همه به سرعت نزدیک شدند. همان جا کنارِ حصار نشست و به آن سوی سیم خاردار ها اشاره کرد وگفت:" همین جاست. خودم دیدمش." محسن وآقای سرابی با تعجب به هم نگاه کردند. محسن پرسید:"چی اینجاست:" امید سرش را بلند کرد و گفت:" اون اینجاست. محمد اینجاست." زهرا با چشمانی اشکبار؛ روی خاک ها نشست. نگاهش بینِ چشمانِ امید ونقطه ای که اشاره می کرد، در گردش بود. زینب با سرعت خودش را رساند و گفت:"چی شده؟ زهرا چی شده؟" زهرا اشک چشمانش را پاک کرد وگفت:"نمی دونم! هر چی هست پشتِ این حصارهاست." امید با صدای بلند گفت:" باید بریم اونجا. باید بریم." بعد خاک ها را مشت کرد و به زمین کوبید. آقای سرابی دستش را گرفت و گفت:"امید جان نمی شه. نمی تونیم بریم." محسن گفت:" هر کاری لازم انجام بدید. نمی دونم، بسیج؛ سپاه، نیروهای تفحص... تورو خدا یه کاری کنید. حتما یه خبری اونجا هست.:" امید مستأصل روی خاک ها نشسته و به روبرو خیره شده بود. آقای سرابی از جا بلند شد و گفت:" باید ببینم چه کار می تونم بکنم." گوشی همراهش را از جیبش بیرون آورد و از آن جا دور شد. همه کنارِ حصار جمع شدند. زهرا زیر لب گفت:"هر وقت اینجا می اومدم؛ احساس می کردم که عمو محمد اینجاست. اصلا صداش رو می شنیدم. ولی باورم نمی شد." نگاهی به امید کرد و گفت:" آخه، چرا تو؟ مگه اونو دیدی؟ مامانم اینا که حتی عکسش رو هم به تو نشون ندادند." امید فقط به روبرو خیره بود و حرفی نمی زد. آقای سرابی برگشت. رو به زهرا گفت:"الآن بچه های تفحص خودشون رو می رسونند." جواد جلو اومد وگفت:"پس تا اومدن اونها، همه تون یه نوحه قشنگ ویه لیوان شربتِ خنک مهمون من." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخرین فرصت👆✅
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 ↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: در ماه رمضان قرآن را بسيار تلاوت كنيد.✨ اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ، وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ، وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ، وَ احْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ، يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
💪 به زندگی... لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند و به بلبلانی که با حس و شوقی وصف ناپذیر، برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند. لبخند بزن به خدایی که با نعمت هایش، لبخند را میهمان لبهایت میکند. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خدایا شکرت، الحمدلله رب العالمین❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۶.mp3
13.99M
مجموعه ۴۶ | «ذکر» دو جور است! 1- ذکر قبل از انس 2- ذکر بعد از انس √ بین این دو جور ذکر گفتن، و ذاکرهای این دو دسته نیز تفاوت زیادی هست! شما از کدام دسته‌اید؟ ارتباط میان این دو ذکر چیست؟؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به و 125 ⭕️🌹🔹🔻🌎🔴 45 "رشد علوم" استاد پناهیان: ⭕️وضع خوب برخی از مردم کشورهای غربی رو نماد پیشرفت ندونید. اینا برده های شیک و مرفه هستن. 🔻واقعا غرب حقیقتش اینه. 🔹بنده اینا رو از نزدیک دیدم. بعضیا متاسفانه خیلی ظاهر بین هستن. 🌎یه آقای تاجر ایرانی توی کانادا ما رو توی خونش دعوت کرد. البته مذهبی هم نبود. میگفت من اینجا فروشگاه هایی دارم توی غرب و شرق کانادا. میگفت بین دو طرف کانادا بیش از چند ساعت با هواپیما باید برم. فروشگاه های مختلفی دارم و.. 🔻بعد میگفت ما اینجا حقیر و بدبختیم! اینجا تا یه حدی میشه پولدار شد. 🔴از اون بیشتر بخوای پولدار بشی، صهیونیست ها جلوت رو میگیرن. من میخوام سرمایم رو بردارم بیام ایران.😞 گفتم والا ما هم توی کار کسب و تجارت نیستیم که بتونیم راهنمایی کنیم. 💢اما بنده خدا برای درمان بچش اونجا مشکل داشت. حقایقی میگفت که آدم تعجب میکرد. با اینکه اصلا هم حزب الهی و مذهبی نبود. ✅ شما یه روزی وقتی تمدن غرب نابود شد تازه متوجه خباثت هاش میشید. 🌎💕 زمان ظهور وقتی انسان ها به اوج خودشکوفایی و لذت و رفاه رسیدن شما خواهید دید که مردم الان کشورهای غربی بدبخت بودن نسبت به زمان ظهور. ⭕️یه موقع چشمتون نگیره. 🔻کی گفته که رشد در اثر راحت طلبی هست؟ 😒 اتفاقا کسی که اهل راحت طلبی نباشه، خودش و جامعش رو بیشتر رشد خواهد داد.✅🌺 کسی که بره دنبال تحصیل تا یه مدرکی بگیره و "راحت" باشه این از حداقل استعدادهاش استفاده خواهد کرد... ⭕️⛔️💢 🌺🌹🌷 چرا در زمان امام عصر ارواحنا فداه علوم هزاران برابر رشد میکنه؟ چون دیگه کسی برای راحت طلبی درس نمیخونه... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به و 126 ⭕️🌹🔹🔻🌎🔴 46 "راحت طلبی های ما" ⭕️ما باید خیلی برای مبارزه با راحت طلبیمون وقت بذاریم. وگرنه یه روزی باعث آزار اولیای الهی میشیم. 🔴مردم کوفه فقط به خاطر راحتی خودشون امام حسین (ع) رو کشتن... 🔻راحت طلب ها پای امتحان که برسه به قتل اولیای الهی هم دست میزنن...😒 مردم کوفه که با امام حسین دشمنی نداشتن. قطعا طرفدار یزید هم نبودن. 💢اما نمیخواستن به خودشون دردسر بدن و با یزید بجنگند...💢 گفتن حسین رو همینجا بکشیم تا غائله ختم بشه! 👈امروز هم هر چقدر امام جامعه داره اذیت میشه به خاطر راحت طلبی های مذهبی هاست. هر چقدر دستور به جهاد فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و... میدن بازم برای اینکه جایگاهمون یه موقع خراب نشه 🔹میگیم بی خیال. فعلا به زندگیمون برسیم. یه موقع درگیری ایجاد نکنیم. چرا کالای ایرانی بخریم که اذیت بشیم؟! 😤 کالای خارجی میخریم که "راحت" باشیم... فرمان میرسه که "بچه دار بشن انقلابیون" 🔺اما میگیم فعلا راحتیم. چرا دردسر درست کنیم؟!😌 ⭕️پای دفاع از دین که بیفته خودمون رو عقب میکشیم. 🔹پای کار تشکیلاتی که برسیم میگیم ولش کن. دنبال درد سر نباشم بهتره. خودم تنهایی کار فرهنگی میکنم😌 خب معلومه امام زمان با وجود همچین افرادی تشریف نمیارن. 🌎❌ 🔸حاج اقا باید چیکار کنیم که اولیای الهی از ما راضی باشن؟ ✔️ اولین قدمش اینه که اهل مبارزه با راحت طلبی بشیم دنبال سختی های خوب کشیدن باشیم. 👌ایجاد این احساس یه چند وقتی زمان لازم داره. ✅🌺 سعی کنید به این احساس برسید تا لایق یاری حضرت شوید🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا