🔺چون در شکل گیری خصوصیات
مخصوصات خصوصیات اخلاقی، (البته خصوصیات ظاهری هم شامل میشه)
عوامل دیگری هم دخیل است.
مثل،
ژن و وراثت
محیط زندگی و رشد
رفتار محیطی
و...
🔺همچنین،
افراد با یک طبع ممکن است در درجه بندی های دیگر باشند.
یعنی هر طبع شاید سه درجه داشته باشد.
و
خصوصیات جسمی در آقایان و خانم ها کمی تفاوت دارد
خانم ها غالبا ریزتر و ظریف تر هستند
مثلا
یک مرد دموی از یک زن دموی درشت تر است✅
خب
بگذریم.
علم شخصیت شناسی پیچیدگی های خاص خودش را دارد
و
البته
طبایع ترکیبی هم داریم
که کمی تشخیص را در ابتدای کار برایتان سخت می کند.
🔸کار اصلی یک مدرس یا معلم
این است که
درس را به زبان ساده بگوید
تا همه فرا بگیرند.
چون این علم بسیار مفید است
و برای
زندگی زناشویی و تربیت فرزند بسیار کاربردی
است
یک فرمول ساده برایتان دارم
که به راحتی طبع افراد را تشخیص دهید.
اگر مایلید این فرمول ساده را یاد بگیرید
لطفا
گزینه 1⃣
را برای ادمین مون بفرستید👇
@asheqemola
منتطرم ببینم چقدر اشتیاق برای این بحث دارید😊👏
تا با انرژی بیشتر ان شاءالله ادامه بدیم
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔸کار اصلی یک مدرس یا معلم این است که درس را به زبان ساده بگوید تا همه فرا بگیرند. چون این علم بسی
زیاد اشتیاق نشان ندادید😊👆
در حالی که با یک فرمول ساده می تونید طبع افراد را راحت تشخیص بدید و خصوصیاتشون را توی کانال بخونید
واقعا براتون مهم نیست🤔⁉️
#فرشته_کویر
#قسمت_5
در دلش غوغایی شد...
"خدایا! به من رحم کن. من تحمل این امتحان رو ندارم. خیلی سخته...
خدایا! کمکم کن…
خدایا! منو ببخش…"
و لبش را گزید و سرش را پایین انداخت.
و فرهاد بیتفاوت برگشت و رفت.
باز شب شد و فرشته خلوتی پیدا کرد و سر سجاده نشست.
"خدایا! خودت میدونی همیشه فقط و فقط به فکر تو بودم و هستم.
خدایا! من تو رو دوست دارم. …
خدایا! دستم رو بگیر و تنهام نذار...
خدایا! این چه دردیه که به جونم افتاده؟!
با این درد، با این دل چه کنم؟
کاش هیچ وقت فرهاد رو نمیدیدم…
کاش اصلا به این محله نیومده بودیم"
هوای این فصل سال در این شهر کویری خیلی گرم بود. مخصوصا سر ظهر که همه فقط دنبال خنکای کولر بودند. خانهها، با طراحی و مهندسی خاص خودش، خنکای دلنشینی در خودش محفوظ میکرد.
مادر و فریبا در خواب بعدازظهر بودند. فرشته بیقرار و دل آشوب از اتاق خارج شد و کنار باغچه زیر سایه درخت اَنار نشست. با گلها و درختها درد دل میکرد...
دردی که اگر کسی باخبر میشد، رسوایی به همراه داشت و او هرگز دلش نمیخواست احدی رازش را بداند و احساسی که درست نمیدانست چیست.
نسبت به یک پسر نامحرم ِغریبه!
"وای خدایا! منو ببخش…"
آن روزها دلش بیشتر تنهایی و خلوت میخواست. تا با کسی چشم تو چشم میشد، میترسید چشمانش رسوایش کنند. ترس از خدا و ترس از بیآبرویی داشت.
به خاطر این احساس جدید در دلش، از خدا شرم داشت. درهمین فکرها بود که با صدای در از جایش پرید.
"این ظهر تابستانی یعنی کیه؟ چرا زنگ نمیزنه"؟
آرام پشت در رفت...
_کیه؟
_منم فرشته باز کن.
_زهره تویی؟
_آره، خودمم در رو باز کن.
آرام در راباز کرد و
وقتی زهره داخل شد سریع در را بست.
_اِه زود باش دیگه دختر. میخوای کسی منو ببینه؟! حالام سر وصدا نکن تا مامانت اینا بیدار نشن.
_باشه، ولی چی شده زهره؟
_هیچی کارت دارم. میخوام کسی چیزی نفهمه. بی سروصدا بیا این ور پشت پنجره نباشیم.
_زهره منو ترسوندی! چی شده؟
_هیس میگم بیا دیگه...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_6
متعحب به زهره نگاه می کرد که زهره دستش را گرفت و به سمت دیگهی حیاط برد.
_خب؟!
_خب که چی؟
_ای بابا بگو دیگه خون به جیگرم کردی!
_هیچی حالا یه دقیقه بشین...
_زهره این طوری با هول و ولا اومدی تازه میگی یه دقیقه بشین؟!
_خب بشین دیگه تا کسی نیومده.
چند دقیقهای به سکوت گذشت و فرشته دلنگران به زهره نگاه میکرد و زهره سربهزیر انداخته بود. میخواست چیزی بگوید، ولی انگار خیلی سخت بود.
_چی شده زهره؟ بگو دیگه!
_هیچی... یعنی قول میدی که بین خودمون بمونه؟
_آره قول میدم، بگو...
_ببین فرشته، میخوام یه چیزی بهت نشون بدم. یادت باشه قول دادیها.
_باشه، بگو دیگه...
_ببین یه خواهشی دارم ازت. باید یه کاری برام بکنی. اون روز توی اتاقت یادته آلبومت رو دیدم؟
_آره...
_ از وقتی عکس فرزاد رو دیدم دلم یه جوری شده!
_چی؟!
_خب چهکار کنم دست خودم نیست دیگه، نمی تونم از فکرش بیرون بیام. آنقدر کشیک دادم تا یه روز جمعه توی کوچه دیدمش. وای از عکسش هم قشنگتر بود.
_وای زهره چی میگی؟ این چه حرفیه؟ فرزاد؟!
زهره با شرم سرش را پایین انداخت.
_فرشته باور کن توی این دو ماه که شما همسایهی ما شدیدواز وقتی فرزاد رو دیدم، اصلا حال خودم رو نمیدونم.
فرشته خندهای کرد و گفت:
_چه کسی هم، فرزاد! آخه تو که فرزاد رو نمیشناسی؟ آنقدر مؤمن و حساسه که به هیچ دختر نامحرمی نگاه نمیکنه، حتی فکرم نمیکنه.
_فرشته من نمیدونم. من باید چه کار کنم؟
_هیچی بیخیالش شو.
_وای نه! مگه میشه؟
_آره، من داداشم رو میشناسم. تازه چند وقته داره توی گوش مامان و بابا میخونه که بره جبهه.
_چی؟ وای خدا نکنه!
_چرا؟ مگه داداش خودت سرباز نیست؟
_چرا هست، ولی اون خط مقدم نیست. تازه خدمتش هم همین روزا تموم میشه. مامانم هم میخواد براش آستین بالا کنه.
_خب به سلامتی. حالا تو چرا عجله داری؟ هنوز که نوبتت نشده!
_فرشته مسخره نکن. تو نمیدونی وقتی آدم عاشق میشه، چه بلایی سرش میاد؟
با گفتن این حرف، انگار داغ دل فرشته تازه شد و سرش را انداخت پایین. توی دلش گفت:
"تو چه می دونی که منم دارم از چه دردی میسوزم، ولی من مواظب رازم هستم و همه چیز رو به خدا میسپرم".
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
با سلام
بنده در دوران عقد هستم و با یه سری مشکلات روبرو شدم و هر وقت با خانم فرجام پور عزیزم صحبت کردم آرامش گرفتم و از راهنمایی ها و راهکارهای خوب و کاملشون واقعا بهره مند شدم .
امیدوارم همیشه سلامت باشن و در کنارمون باشن و خیر دنیا و آخرت نصیبشون
🌸🌸
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
💞#عشق چیست⁉️
🤔با عشق دوران نوجوانی چه باید کرد⁉️
بازیهای روزگار را نمیشود نادیده گرفت😉
غم و درد،
فراق و وصال،
جنگ و شهادت،
ایثار و فداکاری و...
برگرفته از واقعیت، واقعیتی که شاید شما هم تجربه کرده باشید👌
#رمان بسیار زیبای
#فرشته_کویر
نیاز نیست هزینه کنید، رایگان در کانال نویسنده داستان، آن را مطالعه کنید
کانال خانم فرجامپور، نویسنده و مشاور خانواده.👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
ارتباط مستقیم با نویسنده کتاب👆
حتما همین الان عضو بشید و از ادمین کانال،
دوره خودشناسی را رایگان دریافت کنید👏👏
دوستان بزرگوار لطفا همگی امشب همت کنید و این بنر را توی کانال ها و گروه هاتون بگذارید
و برای دوستان تان بفرستید✅👆
بهترین ها نصیب قلب مهربانتان💐
حتما دخترخانم های نوجوان و اقا پسرهای نوجوان را تشویق به خواندن این رمان کنید👏👏👏