eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸وقتی مردی، از خانمش بی احترامی، مخصوصا در جمع می بیند، اولا، غرورش می شکند، ثانیا، در پی تلافی برخواهد آمد، چرا⁉️ چون لجباز هستند👌
🔺تصور کنید، زن و شوهری با هم قهر هستند. بدون اینکه، مشکلشان را در خانه حل کنند و با روی گشاده به مهمانی بروند، با همان حالت قهر به مهمانی می روند.
🔺آقایان به خاطر غرورشان، سعی می کنند، طبیعی رفتار کنند. اینجا خانم هوشمند و با ، حتی اگر خیلی ناراحت باشد، سعی می کند در جمع کنار همسرش باشد و در جمع از او پذیرایی می کند، کنارش می نشیند و با لبخند نگاهش می کند😊
💞حتی بیشتر از پیش به او احترام می گذارد و تحویلش می گیرد. خواه ناخواه آقا هم قهر را تمام می کند. و مهمانی به خوشی تمام می شود و همه چیز به خوشی می گذرد.
💞خب خانم عزیز شما بگو کدام بهتر است؟ به خاطر لجبازی جلوی دیگران غرور آقا را بشکنی و او را وادار به لجبازی و تلافی کنی یا با سیاست رفتار کنی انگار نه انگار که قهر هستی و همه چیز به خیر بگذرد؟ انتخاب با شماست😉
❤️🍃❤️ 😍💞 عشــــــــ❤️ـــــــــــــق چیست؟ در ریاضي تســــــــ=ــــــــــاوے، در شیمی واڪنـــــــ🗯ـــــــــــــش در هنر قلـــــــــــــــــــــ♥️ــــــــــــــــب و در من تــــــــــــــــــــــ✌️ــــــــــــــــو... 😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا فرشته را از علی و خاطراتش دورکنند. روز به روز تشویش و نگرانیش بیشتر می‌شد. نگاه بچه‌هایش را جورِ دیگر می‌دید و اضطراب را در وجودشان حس می‌کرد. مانده بود با یک عالمه حسِ بیزاری ازخود.... همه خانواده فقط و فقط می‌خواستند که ازدواج کند و زندگی را از سر بگیرد و کنجِ خانه نشینی و غصه خوردن را دور بریزد . همه خانواده، همان فرشته شاد و سرِ حال را می‌خواستند. حتی بچه‌ها هم نگران حال و روزِ فرشته بودند. هفته‌ای گذشته بود از صحبتهای مادرش. روزی نبود که درخانه حرفِ خواستگاری و ازدواج نباشد و فرشته همچنان امتناع می‌کرد. و به تدبیرِ زهرا یک دورهمی دوستانه برای فرشته راه انداختند که زهره و فاطمه و فریبا و آمدند. مادر، بچه‌ها را به حیاط برد و بچه‌ها مشغولِ بازی شدند. _خب فاطمه جان خوبی؟ _ممنونم گلم _زهره جان خوبی؟ _بله خانم جان ما که بد نیستیم شما از احوالاتِ خودتون بفرمایید _از احوالپرسی شما منم خوبم فریبا با لبخند گفت: _خیلی دلم براتون تنگ شده بود . زهرا با سینی شربت وارد شد و گفت: _همگی خوش آمدید _ممنونم زهرا جان مگه شما یادِ ما کنید . این فرشته که پاک بی‌معرفت شده بهتره این فرشته یه توضیحی به ما بده ببینم عزیزم کِی دوباره برمی‌گردی تو جمعِ ما؟! _واه زهره جان من که هستم _نه بابا نیستی خودت فکر می‌کنی هستی فاطمه گفت: فرشته جان زهره راست میگه تو اصلا تو حالِ خودت نیستی . خودت هم می‌دونی؛ داداشم راضی به این وضعیت نیست. می‌دونم ازت قول گرفته . چرا می‌خوای خودت را عذاب بدی؟ _اه راستی مبارکه . یه چیزهایی شنیدم _زهره چی شنیدی؟! _ان شاءالله می‌خوای سر و سامان بگیری _واه زهره... در عصرِ آن روزِ تابستانی، خانه رنگ و بوی دیگری گرفته بود همه دورِ هم جمع بودند و مشغولِ آماده کردنِ خانه برای پذیرایی از مهمان‌ها و باز فرشته بود که باید تسلیم می‌شد به خواسته بزرگترها و البته خواسته علی. دیری نپایید که مهمان‌ها آمدند و فرزاد و مادر از آنها استقبال کردند و زهرا و فریبا در تهیه بساطِ پذیرایی و حسین، طاهره، سمیه و سمیرا در اتاق منتظر اذن فرزاد برای بیرون آمدن و فرشته تنها دراتاقِ خودش. خیره به عکسِ علی بود و آرام زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت و فرزاد با بچه‌ها صحبت کرده بود و آنها را متقاعد کرده بود که مادرشان باید ازدواج کند. و حسین با اینکه برایش سخت بود ولی پذیرفته بود. ساعتها به کندی می‌گذشت که زهرا به اتاق آمد. _فرشته جان نمی‌خواهی بیایی؟! فرشته اشکانش را پاک کرد و گفت: _نمی‌تونم زهرا جان علی برای من هنوز زنده است چطوری قبول کنم که کسِ دیگه ای را دوست داشته باشم _می‌دونم عزیزم که خیلی برات سخته ولی باید با واقعیت کنار بیایی. _آخه واقعیتِ من ... که فرزاد وارد شد حرفش ناتمام ماند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
_ای بابا توکه هنوز نشستی؟! بلند شو بیا این بنده خداها زیرِ پاشون علف سبز شد _آخه داداش _ما حرفهامون را زدیم آخه دیگه نداریم زود آماده شو بیا . ببین. نخواستی میگی نه. پاشو عزیزم پاشو. زشته فرشته به ناچار از جای بلند شد و چادرش را سر کرد و همراهِ زهرا از اتاق خارج شد. سرش پائین بود و دلش پر از بغض و غم. می‌ترسید سرش را بالا کند و بغضش بترکد. همان طور سر به زیر سلام داد. و با خانمها که خاله و دختر خاله زهرا بودند احوالپرسی کرد. کنارِ مادرش نشست. پسر خاله زهرا، جوان برازنده ای بود . شغل خوبی هم داشت و از نظرِ ظاهری هم ایرادی نداشت. ولی فرشته اصلا به سمتش نگاه نکرد. هر لحظه علی را حاضر می‌دید با آن لبخندِ همیشگی فرزاد بچه‌ها را هم آورد. طاهره کنارِ مادرش نشست ولی حسین را کنارِ خودش نشاند . دستان کوچکِ حسین را در دستانش گرفت تا به او بفهماند همیشه کنارشان هست. و فرشته از مهمانی جز دلهره و نگرانی چیزی نفهمید. و بالاخره دلهره‌اش پایان یافت و مهمان‌ها رفتند و وقتی واردِ اتاقش شد. به ناگاه سرش گیج رفت و چشمانش سیاهی رفت و جلوی درِ اتاق به روی زمین افتاد. از آن روز دیگر کسی جرات نمی‌کرد از خواستگاری و ازدواج با فرشته صحبت کنه چون بعد از آن جریان کارش به بیمارستان کشیده شده بود و همه نگرانش بودند. ولی باز هم نگرانی به نداشتنِ همسر و تنها ماندنش بیشتر آزارشان می‌داد. ولی فرشته سعی می‌کرد به آن روز و آن اتفاق فکر نکنه یعنی یک جوری خودش را به آن راه بزنه ولی کارِ ساده‌ای نبود . "خدایا! برای من چه سرنوشتی در نظر گرفتی؟ خدایا! دیگه نمی‌خوام دل ببندم به کسِ دیگه‌ای و دوباره رفتنش آزارم بده. دلم نمی‌خواد قلبم را غیر از عشقِ علی پر کنم خدایا! کمکم کن." باز فرشته نمی‌دانست که خدای مهربون براش چه سرنوشتی در نظر گرفته روزهای آغازِ مدرسه فرارسید فرزاد و زهرا کمک کردند تا بچه‌ها آماده رفتنِ به مدرسه شوند. حالا دیگه تقریبا نصفِ روز فرشته در خانه تنها بود . زهرا به مسجد می‌رفت برای تدریس قران. مامان که سرش به کارهای خودش گرم بود . و فرشته گاهی با زهرا می‌رفت ولی بیشتر تنها توی اتاق بود. به سفارشِ فرزاد مشغول شد به خواندنِ کتابهای دینی و روانشناسی بود. و گاهی زهره هم سری بهش می‌زد سعی می‌کرد زندگی آرامی داشته باشد اما مگر می‌شود در این دنیا کسی با آرامش کامل زندگی کند. اصلا این دنیا جای آرامش است؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
سیاست‌های زنانه بلد نیستی🤔⁉️ بیا اینجا تا یادت بدم چطور زندگی را به کام خودت و همسرت عسل کنی😍 آموزش سیاست‌های زنانه 👏👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همین امشب وارد بشید و از ادمین 🎁 بگیرید👏👏