eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.9هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
خانه معشوق کجاست؟ 🍃این روزها در عالم چه خبر است؟ حاجی‌ها در مکه مشغول عشق بازی با معشوق‌اند و در ع
🍃مردمی در زیر رگبار گلوله صهیونیست فریاد الله اکبر سرداده و مردانی با ترک خانه و اهل و عیال راهی دیار غربت شده‌اند تا داد مظلوم از ستمگر باز گیرند و مردمی با دلی آرام و قلبی مطمئن به یاری دین خدا برخواسته و برای انتخاب اصلح می کوشند. راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🍃مردمی در زیر رگبار گلوله صهیونیست فریاد الله اکبر سرداده و مردانی با ترک خانه و اهل و عیال راهی دی
🍃زنانی تلاش می کنند برای تربیت نسلی مهدوی و زنانی در گرما و زیر بار سرزنش‌ها چادر را محکم تر گرفته و از حریم خود دفاع می کنند. و زنانی که پا پیش گذاشته و دوشادوش مردان به دنبال نان حلال و خدمت به خلق می کوشند و زنانی که سر سجاده و مشغول دعایند که معشوق نظر افکند و چاره کار کند راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🍃خوب بگشا چشم و نگر در همه عالم که همه در پی یارند و همه در پی معشوق که هر کس به طریقی ره یار می جوید و عشقش به دل دارد. خوب بنگر که در این ورطه و این فصل امتحان تو کجایی؟ به در خانه کدام یاری؟ بشتاب و به هر جا هستی بنواز آهنگ در خانه معشوق را که جا نمانی از قافله‌ی یار راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم‌ وقت بخیر گلم ناامیدی از شیطانه یادتون باشه. حتی استجابت دعا در سایه امیدواری اتفاق می افته. اولا، هر اتفاق و برنامه‌ای که در زندگی ما رقم می‌خوره امتحان الهی است جهت رشد و تقوای ما ثانیا، اگر حاجتی دارید باید هم امیدوار باشید هم توکل به خدا و توسل به اهل بیت داشته باشید و هم برای رسیدن به حاجتتون تلاش کنید. الانه این همه کانال های واسطه گری ازدواج هست، می تونید شرکت کنید در کنار دعا و توسل، تلاش کردن هم مهمه. چند راهکار هم قبلا گفتیم چله سوره یس نماز جعفر طیار ختم ۱۴۰۰۰ صلوات، شبی ۱۰۰۰ تا و هرشب هدیه به یک معصوم و البته استغفار کردن فراوان. دعا و رضایت والدین. ان شاءالله انجام بدید و نتیجه خوبی بگیرید. ازدواج مهمه ولی ازدواج با فرد هم کفو خیلی مهم تره ان شاءالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید و با خبرهای خوب ما را هم خوشحال کنید
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
سلام عزیزم‌ وقت بخیر گلم ناامیدی از شیطانه یادتون باشه. حتی استجابت دعا در سایه امیدواری اتفاق می ا
دوستان بزرگوار در این ایام با برکت و اعیاد بزرگ حتما برای ازدواج جوانان دعا کنید و برای این امر حتما تلاش کنید و واسطه خیر باشید
کانال ازدواج تنهامسیر آرامش با خیال راحت می تونید عضو بشید و فرد مورد نظرتون را پیدا کنید👇 https://eitaa.com/ezdevaj_t_masiri
چقدر این آیه قشنگه مرتب تلاوت کنید و به معناش فکر کنید آیا بعد از تلاوت این آیه باز هم حق داریم نا امید باشیم؟؟؟ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واردِ خانه که شدند. بچه‌ها خواب بودند و خانم‌ها منتظر نشسته بودند. زهرا سریع به آشپزخانه رفت. غذا را برایشان گرم کرد که مادر پرسید: _فرزاد جان نمی‌خوای بگی چی شده؟! _راستش یکی از دوستام تصادف کرده. رفته بودیم بیمارستان. الان هم آمدم یک کم وسیله بردارم برم شب پیشش بمونم. _مگه کسی را نداره؟ _نه مادر جان فعلا کسی نیست . تا ببینم؛ می‌تونم خانواده‌اش را پیدا کنم. _کدام دوستته؟ فرزاد کمی مکث کرد. دلش نمی‌خواست بگوید ولی عادت نداشت جواب مادرش را ندهد. _راستش فرهاد با شنیدنِ اسمِ فرهاد نا خداگاه زهرا صدایش بالا رفت . _چی... آقا فرهاد؟! _بله متاسفانه _حالا طوریش شده؟! _فعلا بیهوشه. دکترها عملش کردند. میگن نخاعش و سرش آسیب دیده. امشب باید پیشش بمونم. شاید به هوش بیاد. _آخه پس خانواده‌اش؟ _زهرا جان اصلا ازشون خبر ندارم. نه آدرسی نه شماره‌ای. باید صبر کنیم تا صبح. بعد روکرد به حامد. _راستی حامد جان فردا از بچه‌های محل و در و همسایه یه پرس و جویی کن شاید یکی یه خبری از خانواده‌اش داشته باشه. _چشم داداش حتما. و فرشته خودش را کنترل می‌کرد که چیزی نگوید. درست حالا که داشت با دلش کنار می‌آمد. حالا که مطمئن شده بود. علی به این وصلت راضی است. حالا که تصمیم گرفته بود. صحبت‌های نهایی را با فرهاد بگوید. حالا که داشت به یک زندگی جدید می‌اندیشید. حالا که همه خانواده خوشحال و راضی بودند. این چه امتحانی بود خدایا؟ لحظه‌ها به کندی می‌گذشت و باز امشب خواب با چشم‌های فرشته سرِ سازگاری نداشت. و باز سجاده بود و مهر و تسبیح و نماز و دعا. مثلِ بیشترِ شبها. و این بار فقط از خدا شفای جوانی را می‌خواست که در بیمارستان بینِ مرگ و زندگی است. آفتاب که بالا آمد. بچه را راهی مدرسه کردند. با مادر و زهرا راهی بیمارستان شدند. فرزاد در راهرو بیمارستان قدم می‌زد. بی‌تابی‌اش نشانه خوبی نبود. با دیدنِ آنها سعی کرد آرام باشد ولی نمی شد. جلو رفت و سلام داد. _سلام پسرم چه خبر؟ نگاهی به فرشته انداخت که از شرم سرش را پائین انداخته بود و چیزی نمی‌گفت. _خبری نشده. هنوز به هوش نیامده . خیلی نگرانشم مادر . تو را خدا براش دعا کنید. دیگه منم طاقتم تمام شده. _توکلت به خدا باشه . شما با زهرا جان برید خانه یه چرت هم بخواب. ما هستیم .به هوش آمد خبرت می‌کنیم. _نمیشه مامان دلم اینجاست. _فرزاد جان باید استراحت کنی . دیشب تا حالا نخوابیدی برو مادر. _باشه چشم پس شما حواستون باشه. _برو خیالت راحت. از پشتِ شیشه فرهادی را دیدند که بیهوش روی تخت افتاده و کلی دستگاه بهش وصل است. مادر کتاب دعایش را در آورد. و مشغولِ خواندن شد که پزشکی وارد شد. فرشته هراسان جلو رفت. _آقای دکتر حالش چطوره؟! پزشک نگاهی به آنها کرد و گفت: _شما چه نسبتی باهاش دارید؟! فرشته به مادرش نگاه کرد و مادر سری به نشانه تایید تکان داد و فرشته سر به زیر و آرام گفت: _قراره با هم ازدواج کنیم لبخندی به لبان پزشک نشست. _تبریک میگم. ان شاءالله حالش خوب میشه. از نظرِ پزشکی تا حالا باید به هوش آمده باشه ولی نمی دانم چرا مقاومت می‌کنه. خواست به سمتِ اتاقِ فرهاد بره ولی انگار چیزی یادش آمده باشه . برگشت وگفت: _به نظرم بعد از معاینات بنده. شما برید توی اتاقش و باهاش صحبت کنید. شاید شنیدنِ صدای شما بهش کمک کنه _کی من؟! _بله دخترم شاید به امید نیاز داشته باشه برای برگشتنش و البته تا به هوش نیاد. ما نمی‌تونیم کامل از درمانش یا آسیب‌هایی که دیده مطمئن بشیم. پس اولین قدم برای بهبودیش به هوش آمدنشه. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اعمال شب و روز عرفه التماس دعا🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازهایی در مورد مردان که باید شما خانم‌ها بدانید😳 می‌دونی چرا بعضی خانم‌ها همسرشان را مثل موم توی چنگ‌شون دارند🤔⁉️ بزن روی لینک و رایگان کلی سیاست زنانه یاد بگیر😉👌 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 خانم فرجام‌پور هستم، مشاور خانواده با هزاران مشاوره موفق، اینجا هستم تا کمک‌تون کنم یک زندگی توام با آرامش و عشق و لذت داشته باشید💞👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لطفا برای دوستان‌تون بفرستید و در گروه‌ها و کانال‌هاتون بگذارید👏👆 عید همگی پیشاپیش مبارک💥💐💐💐
💥جشنواره عید تا عید💥 تمام دوره‌های آموزشی شامل تخفیف است😍👏👏 فقط کافیه اسم دوره و کلمه عیدی را برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola و از این تخفیف بی‌نظیر استفاده کنید👏👏 اعیاد مبارک باد🎁👏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
👇👇 🎁😍👏👏 از عید قربان تا عید غدیر 💞💞 یا سواد جنسی یا 🔸آناتومی اندام تولید مثل 🔸نحوه رابطه صحیح 🔸باورهای غلط در مورد رابطه 🔸تربیت جنسی نوجوان 🔸چگونگی رسیدن به لذت نهایی 🔸انواع رابطه خوب و موثر بر اساس شخصیت هر فرد 🔸علل خیانت و راهکارهای جلوگیری از آن 🔸تربیت جنسی و کلی مطلب نو و جدید که هیچ جای دیگه ای ندیدید👏👏 و 👈ناگفتنی های زناشویی بی پرده، 🎁به همراه پی دی اف تصویری،😍 آموزش هر آنچه نیاز است یک خانم متاهل بداند، صفر تا صد یک رابطه درست و اصولی، پوزیشن های مناسب و کلی مطلب مهم ...💞 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💔 یا سواد عاطفی💞 👇 👈نحوه صحیح ارتباط گیری با دیگران. خودشناسی. انتخاب صحیح. نحوه انتخاب همسر رفتار صحیح با همسر نحوه رفتار صحیح با خود و دیگران و...💕 🔺رابطه عاطفی یعنی چه؟ 🔺ویژگی‌های یک رابطه عاطفی چیست؟ 🔺چگونه عشق به رفتار تبدیل شود؟ 🔺مهم‌ترین تصمیم زندگی ما چیست؟ 🔺عوامل مهم در تصمیم گیری ازدواج (انواع بلوغ‌ها) 🔺نکات مهم برای شروع رابطه عاطفی 🔺اصول محبت کردن در رابطه عاطفی 🔺منحنی عشق و رابطه عاطفی 🔺مجردی خوب چگونه است؟ 🔺دو چیز شکستنی خطرناک در رابطه عاطفی 🔺دو فاکتور مهم در رابطه عاطفی 🔺نکات خروج از رابطه عاطفی و کلی مطالب مهم و آموزنده جهت ساختن یک رابطه عاطفی و اصولی دقیق👌 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 👼 کودک و نوجوان شروع تربیت جنسی آموزش صحیح به کودک و نوجوان مشکلات دوران بلوغ اصلاح مزاج دوران بلوغ و ... 🔺تربیت جنسی و خودمراقبتی 🔺سن تربیت جنسی 🔺پیش شرط آموزش 🔺شروع پرسشگری و پاسخگویی صحیح 🔺حلقه امنیت 🔺مراحل رشد جنسی 🔺تعرض 🔺تجاوز 🔺آموزش فکر کردن 🔺اندام خصوصی 🔺پاسخ صحیح به سوالات 🔺نکته های مراقبتی 🔺آموزش "نه" گفتن 🔺قانون اتاق خواب 🔺خودارضایی کودک 🔺مراحل بلوغ 🔺مشکلات بلوغ و نوجوانی 🔺اصلاح مزاج دوران بلوغ هر کدام از دوره ها با عرضه می شود✅ ادمین ثبت نام👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 خانم های عزیز از جا نمونید👏👏👏👏👏🎁🎁🎁🎁✅✅✅
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇 #تخفیف_عید_تا_عید🎁😍👏👏 از عید قربان تا عید غدیر 💞#دوره_اسرار_زناشویی💞
🎁🎁🎁از میان کسانی تا عید غدیر ثبت نام‌کنند دو نفر به قید قرعه می توانند از یکی از دوره‌های ما رایگان استفاده کنند😍👏👏 و عزیزانی که سه نفر را معرفی و ثبت نام کنند یک ویژه خواهند داشت😍👏👏
عید در عید و در 😍👏 جا نمونید👏
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام على عليه السلام: عرفه، فقط در مكّه است؛ امّا ايرادى ندارد كه [مردم] روز عرفه، در شهرها اجتماع كنند و به درگاه خدا، دعا نمايند 📚تهذيب الأحكام ج5 ص479 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 اگر بدانی ، دنیایی که درست کردیم. چقدر سست و بی پایه است.  به تمامی گریه هایی که کردی  می‌خندی   پس از ته دل بخند ،  تا زندگی به تو لبخند بزند. الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 ‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم پیشاپیش عیدتون مبارک🌺🌺 در لحظات ناب بندگی کردن هاتون ما را ا دعای خیر فراموش نکنید🌺 الهی که همگی حاجت روا باشید اللهم عجل لولیک الفرج اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌺
در حرم مطهر امام‌زاده اسماعیل علیه السلام دعا گویتان بودم الهی که در این شب عزیز همگی حاجت روا باشید🌺 عیدتون‌ مبارک💥💥 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
❣شب عید قربان نمی دانم آرزویت چیست؟! امابرای رسیدن به آرزویت، دستانم رو به آسمان است💚 پروردگارا هرآنچه صلاح دوستانم هست؛ برایشان مقدر بفرما ❣الهۍآمین❣ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ══💝══════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
¬کویر واردِ خانه که شدند. بچه‌ها خواب بودند و خانم‌ها منتظر نشسته بودند. زهرا سریع به آشپزخانه رفت. غذا را برایشان گرم کرد که مادر پرسید: _فرزاد جان نمی‌خوای بگی چی شده؟! _راستش یکی از دوستام تصادف کرده. رفته بودیم بیمارستان. الان هم آمدم یک کم وسیله بردارم برم شب پیشش بمونم. _مگه کسی را نداره؟ _نه مادر جان فعلا کسی نیست . تا ببینم؛ می‌تونم خانواده‌اش را پیدا کنم. _کدام دوستته؟ فرزاد کمی مکث کرد. دلش نمی‌خواست بگوید ولی عادت نداشت جواب مادرش را ندهد. _راستش فرهاد با شنیدنِ اسمِ فرهاد نا خداگاه زهرا صدایش بالا رفت . _چی... آقا فرهاد؟! _بله متاسفانه _حالا طوریش شده؟! _فعلا بیهوشه. دکترها عملش کردند. میگن نخاعش و سرش آسیب دیده. امشب باید پیشش بمونم. شاید به هوش بیاد. _آخه پس خانواده‌اش؟ _زهرا جان اصلا ازشون خبر ندارم. نه آدرسی نه شماره‌ای. باید صبر کنیم تا صبح. بعد روکرد به حامد. _راستی حامد جان فردا از بچه‌های محل و در و همسایه یه پرس و جویی کن شاید یکی یه خبری از خانواده‌اش داشته باشه. _چشم داداش حتما. و فرشته خودش را کنترل می‌کرد که چیزی نگوید. درست حالا که داشت با دلش کنار می‌آمد. حالا که مطمئن شده بود. علی به این وصلت راضی است. حالا که تصمیم گرفته بود. صحبت‌های نهایی را با فرهاد بگوید. حالا که داشت به یک زندگی جدید می‌اندیشید. حالا که همه خانواده خوشحال و راضی بودند. این چه امتحانی بود خدایا؟ لحظه‌ها به کندی می‌گذشت و باز امشب خواب با چشم‌های فرشته سرِ سازگاری نداشت. و باز سجاده بود و مهر و تسبیح و نماز و دعا. مثلِ بیشترِ شبها. و این بار فقط از خدا شفای جوانی را می‌خواست که در بیمارستان بینِ مرگ و زندگی است. آفتاب که بالا آمد. بچه را راهی مدرسه کردند. با مادر و زهرا راهی بیمارستان شدند. فرزاد در راهرو بیمارستان قدم می‌زد. بی‌تابی‌اش نشانه خوبی نبود. با دیدنِ آنها سعی کرد آرام باشد ولی نمی شد. جلو رفت و سلام داد. _سلام پسرم چه خبر؟ نگاهی به فرشته انداخت که از شرم سرش را پائین انداخته بود و چیزی نمی‌گفت. _خبری نشده. هنوز به هوش نیامده . خیلی نگرانشم مادر . تو را خدا براش دعا کنید. دیگه منم طاقتم تمام شده. _توکلت به خدا باشه . شما با زهرا جان برید خانه یه چرت هم بخواب. ما هستیم .به هوش آمد خبرت می‌کنیم. _نمیشه مامان دلم اینجاست. _فرزاد جان باید استراحت کنی . دیشب تا حالا نخوابیدی برو مادر. _باشه چشم پس شما حواستون باشه. _برو خیالت راحت. از پشتِ شیشه فرهادی را دیدند که بیهوش روی تخت افتاده و کلی دستگاه بهش وصل است. مادر کتاب دعایش را در آورد. و مشغولِ خواندن شد که پزشکی وارد شد. فرشته هراسان جلو رفت. _آقای دکتر حالش چطوره؟! پزشک نگاهی به آنها کرد و گفت: _شما چه نسبتی باهاش دارید؟! فرشته به مادرش نگاه کرد و مادر سری به نشانه تایید تکان داد و فرشته سر به زیر و آرام گفت: _قراره با هم ازدواج کنیم لبخندی به لبان پزشک نشست. _تبریک میگم. ان شاءالله حالش خوب میشه. از نظرِ پزشکی تا حالا باید به هوش آمده باشه ولی نمی دانم چرا مقاومت می‌کنه. خواست به سمتِ اتاقِ فرهاد بره ولی انگار چیزی یادش آمده باشه . برگشت وگفت: _به نظرم بعد از معاینات بنده. شما برید توی اتاقش و باهاش صحبت کنید. شاید شنیدنِ صدای شما بهش کمک کنه _کی من؟! _بله دخترم شاید به امید نیاز داشته باشه برای برگشتنش و البته تا به هوش نیاد. ما نمی‌تونیم کامل از درمانش یا آسیب‌هایی که دیده مطمئن بشیم. پس اولین قدم برای بهبودیش به هوش آمدنشه. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرشته با اضطراب به سمتِ تختِ فرهاد می‌رفت. در دلش غوغایی بود. زیر ِلب ذکر می‌گفت و برای سلامتیش دعا می کرد. آرام آرام نزدیک شد. نگاهی به بیرون اتاق انداخت. مادرش روی نیمکت نشسته بود و دعا می‌خواند. آرام روی صندلی کنارِ تخت نشست. نگاهی به فرهاد انداخت . انگار در خوابی عمیق فرو رفته بود. دکتر می‌گقت "شاید اصلا صدای شما را نشنود ولی با او خرف بزنید. حرفهایی که امیدوارکننده باشد" نفسِ عمیقی کشید . بغضی که از دیشب گلویش را می‌فشرد. با دیدنِ فرهاد در آن حالت بی‌اختیار سر باز کرد. و اشکانش روی گونه‌هایش جاری شد. صدای هق هقش بلند شد و بعد از کمی اشک ریختن. آرام شروع کرد برای فرهادی که نمی‌بیندش و شاید صدایش راهم نمی‌شنود درد ِدل کردن. _سلام آقا فرهاد. امیدوارم حالت زود خوب بشه. نه برای خودم. برای خودت که هنوز هزار تا آرزو داری. نمی‌دونم کاشکی هیچ وقت برنمی‌گشتی . کاش از عشقِ پنهانت و آرزوهات برام نمی‌گفتی من خاطراتم را فراموش کرده بودم. از وقتی که قبول کردم با علی ازدواج کنم. دیگه یادت را، عشقت را از دلم بیرون کردم. به جاش عشقِ همسرم را ، عشقِ علی‌ام را توی سینه‌ام جا دادم. بعد از علی هم دیگه بهت فکر نمی‌کردم ولی با آمدنت. با سماجتت و با برملا کردنِ رازِ عشقِ پنهانیت برای من. انگار دردِ دلِ من را تازه کردی اره درسته . من هم عاشقت بودم. عشقی به درازای چند سال . اره منم صاحبِ یک عشقِ پنهانی بودم که تا الان کسی ازش خبر نداره. ولی تفاوتِ ما می‌دونی در چی بود؟ من می‌خواستم مطابقِ میلِ خدا زندگی کنم. من به خاطرِ رضای خدا پا روی عشقم و خواسته دلم گذاشتم. من به خدا توکل کردم. و خودم را به خدا سپردم. شایدم به خاطرِ همین خدا به من یه زندگی خوب و عاشقانه داد. به اینجا که رسید . دلش نیامد ادامه بده . آرام سرش را بالا آورد. نگاهی به دستگاه‌های وصل شده به فرهاد انداخت و آهی کشید و ادامه داد . _بماند. ولی شاید اگر شما هم با خدا معامله می‌کردی. شاید اگر راضی می‌شدی به رضای خدا . زندگی خوبی با همسرت داشتی و آن اتفاق نمی‌افتاد. من واقعا متاسفم. صدای باز شدنِ در آمد و پرستاری سرنگ به دست وارد شد و محتویاتِ سرنگ را داخل سِرم خالی کرد. و بی‌هیچ حرفی بیرون رفت. فرشته خواست از جایش بلندشود که یادِ حرفِ دکتر افتاد. "حرفهای امیدوار کننده" _ای وای هیچ حرفِ امیدوارکننده‌ای نزدم. ببخشید آقا فرهاد من فکرهامو کرده بودم. حتی با علی مشورت کردم. مطمئنم علی با وصلتِ ما راضیه. منتظر بودم که برگردید. جواب مثبت بهتون بدم. بعد از سالها، بنشینم و باهاتون صحبت کنم. رازم را براتون بگم ولی نمی‌دونم چرا این طوری شد؟! درست وقتی که همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت. نمی‌دانم چی بگم؟! الان توی این وضعیت ، شاید دیگه گفتنِ این حرف‌ها درست نباشه و بغض گلویش را فشرد و اشکش دوباره جاری شد. شاید قسمتِ ما این بوده که عشقِ ما همیشه پنهان بمونه و هیچ وقت به هم نرسیم. و دیگه نتونست تحمل کنه و از جاش بلند شد. بدونِ این که به پشتِ سرش نگاه کنه. از اتاق بیرون رفت . روی نیمکت کنارِ مادرش نشست و مادر که حالش را آن طوری دید. او را در بغل گرفت و فرشته با صدای بلند گریه می‌کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا