eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمدلله پیام های تشکر زیادی بابت برنامه ها ی کانال از طرف شما خوبان دریافت می کنیم که بیان می کنید، خدا را شکر آموزش های ما اثرات مثبت زیادی روی روابطتتون در خانواده دارد و با به کار بردن این اموزش ها ارامش و لذت در زندگی هاتون بیشتر شده💞 خدا را شکر. امروز نیت کنید به نیت خوب کردن حال دیگران و رساندن این اموزش ها افراد بیشتر بنر ما را در گروه هاتون بگذارید و برای دوستان تون بفرستید👆✅ این کار شما ثوابش کمتر از صدقه دادن نیست👏👏👏 آنچه بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسند✅ اجر همگی با خدای مهربان🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 101 🔶🔷✅🌺 21 🔶ریشه ی تقریبا همه ی مشکلات اجتماعی ما، راحت طلبی هست. 🌹اگه ما میخوایم یه جامعه ی سالم و متعالی داشته باشیم باید ریشه ی راحت طلبی رو در جامعه ی خودمون بکنیم. 🔶معمولا وقتی از افراد مختلف میپرسیم که به نظر شما مشکل اصلی جامعه ی ما چیه؟ عمدتا میگن فقر و فساد و اختلاس و دزدی و بیکاری و... 🔴ببینید اینا هست. اما ریشه ی این مشکلات چیه؟ ❓دقیقا چطور حل میشه؟ ⁉️اگه بهترین مسئولان انتخاب بشن همه ی مشکلات حل میشه؟! خیر.☺️ ⁉️اگه همه ی دزد ها رو دستگیر کنن مشکلات تموم میشه؟! خیر. ⁉️اگه بیکاری از بین بره مشکلات حل میشه؟ خیر. 📛 اگر روح "راحت طلبی" در یک جامعه وجود داشته باشه 🔵اگه بهترین آدم ها هم حکومت کنن، مشکلات همچنان ادامه پیدا خواهد کرد. 🔶اگه میخواید مشکلات جامعه کاهش پیدا کنه، فرهنگ مبارزه با راحت طلبی رو گسترش بدید. ⚠️مراقب باشید کسی آدرس غلط بهتون نده. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
و 102 🔶🌺✅🌺⛔️🔴 22 علت اصلی طلاق 🔸حاج آقا چیکار کنیم که طلاق کمتر بشه؟ 🔴علت اصلی طلاق اختلافات فکری و مالی و علمی و... زوجین نیست. ⚠️علت اصلی طلاق، راحت طلبی هست. 📛به میزانی که فرهنگ کثیف راحت طلبی در جامعه ی ما گسترش پیدا کنه طلاق ها بیشتر خواهد شد. اگه هزاران جلسه مشاوره تشکیل بشه اما فکری برای راحت طلبی نکنن هیچ فایده ای نداره. 🔶خانمه گفت میخوام طلاق بگیرم! گفتم چرا؟ گفت از شوهرم ناراحتم!😪 گفتم چی هستی؟ "نا راحت؟؟؟ " 🔴خب چرا انقدر "راحت طلبی" که تا یه مقدار مشکل پیش اومد "ناراحت" میشی؟؟؟! ⁉️تو چرا بنای زندگیت رو بر راحتی گذاشتی؟ ⁉️مگه راحتی در دنیا وجود داره؟! ⁉️کی این دروغ رو بهت گفته؟! تلویزیون؟! 😒 مشاوران و روانشناسان غربزده؟! سیاستمداران دروغگو؟ 😒 🔶راحتی توی دنیا خلق نشده. چرا انقدر دنبالشی؟! ⁉️راحتی میخوای؟ بهشت...💞💗🌺 حاج آقا ما دیدیم که خیلی ها راحت زندگی میکنن. صبر کن ببینم. تاحالا پای حرف دلشون نشستی؟! 🔷اونا هم مشکلات عجیب و غریبی دارن که آدم باورش نمیشه. مگه میشه آدم توی دنیا زندگی کنه و همش راحت باشه؟ نمیشه.... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن با صدای علی فانی 🤲 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
۱۵) با حسرت به قابلمه غذا و چهره خندانِ ریحانه نگاه کردم. هرچه کردم نتوانستم حتی یک لبخندِ مصنوعی روی لب‌هایم بنشانم. نگاهی به قیافه گرفته‌ام انداخت. - حالا چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟ بیا بشین تا غذا رو گرم کنم. یکم برام از خودت تعریف کن. آهی کشیدم و بغضم را قورت دادم. ریحانه غذا را روی اجاق گاز گذاشت. کتری را هم پر از آب کرد و زیرش روشن کرد. در سکوت به حرکاتش نگاه می‌کردم و حسرتِ خوشی‌هایش را می‌خوردم. بعد از تمام شدن کارش، به سمتم برگشت و کنارم نشست. دست گرمش را روی انگشت‌های سردم گذاشت. - وای! وای! هنوز زمستون نیومده، تو چقدر یخی! پوزخندی زدم و گفتم: - زمستون و تابستون نداره. دستای من همیشه سرده. - اونو که می‌دونم. خب ولش کن از خودت بگو. - هیچی! چیزِ جدیدی نیست. - باشه نگو. من برم اتاق، لباسام رو عوض کنم. الان میام. سرم را تکانی دادم و رفتنش را تماشا کردم. از همان‌جا در اتاق مشخص بود. خانه کوچکی داشتند که یک آشپزخانه اُپِن رو به پذیرایی داشت. پذیرایی کوچک با یک دست مبل راحتی و پنجره‌ای رو به کوچه. دو اتاق کوچک هم کنارِ هم در انتهای راهرویی کوچک قرار داشت. هر‌بار که به این‌جا می‌آمدم، کنارِ پنجره می‌رفتم و مدت‌ها می‌ایستادم. به تک تک عابرین با دقت نگاه می‌کردم و داستان زندگی‌شان را تصور می‌کردم. کاش می‌توانستم در خانه همه این افراد باشم و از نزدیک زندگی‌شان را ببینم. صدای ریحانه مرا از رویاهایم بیرون کشید. - کجایی دختر؟ میگم لباسم قشنگه؟ دیروز با مامانم خریدیم. نگاهی به تونیکِ سرخابی رنگش انداختم که پوست سفیدش را بیشتر نمایان می‌کرد و صورتِ تپلش را زیباتر نشان می‌داد. موهای رنگ روشنش را که بافته و مرتب روی شانه‌ انداخته بود که روی رنگ سرخابی لباسش خوشرنگ‌تر هم دیده می‌شد. لبخندی از ته دل زدم. او هم با ادا، چرخی زد. - خیلی قشنگه. مگه نه؟ - آره خیلی خوشگله. مبارکت باشه. - ممنونم. یادم باشه ببرمت مغازه‌اش رو نشونت بدم. دوستِ مامانمه. خودشون تولیدی دارن. وای نمی‌دونی چه بلوز و شلوارهای خوشگلی دارند. حتما باید بیای ببینی. تازه بار اول که آشناها میرن یک بلوز هم هدیه میده. بعد سریع به اتاق رفت و یک بسته کادو شده را آورد و به سمتم گرفت و گفت: - منم اونو هدیه میدم به تو. بفرما. - چی؟! من؟ نه نمیشه. این کادوی خودته. خندید. - ولی من دلم می‌خواد بدم به تو. تازه یه کوچولو واسم تنگه. با خوشحالی کادو را گرفتم و از او تشکر کردم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۶) مجبورم کرد که لباس را بپوشم. رنگ صورتی روشنش روی پوستِ تیره‌ام خود‌نمایی می‌کرد. از اتاق که بیرون آمدم، برایم کف زد و خندید. - وای چقدر ماه شدی! بغلم کرد و گونه‌ام را بوسید. - مبارکت باشه خواهر. حالا جونِ من یه چرخ بزن ببینم. چرخیدم و او کف زد و خندید و من در فکر فرو رفتم. او به من گفت "خواهر". در حالی‌ که برایم مهربان‌تر از مادر است. جلوی محبت‌هایش کم آوردم. ترجیح دادم ساکت باشم و مظلوم‌نمایی کنم تا بیشتر قربان‌صدقه‌ام برود؛ چیزی که خیلی به آن نیاز داشتم. با خنده‌هایش خندیدم ولی نه از ته دل، بلکه فقط برای خوشایند او. یک لحظه چشم‌هایم را بستم و خودم را سبک‌بال در حال پرواز دیدم. دستم را گرفت و با هم چرخیدیم. داشتنِ دوست و همراهی چون او، چه حس قشنگی بود. چشم‌هایم را که باز کردم، محکم بغلم کرد و با خنده گفت: - وای چقدر کیف داد. ممنونم که اومدی. دلم رو شاد کردی. بعد از ناهار تا غروب فقط هر کاری دوست داشتیم انجام دادیم. کیک پختیم، شکلات درست کردیم، خوردیم و خندیدیم. حسابی خسته شدیم. با هم به اتاق رفتیم. هر دو کف اتاق، رو به سقف دراز کشیدیم. نفس عمیقی کشیدم و با یادآوری اینکه باید به خانه برگردم، بغضم گرفت. دستِ ریحانه روی دستم نشست. - باز که رفتی تو فکر. بی‌خیال بابا الان رو دریاب. خنده تلخی کردم. - آخرش چی؟ باید برم خونه. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کربلایی ها،، التماس دعا🌺
مژده💥💥 بهترین مباحث ایتا 😍👏 اینجا کلی مبحث و اموزش رایگان داریم😍👏 روی متن های بزن و هر مبحثی را می‌خوای از ابتدا مطالعه کن😍👏👏👇 ◀️شخصیت شناسی ◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار ◀️تربیت فرزند ◀️ترک گناه ◀️نماز مودبانه ◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها ⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر ◀️ابتدای مینی ارتباط موفق ◀️ابتدای سیاست‌های زنانه 🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد 🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین حتما همین الان عضو بشید و استفاده کنید👏👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همگی خوش آمدید💐💐