#انگیزشی💪
دوام بیاور…
حتی اگر طنابِ طاقتت به باریکترین رشتهاش رسید
حتی اگر از زمین و زمانه بریدی
حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن، کم آوردی.
در ذهنت مرور کن؛
تمامِ آرزوهایِ محال دیروز را که امروز، زیرِ دست و پایِ روزمرگیات ، جولان میدهند.
تمامِ آن ثانیههایی که مطمئن بودی نمیشود، اما شد!
تمامِ آن لحظههایی که فکر میکردی پایانِ راه است،
اما نبود!
میبینی؟! خدا حواسش به همه چیز هست؛
دوام بیاور...
همه چیز دست خداست
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
تا خدا هست غمی نیست😍❤️
امروزتون پر از یاد خدا باد🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥اگر زیاد عصبانی میشوید؛ تا دیر نشده این جهنم را خاموش کنید!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۴ از مبحث تکنیک های مهربانی
@ostad_shojae |montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: خالیکردن دل مردم جرم است
🔹عدهای همتشان این است که دل مردم را خالی کنند؛ طوری وقایع را تصویر میکنند که مردم را بترسانند. در داخل نباید کسی این کار را بکند؛ این جرم است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۲۳)
#تینا
#قسمت_۲۲۳
کنار سفره نشستم. سفره بیشتر از آنچه که باید باز شده بود. دایی رضا و آقا محمد، دور تر از ما نشستند. سر به زیر و در سکوت مشغول خوردن شدند. در کنارشان اصلا احساس ناراحتی نداشتیم. حتی ریحانه. با لبخند نگاهم کرد با اشاره فهماند که بخورم. با وجود گرسنگی که داشتم، غذا از گلویم پایین نمی رفت. از فکر اینکه آبرویم جلوی این خانواده رفته، بغض راه گلویم را بسته بود؛ ولی چاره ای جز غذا خوردن نداشتم. حتی طعم و عطر غذا و ترشی مرضیه خانم هم اشتهایم را باز نکرد. با جمع شدن سفره، دایی رضا هم عزم رفتن کرد. آقا محمد کنار گوشش، چیزی گفت. لبخند زد و رو به خواهرش کرد:
-آبجی تا شما برای ما از دمنوش های آرامش بخشت بیاری، فاطمه جان و آقا محمد هم برن یه لحظه بیرون و برگردند.
مرضیه خانم با همان چهره بشاش گفت:
-چسم داداش جان، هرچه شما امر کنید.
دایی رضا به خانم محمدی اشاره کرد:
-دایی جان یه لحظه تشریف ببرید بیرون، گویی آقا محمد ما یه صحبتی دارند.
نگاهم میخِ گونه های سرخ خانم محمدی شد. با اصرار مرضیه خانم از جا بلند شد و به دنبال آقا محمد که سوئیچ به دست منتظرش بود، از خانه خارج شد.
از دیدن حس و حالشان، غم هایم فراموشم شد.
چقدر به هم می آمدند. هم از نظر ظاهر و قیافه، هم از نظر ححب و حیا، البته آرامشی که در در هر دو به خوبی قابل مشاهده بود، کم نظیر بود.
لبخند روی لبم نقش بست. ریحانه به بازویم زد:
-دوباره کجایی؟ باز توی افق محو شدی؟
اطرافم را نگاه کردم، مرضیه خانم و برادرش مشغول صحبت بودند.
دایی رضا رو به من کرد:
-خب دخترم، من تمام سعیم رو می کنم، تا توی این ماجرا هیچ آسیبی نبینی. نگران چیزی نباش.
ولی شاید دوباره مجبور بشی برای شهادت دادن بیای. اما قول می دم که نگذارم، هیچ وقت با این پسره روبرو بشی. هیچ غلطی هم نمی تونه بکنه. فقط هر وقت پیام یا تماس مشکوکی داشتی، سریع اطلاع بده.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۲۴)
#تینا
#قسمت_۲۲۴
از شرم سر به زیر انداختم. با ناخن های دستم بازی می کردم. مرضیه خانم فنجان دمنوش را جلویم روی میز گذاشت. سرم را بلند کردم. با مهربانی گفت:
-نگران نباش. خدا بزرگه. همه چیز حل می شه.
ولی کاش از دل من خبر داشت. فقط خدا می داند حالی را که آن روز داشتم، چقدر برایم غیر قابل تحمل بود. تمام تنم عرق سرد داشت. هزاران فکر ناجور در سرم رژه می رفت. اگر روزی دست پرهام به من می رسید، حتما سرنوشتی شبیه سرنوشت مهتاب نصیبم می شد. آبروی از دست رفته ام را چه باید می کردم. احساس کردم، هیچ کس مرا دوست ندارد و همه به چشم یک دختر بی بند و بار نگاهم می کنند. دلم می خواست فریاد بزنم"من خطایی نکردم، او حتی دستش به دستم نرسید. من حتی برایش مواد جا به جا نکردم. فقط چند پیامِ "دوستت دارم و منتظرتم،"
برایش فرستاده بودم، که نامردی کرد و با آن ها آبرویم را برد. دلم می خواست فریاد بزنم"من فقط تشنه محبتش بودم، که با لبخند نگاهم می کرد و مهربان صحبت می کرد."دلم می خواست همه بدانند، من نانجیب و ناپاک نیستم. ولی افسوس این عکس ها و نوشته ها، آبرویی برایم باقی نگذاشت. تعجب می کردم چرا من را از منزلشان بیرون نمی کنند. شاید فقط و فقط دلشان برایم می سوزد. دوباره دلم آشوب شد.
توی این دنیای به این بزرگی، جایی برای من نیست. من باید بمیرم تا خودم و دیگران راحت شوند. خوشی ولذتی ندارم. منکلا زیادی هستم.
"تینا دخترک تنهایی"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
با سلام.
من برای مشکلی که با همسرم داشتم از خانم فرجام پور مشاوره گرفتم .در مرحله ی اول که خودم خیلی ارامش گرفتم.بعد هم راهکارهای زیادی بهم دادند که امیدوارم انشالله نتیجه بگیرم.انشالله که همیشه سالم وسلامت باشید.🌹🌹
واقعاممنون.راهنمایتون در همان ساعت اول جواب داد.خدا راشکر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روضه خانگی - حضرت علی اصغر(ع) - 3041.mp3
7.59M
🎙 غم مخور ای کودک دُردی کشم...
🔻روضه #حضرت_علی_اصغر(ع)
⏱ #بیش_از_ده_دقیقه | 06:50
👤حجت الاسلام روح الله #صالحی_منش
شب جمعه
کربلا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم ❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 امام علی علیهالسلام فرمودند:💚
مبادا از خودت راضی باشی که در این صورت ناراضیان از تو زیاد می شوند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#انگیزشی💪
دکتر کاتوزیان این متن رو اونقدر زیبا گفته که چندین بار هم خوندم و چیزی از زیباش کم نمیکنه:
"یادمان باشد با شکستن پای دیگران
ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد با شکستن دل دیگران
ما خوشبخت تر نمی شویم!
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم
دیگر با او طرف نیستیم
باخدای او طرف هستیم.."
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 در خلال حوادث منطقه، از جنگ و شهید شدن عزیزانتان نگرانید ؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۱۲ از مبحث مقام عرشی حضرت زهرا سلام الله علیها
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 131
🛫🌺✅🔹🔸
#مبارزه_با_راحت_طلبی 51
"آرامش"
استاد پناهیان:
🌺بنده یه روز تصمیم گرفتم تمام عمرم رو هر روز زیارت عاشورا بخونم. تا یه چند روزی هم خوندم
اما خب به یه آدم صاحب نفسی برخورد کردیم.
💖ایشون بدون اینکه من چیزی بگم فرمودن
🔻شما یه موقع نشینی هر روز زیارت عاشورا بخونی!😒
گفتم چطور؟😳
✅فرمودن: شما وظایف دیگه ای دارید. به اونا بپردازید.
گفتم بله چشم!
🔹مقایسه کار خوبی نیست. مبنای حسادت قرار میگیره🔥
❌مبنای دشمنی و عداوت قرار میگیره
یکی از چیزایی که ما رو در مسیر مبارزه با راحت طلبی دچار اشتباه میکنه
💢اینه که به راحتی دیگران نگاه کنیم...💢
⛔️دیگران وظیفشونه "راحتی هاشون رو نشون بدن" اما ناراحتی هاشون رو نشون ندن به شما!
💢💢💢
اونوقت مای بیچاره راحتیشو میبینیم، اما ناراحتیشو نمیبینیم😒
بعد میگیم ما میخوایم مثل اون بشیم!😌
➖حاج اقا یعنی اون راحت باشه اما من راحت نباشم؟
⛔️عزیزم کسی راحت نیست. همه گرفتاری های خاص خودشون رو دارن
امام سجاد فرمود راحتی در دنیا خلق نشده...
🔴خصوصا برای مومنین اصلا راحتی خلق نشده!
👌شما انتظار سختی ها رو داشته باش همیشه.
💢اگه انتظار سختی نداشته باشی "کینه توز " میشی. مدام دعوا میکنی و آرامشت رو از دست میدی.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 132
🛫🌺✅🔹🔸
#مبارزه_با_راحت_طلبی 52
"راحتی چرا؟"
⭕️حالا به یه سوال خیلی مهم میرسیم؟
ما هر چیزی که میخوایم یه علتی داره.
🔹حالا میخوایم ببینیم خود راحتی رو برای چی میخوایم؟
🔻برای اینکه راحت طلبی از توی دلمون کنده بشه باید ببینیم اصلا چرا راحتی میخوایم؟
👈اول از همه باید بگیم که یکی از اولین و مهم ترین دلایل افسردگی، "راحتی" هست.
🔴گرفتاری و مشغلات فراوان برای آدم افسردگی نمیاره. اینو روانشناس ها هم میگن.
➖تا آدم راحت میشه دچار بیماری افسردگی میشه که یه بیماری خیلی زشتی هم هست.
🏵یکی میگفت خانمم افسردگی گرفته چیکار کنم؟
گفتم اوضاع مالیتون چطوره؟
گفت همه چی داریم، خونه و ماشین و شغل و ...😌
🔻گفتم خب خونت رو بفروش و یه خونه بزرگتر بخر.
گفت آخه من انقدر پول ندارم!😒
🔸گفتم عیبی نداره. توی بی پولی و بدهکاری که افتادی افسردگی خانومت خوب میشه!😊
🔹رفت و این کار رو کرد و افسردگی خانمش هم خوب شد.
بعدا گفت آره دیگه انقدر گرفتاری برام درست شده که اصلا افسردگی یادش رفته. همش مشغول اسباب کشی و مشکلات پولی و مالی هستیم!
🔴یکمی فکر کن ببین که راحتی رو برای چی میخوای؟
⁉️⁉️⁉️
⭕️راحتی رو اگه برای یه زندگی ببعی وار میخوای، این که خیلی زشته!🐑🐐🐑🐏🐑
⭕️راحتی رو اگه برای لذت بردن از دنیا میخوای؟ لذت بردن از دنیا اونوقت حالت رو بهم میزنه
چرا؟
👌چون لذت بردن از دنیا خاصیتش اینه که اگه بین سختی ها باشی یه لذتی ببری شیرینه اون لذت
💢اما هر جور دیگه لذت ببری، حالت از لذت بردن بهم میخوره.
شخصیتت رو نابود میکنه! انسان رو به حیوان تبدیل میکنه.
⁉️راحتی رو برای چی میخواد آدم؟😒
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۲۵)
#تینا
#قسمت_۲۲۵
با ورود خانم محمدی و آقا محمد، جو عوض شد. چشم دوختم به گونه های سرخش و چشمان براقش که سعی در مخفی کردن نگاهش از ما داشت. بسته ای در دست داشت. یکراست به اتاقش رفت. دایی رضا از جا بلند شد. نگاهی به ما کرد. هنوز سر به زیر و شرمگین ایستاده بودم.
دستش را بلند کرد و گفت:
-نگران نباش دخترم. توکلت به خدا باشه. فعلا یاعلی.
فقط سر تکان دادم. از دیگران هم خداحافظی کرد و با صدای بلند گفت:
-فاطمه جان بابا، کاری نداری، ما رفتیم.
خانم محمدی با عجله از اتاق بیرون آمد:
-خیلی ممنون، شما لطف دارید. سلام برسونید.
آقا محمد، دست عمه اش را فشرد و خداحافظی کرد. بدون اینکه نگاهی به من و ریحانه کند، زیر لب گفت:
-خانم ها خدانگهدار.
زیر لب خداحافظی گفتیم.
به خانم محمدی که رسید، مکثی کرد و بعد آرام گفت:
-دختر عمه امری نداری؟
خانم محمدی با همان حالت شرم گفت:
-ممنونم، در پناه خدا.
به محض خارج شدن آن ها، سریع به اتاقش رفت و در را بست. با تعجب به ریحانه نگاه کردم.
مرضیه خانم تعارفمان کرد که بنشینیم.
به آشپزخانه رفت و ظرف میوه را آورد و روی میز گذاشت. نگاهی به در بسته اتاق کرد:
-بهتره یه کم تنها باشه.
لبخند زد:
- بفرمایید خانم خوشگلا. راستی شام چی دوست دارید درست کنم؟
ریحانه گفت:
-هیچی، یعنی اصلا راضی به زحمتتون نیستیم.
بدون توجه به صحبت های آن ها، حواسم پِیِ خانم محمدی بود. حالتی که امروز از او می دیدم، هیچ وقت ندیده بودم. یعنی او هم عاشق شده؟
ولی چرا اینطور حالش دگرگون شد؟ یعنی چه اتفاقی بینشان افتاده؟ دلم می خواست پای درد دلش بنشینم. دلم می خواست بدانم، عاشق شدن او با عاشق شدن من چه تفاوتی دارد؟
اصلا این حس زیبای عشق، چقدر قدرتمند است که حتی او را هم دگرگون کرده؟
قدرت این زلزله، وجود او را هم لرزانده. حتی نتوانست جلوی ما خویشتنداری کند.
از به یاد آوردن حسی که از عاشق شدن داشتم، لبخندی به لبم نشست.
که باز آرنج ریحانه مهمانِ پهلویم شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۲۶)
#تینا
#قسمت_۲۲۶
با حرص گفت:
-مرضیه خانم با شماست.
به چهره خندان مرضیه خانم نگاه کردم:
-ببخشید، حواسم نبود.
-اشکال نداره گلم. نگران فاطمه جان نباش. چند دقیقه دیگه میاد. شما میوه تون را بفرمایید.
به آشپزخانه رفت.
سرم را پایین انداختم. ریحانه گفت:
-تینا جان، حالت خوبه؟
-آره خوبم. نگران خانم محمدی هستم. یعنی دعواشون شد؟
پوزخندی زد:
-تو نمی خواد نگران اونا باشی. فکر خودت باش.
چرا باید دعوا کنند؟ اصلا به ما چه ربطی داره؟
گفتنش برای او ساده بود. او چه می دانست عشق یعنی چه؟
صدای باز شدن در اتاق باعث شد، هر دو بی اختیار، به سمت خانم محمدی بچرخیم.
لبخندی که روی لب داشت، مشخص بود که کاملا ساختگی است. چشمان سرخش، نشان از اشک های ریخته شده اش داشت.
اما به رویش نیاوردیم. ببخشیدی گفت و به آشپزخانه رفت تا آبی به صورتش بزند. صدای پچ پچ مادر و دختر به گوشمان رسید. حس کنجکاوی دست از سرم بر نمی داشت. درد خودم را فراموش کردم. فقط در فکرِ او و مشکلاتش بودم.
لحظه ای بعد، روبرویمان نشست:
-ببخشید، تنهاتون گذاشتم. یه کم دلم گرفته بود.
ریحانه ناشیانه گفت:
-اشکال نداره. شما ببخشید ما باعث زحمت شدیم.
-این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟ اینجا خونه خودتونه.
خب اگر مایلید بریم سراغ درس و مشقاتون؟
به اتاق رفتم تا کوله ام را بیاورم.
چشمم به کاغذ کادو مچاله شده توی سطل زباله کوچک کنار اتاق افتاد. مکث کردم. دلم گرفت. حتما ناراحت بوده که کاغذ کادو را مچاله کرده. اگر برای من بود، حتما تا می کردم و یادگاری نگهش می داشتم.
چه اتفاقی افتاده که خانم محمدی صبور و مهربان را به هم ریخته؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#بازخورد_دوره_سیاستهای_زنانه
یا
#زنان_قدرتمند💪
سلام وقت بخیر خوبید خواهرجان
ممنونم از آموزشهای تخصصی و کاربردی و عالیتون همشون فوق العاده هستند مخصوصا مبحث امروز که مربوط به اتاق خواب بود لذت بردم اجرتون با خود آقا صاحب الزمان عج الله
ان شالله صدمیلیون بار اجرمعنوی این آموزشهای دلسوزانه و متعهدانه بیاد تو راه خودتون و عزیزاتون
من که به هیچ وجه و با زبان مادی قادرنیستم از این کار بزرگ شما تجلیل و تشکر کنم فقط میتونم بگم شامل دعای خاص آقا صاحب الزمان عج الله باشید و خدارحمت کنه پدرومادرتون رو و خداوند خیرکثیر که به خوبان عنایت کرده به شما هم عنایت کند🙏🌷😘
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر که عالی بوده😊👌
ای دی ادمین ثبت نام👇
@asheqemola