ثالثا:
کم نداریم خانم هایی را که مانند
مینا خانم ِ قصه ما؛ دچار مردهای
به ظاهر مؤمن می شوند و یک عمر باحسرت زندگی می کنند.
نکته خیلی مهم :
مشکلی که الان دخترهای خوب و مذهبی ما دچار آن شدند؛ اینه که:
فکر می کنند حتما باید با یک طلبه یا پسرِ مذهبی ازدواج کنند تا خوشبخت بشوند.
ولی باید دقت کرد گاهی در این اقشارهم هستند کسانی که متاسفانه
اصلِ مهمِ دین داری را که همانا (مبارزه با هوای نفس )است را رعایت نمی کنند.
یک کلام:
برای ازدواج خوب؛
حتما دقت کنید و فقط ظاهر افراد را نبینید.✅
درپایان:
آرزوی خوشبختی تمام جوانان را دارم.
امیدوارم در این شبهای عزیز؛ مشکلات ازدواج جوان هایمان حل شود.
و همگی خوشبخت وعاقبت بخیر باشید
در لحظات ناب بندگیهاتون بعد از دعای فرج بنده حقیر را از دعای خیر بی نصیب نگذارید🌹
منتظر نظراتِ سازنده تون هستم
از همراهیتون وصبوریتون سپاسگزارم
امیدوارم که خادم خوبی براتون باشم ✅
(فرجام پور)
#گندمزار_طلائی
#قسمت_349
آهی کشید و ادامه داد:
_آن موقع ها خودم را در اوج قله موفقیت می دیدم. چون تونسته بودم با وجود دوتا بچه کوچک و غربت؛ درسم را بخونم و موقعیت شغلی خوب داشته باشم.
هر چند یاسر هم درسش را ادامه دادو ارتقاء درجه گرفت.
ولی من بیشتر به خودم می بالیدم.
بچه هارا می گذاشتم مهد و می رفتم سرِ کار.
ظهر خسته و کوفته بر می گشتم و می رفتم دنبالشون تا عصر که یاسر بر گرده خونه؛ غذا را آماده می کردم و به بچه ها رسیدگی می کردم. وقتی یاسر برمی گشت؛ دیگه نای حرف زدن هم نداشتم و فقط به این فکر بودم که زودتر ناهارش را بدم و کمی استراحت کنم.
یواش یواش شروع کرد به بهانه گرفتن.
که چرا اینجا را دستمال نکشیدی؟
وچرا لباسم اتو نداره ؟ و....
خلاصه اخلاقش عوض شد. آن همه عشق وعلاقه ی بینِ ما؛کمرنگ وکمرنگ تر می شد. منم همه را می گذاشتم پای حسادتش. اما کم کم دیر آمدن هاش شروع شد. هر بار هم که اعتراض می کردم؛ بهانه ی کارش را می آورد و منم حوصله بحث کردن باهاش را نداشتم.
روزها به همین شکل می گذشت.
دیگه بهانه هم نمی گرفت؛ فقط دیر می آمد و ساکت بود.
ومن اصلا بهش مشکوک نبودم.
چون بهش ایمان داشتم. به پاکی و مردونگیش . به ایمانش. به عشق و علاقه اش نسبت به خودم.
تا اینکه آن شبِ شوم رسید.
همان شبی که زندگیم را به ویرانی کشیدو من را نابود کرد😔
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_350
به اینجا که رسید سرش را بین دستهاش گرفت وساکت شد.
آب دهانم را قورت دادم. بند بندِ وجودم داشت از هم جدا می شد و منتظر بودم که بفهمم چی می شه؟
سرش را بلند کرد و گفت:
_من چقدر خوش خیال بودم.
وقتی شب دیر کرد، فکر کردم بازهم سرِ کاره. که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم.
صدای یک زن بود.
سلام واحوالپرسی کردو بعد گفت:
_شما من را نمی شناسی. ولی من شمارا خوب می شناسم.
گفتم:
_ببخشید شما؟
خندید و گفت:
_من همسر آقاتون هستم😏
_خانم لطفا مزاحم نشید.
_مزاحم کیه؟ مینا خانم؛ من زنِ دومِ یاسرم. الان یک سال هست که باهم عقد موقتیم.
تا این را گفت؛ داد زدم:
_ خفه شو دروغ گو.😟
باصدای بلند خندید وگفت:
_باور نمی کنی از خودش بپرس.
قراره بریم عقد دائم انجام بدیم؛ گفتم درجریان باشی. فعلا 😉
بعد قطع کرد.
دیگه بغضش ترکید و زد زیر گریه.
زینب را از روی پاهام برداشتم. خوابش برده بود. کناری گذاشتم و رفتم سمتش ؛ در آغوش گرفتمش و نوازشش کردم.
اِی وای! این زنِ بیچاره چی کشیده بود؟
اصلا باورم نمی شد. یعنی یک مرد می تونه این قدر پست باشه؟
اون هم مردی که ادعای دین و ایمان می کنه.
چند دقیقه توی بغلم فقط اشک ریخت وبعد سرش را بلند کرد واشکهاش را پاک کردو گفت:
_باورت می شه. یاسرِ من؛ عشقِ من؛
یاسرِ مؤمنِ من؛ این کار را کرده باشه.
داشتم دِق می کردم. هر چه زنگ می زدم؛ اون شماره دیگه جواب نمی داد.
تا نیمه شب دور اتاق راه می رفتم.وبا خودم حرف می زدم.
باورم نمی شد و می گفتم"الان یاسر میاد می گه همه اش دروغه"
بالاخره آقا بعد از نیمه شب پیداش شد.
خیلی آرام و بی خیال مثلِ هرشب رفت که بخوابه. بِدونِ توجه به من.
سریع رفتم جلو و گفتم:
_کجا بودی تا این موقع ِ شب؟
یه پوزخند بهم زد وگفت:
_خودت که می دونی😒
_یعنی چی؟
_بس کن مینا.😡 من اونجا بودم؛ که رؤیا بهت زنگ زد.
_رؤیا😳
_بله رؤیا. زنم . زنِ من.
_یاسر 😳
_بله عزیزم. الان یک ساله که باهم هستیم. اگر امروزهم حماقت نمی کرد توچیزی نمی فهمیدی.
_یعنی چی؟😳
_همین که شنیدی. وقتی بهم.توجه نمی کنی. باید چه کار کنم؟
هان؟ تو بگو باید چه کار کنم؟😡
_یاسر باورم نمی شه. یعنی اون زن راست می گفت.😭
_بله راست می گفت. حالا هم سر و صدا نکن. می خوام بخوابم.
گندم جان باورت نمی شه؛ به همین راحتی توی چشمهام نگاه کرد و این حرفها را زد و بعد هم رفت راحت خوابید 😭
خرد شدم گندم جان. از بین رفتم. همان جا مرگم را جلوی چشمم دیدم.
چشمهام سیاهی رفت ودیگه هیچی نفهمیدم. خیلی سخته گندم جان خیلی سخته 😭
گریه امانش نداد و دوباره سرش را روی شانه ام گذاشت و گریه کرد.
ماتم برده بود.😳
مگر می شه یک مرد به همین راحتی به همسرش خیانت کنه. اون هم مردی مثل آقا یاسر. مؤمن و تحصیل کرده.
مغزم داشت سوت می کشیدو اشکهام بی اختیار می بارید.😭
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
دلنوشته 🌹
درونِ این دلم عشقی نهفتم
کزان رو ساعتی راحت نخفتم
ولیکن در پسِ این دردو رنجم
جوانه زد دلم چون گل شکفتم
چو نامت بر زبانم می سرایم
رها گردم ز محنت چون که گفتم
الهی، این دلم بهر تو باشد
که جز تو برخودم یاری نجُستم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
ریپلی به قست اول
رمان زیبای
گندمزار طلائی👆👆🌹
تقدیم به نگاه مهربانتان 🌸
مژده 💐مژده💐
بهترین کتابهای تربیت دینی✅
در قالبِ
رمان برای بزرگسالان✅
(او را)
کتاب داستان برای کودکان✅
(من قهرمانم)
شناخت دین به زبان ساده✅
(رازحیات برتر)
رهایی از رنج ها✅
راهکارهای همسرداری و تربیت فرزند✅
(از خانه تا خدا)
بر مبنای راهکارهای
( استادپناهیان )
همه وهمه
آماده ارائه در مرکز فرهنگی
امامزاده اسماعیل (علیه السلام)
می باشد.
(شهریار)
پس فرصت را از دست ندهید ✅
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
گندمزار طلایی 🌾
رمانی از عشق ودلدادگی.
❤️برف روی پله هانشسته بودو سُر شده بودند
پام را که روی پله گذاشتم .سٍُر خوردم و صدای جیغم بلند شدکه دیدم دستی مردانه به سمتم دراز شد.
بی معطلی دستش را گرفتم وسپهر من رابالا کشید واز افتادن نجاتم داد .
ومن چقدر محتاج بودم به این دستِ مردانه
واین حمایت مردانه ....
چه حسِ خوبی بود وقتی دلم قرص شد به حمایتِ سپهر 😊...
بهترین رمان عاشقانه ایتا...وتلگرام
بیایید ببینید 😊
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
لطفا بنر ما را در گروه ها وکانال هاتون قرار بدید👆👆👆
سپاسگزارم 🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
سلام صبحتون بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون