eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر ملت آزاده ایران💪 سلام بر مجاهدان اسلام 💪 سلام بر بلند همتانِ غیور 💪 آفرین بر شما👏 تبریک به خاطر این پیروزی💐 تبریک به حضورتان 💐 اجرتان با پروردگار که با دهان های روزه در زیر تیغ آفتاب؛ بارِ دیگر غیرت و همت خودتان را به رخ دشمن کشیدید💪 ما می توانیم و ما پیروزیم 💪✅ الله اکبر✅ اجرکم عندالله 👌 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌸🍃🌸🍃 خدا تو قرآن به پیامبرش دستور داده که ای پیامبر، مردم رو بترسون "أَنْذِرْهُمْ". از چی بترسونه؟ از روز حسرت "يَوْمَ الْحَسْرَةِ". روز حسرت چه روزیه؟ یکی از اسمهای قیامته. يَوْمَ الْحَسْرَةِ" روزی که همه حسرت میخورند، هم خوبها، هم بدها، هر دو گروه حسرت میخورند. بدها حسرت میخورند که چرا اعمال صالح انجام ندادند، و خوبها حسرت میخورند که چرا اعمال صالحِ بیشتری انجام ندادند. ولی دیگه اونجا حسرت خوردن فایده نداره، جون دیگه همه چیز تموم شده "إِذْ قُضِيَ الْأَمْر" و کار از کار گذشته، فرصت جبرانی نیست. حیف که مردم الان تو خواب غفلتند و گوششون به این حرفها بدهکار نیست "وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ" و أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ ﴿مریم/39﴾ ای پیامبر، آنان را از روز قیامت که روز حسرت است، بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان می یابد، و آنها در غفلتند. پس تا دیر نشده از خواب غفلت بیدار بشیم.✅ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لَقَد كَتَبْنَا فىِ الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّلِحُون (انبیاء: ۱۰۵) در زبور پس از یاد خدا نوشتیم: همانا زمین را بندگان شایسته ما ارث می‌برند http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
مژده 💐مژده💐 بهترین کتابهای تربیت دینی✅ در قالبِ رمان برای بزرگسالان✅ (او را) کتاب داستان برای کودکان✅ (من قهرمانم) 10 تا داستان زیبا وآموزنده شناخت دین به زبان ساده✅ (رازحیات برتر) رهایی از رنج ها✅ راهکارهای همسرداری و تربیت فرزند✅ (از خانه تا خدا) بر مبنای راهکارهای ( استادپناهیان ) همه وهمه آماده ارائه در مرکز فرهنگی امامزاده اسماعیل (علیه السلام) می باشد. (شهریار) پس فرصت را از دست ندهید ✅ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دعایی ارزشمند در جمعه آخر رمضان: 🔵 در زادالمعاد از جابر بن عبدلله انصاری منقول است که گفت : در جمعه آخر ماه رمضان به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله رسیدم،چون نظر آن حضرت بر من افتاد فرمود: این آخرین جمعه است از ماه مبارك رمضان پس آن را وداع کن و بگو: 🌹 اللهمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ الْعَهدِ مِنْ صِیامِنا إِیّٰاهُ فَإِنْ جَعَلتَهُ فَاجْعلنی مَرحوماً و لا تَجعَلنی مَحرُوماً 🔷 زیرا هر کس این دعا را بخواند به یکی از دو خصلت نیکو ظفر می یابد یا به رسیدن به ماه رمضان آینده یا به آمرزش خدا و رحمت بی انتها. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
به نام خدای مهربون❤️ تبلت📟 امیرحسین توحیاط مشغول بازی بودکه مامانش گفت پسرم بیااماده شوکه میخوایم بریم خونه خاله الهام امیرحسین گفت اخ جووووون وسریع اومدتواتاق ولباس هاش روپوشید ومنتظردم درایستاد اخه اون رفتن به خونه خاله روخیلی دوست داشت چون یه پسرخاله به اسم علی داشت که هردوتایی شون نه سالشون بودوهروقت میرفتن خونه همدیگه کلی باهم بازی میکردن 🏐🏓🏸 بعدازنیم ساعت اونارسیدن خونه خاله الهام ✨✨امیرحسین بعدازسلام واحوالپرسی باخاله اش به علی گفت بریم توحیاط فوتبال بازی کنیم؟ علی گفت نه بابام دیروزبرام تبلت خریده وکلی بازی داره بیادوتایی بشینیم وباهم بازی کنیم🏸🏸🏸 امیرحسین گفت باشه اونها انقدرسرگرم بازی شدن که یادشون رفت کجاهستن وچندساعته که دارن بازی میکنن😂😂 مامان گفت امیرحسین بازی بسه پاشوبریم امیرحسین گفت وااای مامان به این زودی😒😒😒 مامان‌گفت خیلی هم زودنیست شمانزدیکه دوساعته که داریدبازی میکنید😁😁 علی گفت :خاله جوووون صبرکنید تایکم دیگه هم بازی کنیم 😅 امیرحسین هم گفت اره مامان فقط یکم دیگه مونده تابازیمون تموم بشه مامان گفت نه دیگه الان باباهم میرسه خونه بهتره حاضربشی تابریم😘😘😘 شب که بابااومدامیرحسین نشست کناربابا وباهیجان براش تعریف کردکه امروزچقدرباتبلت بازی کردن وبهشون خوش گذشته😋😋 واخرسرهم گفت بابامیشه یه تبلت هم برای من بخری 🙏🙏🙏 باباگفت :پسرگلم بازی باتبلت برای سن شمازیادمناسب نیست ‼️چون اگه زیادبه صفحه تبلت نگاه کنی باعث میشه چشم هات دردبگیره بروتوایینه نگاه کن بببین بخاطرزیادبازی کردن چشمهات چقدرقرمزشده 😠😠 ‼️وشماتوسن رشد هستی باید حتمافعالیت بدنی داشته باشی وورزش کنی تحرک داشته باشی وبازی باتبلت باعث میشه که فقط یکجابشینی وهیچ حرکتی نداشته باشی😰😰 شماباید بادوستانت بازی های گروهی مثل فوتبال⚽️ والیبال🏀 انجام بدی وکنارهم شادباشید😃😄😃 نه اینکه یکجابشینی وتبلت بگیری دستت وفقط بازی کنی وتازه ممکنه باعث افزایش وزن هم بشه😬😁😬 مامان گفت البته تبلت یه محاسنی هم داره چون کوچکه راحتترمیشه جابجاکرد وهمچنین میشه داخلش برنامه های اموزشی نصب بشه وازمطالبشون استفاده کرد😌😌 باباگفت داشتن تبلت برای سن شمازوده بهتره که صبرکنی تایکم بزرگتربشی ونحوه استفاده ازتبلت روبهتریادبگیری اونموقع منم قول میدم یکی برات بخرم😍😍😍 امیرحسین گفت چشم بابایی واماده شد که بخوابه😶😶 هفته بعدخاله الهام وعلی اومدن خونه امیرحسین اینا 🙋‍♂🙋‍♂ علی بدوبدواومدتواتاق وگفت امیرحسین تبلتم رواوردم وکلی هم بازی جدیدریختم بیاباهم بازی کنیم امیرحسین گفت نه من بازی نمیکنم اون روزکه اومدم خونتون بخاطربازی باتبلت چشم های خیلی دردگرفت 😭😭😭 بهتره که بریم توحیاط ویه فوتبال دونفره باحال بازی کنیم اینطوری بیشتربهمون خوش میگذره وبعدبازی بهت میگم که بازی باتبلت چه ضررهایی برامون داره😊☺️😊☺️ علی هم قبول کرد ودوتایی رفتن توحیاط وشروع کردن به بازی⚽️⚽️⚽️ صدای خوشحالی و دادوفریادشون کل خونه روپرکرده بود😊☺️😊😊 (خانم نصرابادی) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند وقت بود که قادر دیر تر می آمد. از چهره اش نگرانی و کلافگی مشخص بود. می دانستم یک اتفاق هایی افتاده. ولی هیچ وقت نمی پرسیدم. و قادر هم از مسائل کاریش چیزی نمی گفت. اما یک شب خیلی دیر کرده بود. وقتی هم آمد. بدون اینکه چراغ را روشن کنه؛ رفت توی اتاق و در رابست. فکر می کرد من خوابم. ولی من بیدار بودم و منتظر. آرام پاشدم و رفتم پشت در اتاق. صدای گریه اش را شنیدم. نتونستم طاقت بیارم. درزدم و صداش کردم: _قادر جان. جوابی نداد. در را باز کردم و رفتم داخل. باورم نمی شد. سر به سجده گذاشته بودو های های گریه می کرد.😭 هیچ وقت با این حال وروز ندیده بودمش😳 جلو رفتم و کنارش نشستم و گفتم: _قادر جان چی شده ؟ اتفاقی افتاده. بلند شد و اشکهاش را پاک کردو گفت: _گندم؛ سید ابراهیم شهید شد.😭 می شناختمش. توی شهرک زندگی می کردند. هم خودش هم خانمش خیلی مؤمن بودند. و قادر خیلی دوستش داشت. زیاد از همکارهاو دوستاش حرف نمی زد. ولی سید ابراهیم براش مثلِ برادر بود. و همیشه می گفت خیلی چیزها ازش یاد گرفته. بغض کردم وگفتم: _چطوری؟ _اون نامسلمان ها زدنش. داشتند جنس قاچاق می آوردند. رفتیم برای گشت و بازرسی. تیر اندازی کردند. و سید ابراهیم ...😭 آن شب هر دومون برای سید ابراهیم اشک ریختیم. و چهره معصوم زن و فرزندانش؛ لحظه ای از جلوی چشمهام دور نمی شد. مراسم باشکوهی برای سید ابراهیم توی شهرک بر گزار شد. و بعد پیکر پاکش را به بوشهر بردند که زاد گاهش بود. صبوری زنش واقعا ستودنی بود. و من تمام مدت مراسم؛ محو بودم در چهره صبورو مهربانش. می گفت"سید ابراهیم سفارش کرده که براش گریه و بی تابی نکنم. " می گفت" سید ابراهیم آرزوی شهادت داشته و همیشه می گفته برای شهید شدنم دعا کنید. " می گفت" توی مدت 14 سال زندگی مشترک حتی یک بار هم اخم نکرده و صداش را بالا نبرده. فقط محبت می کرده و هر وقت ازش تشکر می کردم؛ می گفته" فقط دعا کن شهادت روزیم بشه" شرمنده شدم از خدا. چه روحیه ای داشت. ولی من اگر قادر چند ساعت دیر می کرد. دِق می آوردم. وای نه من اصلا نمی تونم؛ این جوری باشم. همان جا دعا کردم"خدایا من طافت ندارم. قادرم را برام حفظ کن" https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون