eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از میوه دل من
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨ 🌹 آفتاب سوزان خاک کوچه را داغ کرده بود. انگشت پای یاسر از صندلش بیرون زد. نوک انگشت پایش از داغی خاک کوچه سوخت. آخی گفت و پایش را در صندلش جا به جا کرد. دوباره از پشت دیوار، ته کوچه را نگاه کرد. ابراهیم پرسید: -چی شد؟ یاسر دستش را به علامت اینکه عقب بایست، تکان داد. صدای باز شدنِ در چوبی، از ته کوچه آمد. بعد از آن صدای تشکر کردن و بدرقه کردن اهل خانه را شنیدند. یاسر خودش را به دیوار چسباند و گفت: -بیا کنار، دارند از عیادت بیمار می آیند. الان می رسند. ابراهیم که داشت، با تکه سنگی به دیوار می‌کوبید، زود سنگ را زمین انداخت. خودش را پشت دیوار مخفی کرد‌. یاسر نفس عمیقی کشید. صدای بسته شدن در آمد. ابراهیم به پهلوی یاسر زد و گفت: -چی شد؟ یاسر انگشت روی بینی‌اش گذاشت و گفت: -هیس، صدای پایش می‌آید. همان موقع صدای اذان از مسجد بلند شد. نفس‌هایشان را در سینه حبس کردند و به صدای پایی که نزدیک می‌شد گوش دادند. وقتی صدا نزدیک‌تر شد، یاسر به ابراهیم اشاره کرد و دستش را تکان داد و گفت: -الآن.... هنوز از پشت دیوار بیرون نیامده بودند که با صدایی که شنیدند، سر جا خشکشان زد. صدای آرام و مهربانی گفت: -سلام علیکم. یاسر بریده بریده گفت: -سلام علیکم. ولی ابراهیم پایش را به زمین داغ زد و گفت: -وای، باز هم نشد. پیامبر با مهربانی نگاهشان کرد و لبخند زد. دستی به سرشان کشید و به سمت مسجد رفت. یاسر رفتن او را نگاه می کرد. ابراهیم اخم کرد و گفت: -دیدی اشتباه کردی؟ این نقشه‌ات هم خراب شد. هر بار نقشه می‌کشی که ما زودتر به پیامبر خدا سلام بدهیم، ولی نمی‌شود. یاسر دستش را روی شانه او گذاشت و گفت: -پدرم می‌گوید، خداوند به خاطر همین اخلاق خوبش او را به پیامبری انتخاب کرده. ناراحت نشو. بهتر است ما هم به مسجد برویم. ان شاءالله دفعه بعد... ❁ فرجام‌پور ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @tavalodtahaftsalegy ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨