#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_27
آن شب هم برای امید به سختی گذشت. هنوز افکار آشفته آزارش می داد. دم دم های صبح خوابش برد.
ساعتی نگذشته بود که با صدای در زدن های مادرش بیدار شد.
در از بیرون باز نمی شد به ناچار و با زحمت خودش را از تخت خواب جدا کرد تا در را باز کند.
مانند همیشه مادرش با لبخند آمده بود تا بیدارش کند.
تشکر کرد و نگاهی به ساعت انداخت.
به یادِ محسن و پروژه افتاد. سریع آماده شد. هنوز از در بیرون نرفته بود، که مادر برای صبحانه صدایش زد.
تشکر کرد و گفت دیرش شده و سریع از خانه بیرون رفت.
درب خودکار حیاط به کار افتاد و امید داخل ماشین منتظر بود تا کاملا باز شود و حرکت کند که مادر را جلوی ماشین دید! با یک لقمه بزرگ و یک استکان چای سریع به طرف پنجره آمد و با اشاره خواست تا آنها را بگیرد.
امید می دانست که مقاومت فایده ای ندارد. شیشه را پایین کشید. تشکر کرد و چای را داخل جالیوانی کنار گیربکس گذاشت و لقمه را هم در دست چپش گرفت.
مادر با لبخند مهربانش نگاهی کرد و گفت که برای عصر که مهمان دارند حتما خودش را برساند.
امید سری تکان داد و خداحافظی کرد. مادر با مهربانی بدقه اش کرد و برایش دست تکان داد.
با خودش فکر می کرد اگر این محبت های مادرانه نبود، در این دنیا دلش را باید به چه چیزی خوش می کرد!؟
دنیایی که برایش پر از درد و رنج بود و خاطراتِ تلخ.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_27
چند روز بعد دوباره زهرا خانم آمد و با مامان یه صحبتهایی کرد و رفت. مامان آن روز خیلی ساکت بود و چیزی نمیگفت و فرشته میدانست یک خبری هست.
شب که بابا آمد با هم شروع کردند به پچپچ کردن و فرشته تمام حرکاتشان را زیر نظر داشت، ولی به او چیزی نگفتند. آخر شب که به اتاقش رفت، مامان به اتاقش آمد.
_فرشته بیداری؟
_بله مامان بفرما.
_ببین فرشته تاحالا هر کی اومد خواستگاری؛ گفتی درس دارم و اجازه ندادی حتی بیان و تو پسرشون رو ببینی. اینطوری که نمیشه.
من و بابا نگرانِ آیندهات هستیم. بالاخره که چی؟
_مامان جان ببخشیدا، اگه نگران من هستید بذارید خودم تصمیم بگیرم.
_باشه مادر، ما که حرفی نداریم. ولی عزیزم تا خواستگار از این در نیاد تو، تا پسره رو نبینی، چطوری میخوای تصمیم بگیری؟ حالا اجازه بده بیان؛ زهرا خانم خیلی از این پسره تعریف میکنه. میگه بچه خوبیه، توی همین محله زندگی میکنن و تازگیا یه شغل دولتی هم پیدا کرده و مشغوله. خانوادهاش هم خوبن. دیگه چی میگی؟
_نه مامان تو رو خدا...
_نه نداره فرشته. فردا قراره بیان. بذار بیان، اگه خوشت نیومد بگو نه. الان هم زود بخواب که فردا مهمون داریم. شب بخیر...
از اتاق بیرون رفت و فرشته ماند با غصهی تمام عالم، که انگار یکباره به جانش نشست وقطراتِ اشکی که هیچجوره نتوانست جلوشان را بگیرد. یکی پس از دیگری از چشمش روان شدند وصورتِ تب دارش را شستند و
بر دامانش نشستند.
"خدایا این چه دردیه که به جون من افتاده؟ دردی که نمیتونم به هیچکس بگم. چطوری بگم من منتظرِ شاهزاده رؤیاهام هستم؟ چطوری بگم؟
از آتش عشق جوانی سالهاست میسوزم و حتی نمیدونم اون منو دوست داره یا نه؟
چطوری بگم ؛خدا بهم وعده داده و من منتظر وعدهی خدایم؟ چطوری بگم وعدهی خدا باعث شده که من جلوی وسوسههای شیطان و ابراز علاقه کردنهای جوانهای فامیل و محل ایستادگی کنم؟ چطوری رازِ دلم رو بگم؟
نه نمیشه...
خدایا،!خودت کمکم کن. از دلم خبر داری خداجون... فقط فرهاد.
فقط فرهاد و بس... "
صبح بعد از نماز به دیدار گلهای باغچه رفت که تنها همدمش گلهای باغچه بودند.
ساعتی خیره به گلها نگاه میکرد و
باآنها دردِ دل میکرد.
"کاش مهمونای امروز اصلا نیان. کاش یهطوری بشه که نیان. اما چطوری؟چی بشه؟وای از دستِ این زهرا خانم...
امانم رو بریده. از بس خواستگار میاره و میبره، خسته شدم. اگه انقدر اصرار نکنه ؛مامانم هم کاری باهام نداره. حالا معلوم نیس اینا کی هستند؟ چه کارهان؟ خدایا! به دادم برس".
نزدیک عصر بود که صدای زنگ در بلند شد و این بار مامان چون میدانست چه کسی پشتِ در هست، خودش چادر سر کرد و رفت که در را باز کند. چای دم کرده و آماده بود. میوهها شسته شده و مرتب در ظرف چیده شده بود.
همه جا مرتب و تمیز بود و مهمانها وارد شدند.
فرشته غمگین در آشپزخانه از لای در، ورود مهمانها رانگاه میکرد. زهرا خانم، خانم رسولی و...
"وای نه این که خودشه"...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_27
حرفهای فرهاد واقعا حالِ فرشته را بد کرده بود
از بعدِ رفتنش او هم به اتاق رفته بود و در را بسته بود
همه اهلِ خانه نگرانش بودند.
چند بار زهرا برایش آبمیوه برده بود ولی فرشته سر به دیوار گذاشته بود و آهسته اشک میریخت
هیچ کس هم جرات سؤال کردن نداشت .
درسته فرهاد درخواستِ خواستگاری کرده بود ولی حرفِ دلش را فقط به فرشته گفته بود.
و این فرشته بود که جز بارِ غمِ خودش حالا باید غمِ فرهاد را هم بکشه
تمام اون مدت که او برای رسیدنِ به فرهاد دعا میکرده.
فرهاد هم برای رسیدن به او دعا میکرده .
ولی چرا باید سرنوشتشون از هم جدا میشد؟!
بچهها دورِ زهرا و مادر بزرگشون جمع شده بودند.
همه نگران فرشته ولی زهرا بهشون دلداری میداد.
_چیزی نیست. نگران نباشید
مادرتون احتیاج داره یه کم تنها باشه
حالش خوبه خوبه
شما تکالیفتون را انجام بدید.
موقع شام میرم میارمش
و چقدر مهربان بود زهرا که در هر موقعیتی برای هر غصه داری
نقشِ یک همدم خوب را داشت.
با آمدنِ فرزاد انگار غمهای همه تمام میشد و او با خودش شادی را توی خانه میآورد و درد وغمِ همه را به جون میخرید.
و هر وقت می آمد برای بچهها خوراکیهایی را که دوست داشتند میآورد.
آن شب هم با خودش شادی را آورد توی خانه و بچهها با دیدنش به طرفش دویدند
و یکی یکی بغلشون کرد و بوسیدشون و خوراکیهاشون را داد.
و به طرفِ مادرش رفت و سلام کرد و دستش را بوسید و زهرا که با لبخند برایش چای میآورد.
سلام داد و احوالش را پرسید.
و با نگرانی گفت: فرشته کجاست؟
_توی اتاقشه .
_حالش خوبه؟
_نمیدانم مادر. از صبح رفته توی اتاقش به ما هم چیزی نمیگه
_غصه نخور مادر جون الان میرم ببینم چی شده
بچهها با خوراکیهاشون سرگرم بودند.
و فرزاد به طرفِ اتاقِ فرشته رفت.
_فرشته خانم اجازه است؟
و فرشته اشکهایش را پاک کرد و صداش را صاف کرد
_بفرمایید داداش
_سلام خانم خانما
باز که تو آمدی خلوت کردی .
والا اگه علی آقا میدونست بعد از رفتنش تو این جوری می کنی
عمرا اگه میرفت
_سلام داداش چه کار کنم ؟!
_هیچی دیگه
علی آقا که رفت خندهها و شادیهای تو را هم با خودش برد
اصلا اگه من میدونستم میخوای این طوری کنی
خودم به جای علی آقا میرفتم.
آخه خواهرِ من این چه اوضاعیه راه انداختی.
مردم در به در دنبالِ خواستگار میگردند.
حالا خواهر ما نشسته ماتم گرفته
چیه که یک جوان رعنا و خوشگل و خوش تیپ آمده خواستگاریش
_اِه داداش
_اِه داداش نداره که
بگو ببینم چته؟
خوب یه جواب رد دادن که این همه اشک ریختن نداره
یک کلام میگی نه تموم شد رفت
مثلِ دفعه قبل.
اون فرهادِ بدبخت را بگو
که هول کرده راه به راه زنگ میزنه به من
که تو را خدا بگو فرشته خانم طوریش نشده؟!
چه کارش کردی بدبخت را آن قدر ترسیدهها؟!
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490