فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نقاره زنی در شب عید سعید قربان
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#اعمال_شب_عید_قربان
#اعمال_روز_عید_قربان
❣شب عید قربان
نمی دانم آرزویت چیست؟!
امابرای رسیدن به آرزویت،
دستانم رو به آسمان است💚
پروردگارا
هرآنچه صلاح دوستانم هست؛
برایشان مقدر بفرما
❣الهۍآمین❣
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عیدتون_مبارک
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
══💝══════ ✾ ✾ ✾
#فرشته¬کویر
#فصل_دوم
#قسمت_41
واردِ خانه که شدند.
بچهها خواب بودند و خانمها منتظر نشسته بودند.
زهرا سریع به آشپزخانه رفت.
غذا را برایشان گرم کرد که مادر پرسید:
_فرزاد جان نمیخوای بگی چی شده؟!
_راستش یکی از دوستام تصادف کرده.
رفته بودیم بیمارستان.
الان هم آمدم یک کم وسیله بردارم برم شب پیشش بمونم.
_مگه کسی را نداره؟
_نه مادر جان فعلا کسی نیست .
تا ببینم؛ میتونم خانوادهاش را پیدا کنم.
_کدام دوستته؟
فرزاد کمی مکث کرد.
دلش نمیخواست بگوید ولی عادت نداشت جواب مادرش را ندهد.
_راستش فرهاد
با شنیدنِ اسمِ فرهاد نا خداگاه زهرا صدایش بالا رفت .
_چی... آقا فرهاد؟!
_بله متاسفانه
_حالا طوریش شده؟!
_فعلا بیهوشه. دکترها عملش کردند.
میگن نخاعش و سرش آسیب دیده.
امشب باید پیشش بمونم. شاید به هوش بیاد.
_آخه پس خانوادهاش؟
_زهرا جان اصلا ازشون خبر ندارم.
نه آدرسی نه شمارهای.
باید صبر کنیم تا صبح.
بعد روکرد به حامد.
_راستی حامد جان فردا از بچههای محل و در و همسایه یه پرس و جویی کن شاید یکی یه خبری از خانوادهاش داشته باشه.
_چشم داداش حتما.
و فرشته خودش را کنترل میکرد که چیزی نگوید.
درست حالا که داشت با دلش کنار میآمد.
حالا که مطمئن شده بود. علی به این وصلت راضی است.
حالا که تصمیم گرفته بود.
صحبتهای نهایی را با فرهاد بگوید.
حالا که داشت به یک زندگی جدید میاندیشید.
حالا که همه خانواده خوشحال و راضی بودند.
این چه امتحانی بود خدایا؟
لحظهها به کندی میگذشت و باز امشب خواب با چشمهای فرشته سرِ سازگاری نداشت.
و باز سجاده بود و مهر و تسبیح و نماز و دعا. مثلِ بیشترِ شبها.
و این بار فقط از خدا شفای جوانی را میخواست که در بیمارستان بینِ مرگ و زندگی است.
آفتاب که بالا آمد. بچه را راهی مدرسه کردند.
با مادر و زهرا راهی بیمارستان شدند.
فرزاد در راهرو بیمارستان قدم میزد.
بیتابیاش نشانه خوبی نبود.
با دیدنِ آنها سعی کرد آرام باشد ولی نمی شد.
جلو رفت و سلام داد.
_سلام پسرم چه خبر؟
نگاهی به فرشته انداخت که از شرم سرش را پائین انداخته بود و چیزی نمیگفت.
_خبری نشده. هنوز به هوش نیامده .
خیلی نگرانشم مادر .
تو را خدا براش دعا کنید.
دیگه منم طاقتم تمام شده.
_توکلت به خدا باشه .
شما با زهرا جان برید خانه یه چرت هم بخواب.
ما هستیم .به هوش آمد خبرت میکنیم.
_نمیشه مامان دلم اینجاست.
_فرزاد جان باید استراحت کنی .
دیشب تا حالا نخوابیدی برو مادر.
_باشه چشم پس شما حواستون باشه.
_برو خیالت راحت.
از پشتِ شیشه فرهادی را دیدند که بیهوش روی تخت افتاده و کلی دستگاه بهش وصل است.
مادر کتاب دعایش را در آورد. و مشغولِ خواندن شد که پزشکی وارد شد. فرشته هراسان جلو رفت.
_آقای دکتر حالش چطوره؟!
پزشک نگاهی به آنها کرد و گفت:
_شما چه نسبتی باهاش دارید؟!
فرشته به مادرش نگاه کرد و مادر سری به نشانه تایید تکان داد و فرشته سر به زیر و آرام گفت:
_قراره با هم ازدواج کنیم
لبخندی به لبان پزشک نشست.
_تبریک میگم.
ان شاءالله حالش خوب میشه.
از نظرِ پزشکی تا حالا باید به هوش آمده باشه ولی نمی دانم چرا مقاومت میکنه.
خواست به سمتِ اتاقِ فرهاد بره ولی انگار چیزی یادش آمده باشه .
برگشت وگفت:
_به نظرم بعد از معاینات بنده.
شما برید توی اتاقش و باهاش صحبت کنید.
شاید شنیدنِ صدای شما بهش کمک کنه
_کی من؟!
_بله دخترم
شاید به امید نیاز داشته باشه برای برگشتنش
و البته تا به هوش نیاد. ما نمیتونیم کامل از درمانش یا آسیبهایی که دیده
مطمئن بشیم.
پس اولین قدم برای بهبودیش به هوش آمدنشه.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_42
فرشته با اضطراب به سمتِ تختِ فرهاد میرفت.
در دلش غوغایی بود.
زیر ِلب ذکر میگفت و برای سلامتیش دعا می کرد.
آرام آرام نزدیک شد.
نگاهی به بیرون اتاق انداخت. مادرش روی نیمکت نشسته بود و دعا میخواند.
آرام روی صندلی کنارِ تخت نشست.
نگاهی به فرهاد انداخت .
انگار در خوابی عمیق فرو رفته بود.
دکتر میگقت "شاید اصلا صدای شما را نشنود ولی با او خرف بزنید. حرفهایی که امیدوارکننده باشد"
نفسِ عمیقی کشید .
بغضی که از دیشب گلویش را میفشرد.
با دیدنِ فرهاد در آن حالت بیاختیار سر باز کرد.
و اشکانش روی گونههایش جاری شد.
صدای هق هقش بلند شد و بعد از کمی اشک ریختن.
آرام شروع کرد برای فرهادی که نمیبیندش و شاید صدایش راهم نمیشنود درد ِدل کردن.
_سلام آقا فرهاد.
امیدوارم حالت زود خوب بشه.
نه برای خودم. برای خودت که هنوز هزار تا آرزو داری.
نمیدونم کاشکی هیچ وقت برنمیگشتی .
کاش از عشقِ پنهانت و آرزوهات برام نمیگفتی
من خاطراتم را فراموش کرده بودم.
از وقتی که قبول کردم با علی ازدواج کنم.
دیگه یادت را، عشقت را از دلم بیرون کردم.
به جاش عشقِ همسرم را ، عشقِ علیام را توی سینهام جا دادم.
بعد از علی هم دیگه بهت فکر نمیکردم ولی با آمدنت. با سماجتت و با برملا کردنِ رازِ عشقِ پنهانیت برای من.
انگار دردِ دلِ من را تازه کردی
اره درسته .
من هم عاشقت بودم.
عشقی به درازای چند سال .
اره منم صاحبِ یک عشقِ پنهانی بودم که تا الان کسی ازش خبر نداره.
ولی تفاوتِ ما میدونی در چی بود؟
من میخواستم مطابقِ میلِ خدا زندگی کنم.
من به خاطرِ رضای خدا
پا روی عشقم و خواسته دلم گذاشتم.
من به خدا توکل کردم.
و خودم را به خدا سپردم.
شایدم به خاطرِ همین خدا به من یه زندگی خوب و عاشقانه داد.
به اینجا که رسید .
دلش نیامد ادامه بده .
آرام سرش را بالا آورد.
نگاهی به دستگاههای وصل شده به فرهاد انداخت و آهی کشید و ادامه داد .
_بماند.
ولی شاید اگر شما هم با خدا معامله میکردی.
شاید اگر راضی میشدی به رضای خدا .
زندگی خوبی با همسرت داشتی و آن اتفاق نمیافتاد.
من واقعا متاسفم.
صدای باز شدنِ در آمد و پرستاری سرنگ به دست وارد شد و محتویاتِ سرنگ را داخل سِرم خالی کرد.
و بیهیچ حرفی بیرون رفت.
فرشته خواست از جایش بلندشود که یادِ حرفِ دکتر افتاد.
"حرفهای امیدوار کننده"
_ای وای هیچ حرفِ امیدوارکنندهای نزدم.
ببخشید آقا فرهاد
من فکرهامو کرده بودم.
حتی با علی مشورت کردم.
مطمئنم علی با وصلتِ ما راضیه.
منتظر بودم که برگردید.
جواب مثبت بهتون بدم.
بعد از سالها، بنشینم و باهاتون صحبت کنم.
رازم را براتون بگم ولی نمیدونم چرا این طوری شد؟!
درست وقتی که همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت.
نمیدانم چی بگم؟!
الان توی این وضعیت ،
شاید دیگه گفتنِ این حرفها درست نباشه
و بغض گلویش را فشرد و اشکش دوباره جاری شد.
شاید قسمتِ ما این بوده که عشقِ ما همیشه پنهان بمونه و هیچ وقت به هم نرسیم.
و دیگه نتونست تحمل کنه و از جاش بلند شد.
بدونِ این که به پشتِ سرش نگاه کنه.
از اتاق بیرون رفت .
روی نیمکت کنارِ مادرش نشست و مادر که حالش را آن طوری دید.
او را در بغل گرفت و فرشته با صدای بلند گریه میکرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
علیک سلام...ایشان درباره مشکل من که بی توجهی وبی هدفی نسبت به درس بود ،راهکارهایی را دادند ومن تقریبا موفق شدم وتونستم طبق راهکارهای ایشون بادخترم رفتار کنم ...ان شاء الله که در راه خدمت به خلق الله عاقبت بخیربشن
🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست
ممنون از دعای خیرتان🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌺
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
در روز عيد غدير، خدا را با روزه و عبادت و ياد پيامبر و خاندان او يادآوري كنيد، زيرا رسول خدا به اميرالمؤمنين سفارش كرد كه آن روز را عيد بگيرد، همينطور پيامبران هم به جانشينان خود سفارش مي كردند كه آن روز را عيد بگيرند، آنان هم چنين مي كردند.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
عید قربان زمانیست که انسان موفق به قربانی کردن یکی از اسماعیل های درونی خویش میشود...
فلسفه قربانی؛سر بریدن نیست دل بریدن است دل بریدن از وابستگی هایت...
#عید_سعید_قربان_مبارک_باد💐💐💐💐
ان شاءالله عیدی همه فرج مولامون باشد💐💐
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
══💝══════ ✾ ✾ ✾
#انگیزشی💪
از من میشنوی بدون
یه روزایی
یه آدمایی
یه لحظه هایی
دیگه قرار نیست تکرار بشن ...!
الان که داریشون
الان که واست قشنگن
همین لحظه که میتونی لذت ببری
قدرشونو بدون تو زندگیت ...🤍✨
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
خدایا به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ عید قربان مبارک
※ معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش،
※ تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش
#استوری_موسیقی
@ostad_shojae
عیدتون مبارک💥💥💥
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
عید تا عید و #تخفیف در #تخفیف😍👏 جا نمونید👏
علاوه بر اینتخفیف ها یک #عیدی دیگه هم داریم😍👏👏
که امروز اعلام می کنم
منتظر خبرهای خوب باشید😍👏👏
عیدتون مبارک🌺🌺🌺
اللهم ارزقنی حج بیتالحرام فی عامی هذا و فی کل عام 🌺
سلام عزیزان
عیدتون مبارک🌺🌺💥💥
امیدوارم در این روز عید
بیشترین بهره را برده باشید
و بهترین عیدی ها را گرفته باشید🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
علاوه بر اینتخفیف ها یک #عیدی دیگه هم داریم😍👏👏 که امروز اعلام می کنم منتظر خبرهای خوب باشید😍👏👏
خب
انگار کسی عیدی نمیخواد⁉️
هیچ کس پیام نداد🤔
اولا،
خوش امد میگم به دوستانی که تازه به جمع ما پیوستید
همگی خوش آمدید💐💐💐💐
لطفا مباحث و تدریس های رایگان کانال را از ابتدا مطالعه کنید👇
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
◀️ابتدای مینی ارتباط موفق
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
اولا، خوش امد میگم به دوستانی که تازه به جمع ما پیوستید همگی خوش آمدید💐💐💐💐 لطفا مباحث و تدریس ها
ثانیا،
از همه شما خوبان که با ما همراه هستید
صمیمانه تشکر می کنم💐💐💐
قدردان این همه لطف و محبت و همراهیتون هستم
الهی که بتونم آنطور که شایسته است خدمت کنم و راضی باشید🌺
حتما برام دعا کنید
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
ثانیا، از همه شما خوبان که با ما همراه هستید صمیمانه تشکر می کنم💐💐💐 قدردان این همه لطف و محبت و هم
ثالثا
این را بدانید که همیشه و در همه حال
دعاگوی تک تک شما خوبان
و همه عزیزانی که تلفنی صحبت کردیم، هستم
الهی که دعاهام مستجاب بشه
و به آروزهای قشنگ تون برسید
و گره از مشکلات زندگیتون باز بشه🌺🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
ثالثا این را بدانید که همیشه و در همه حال دعاگوی تک تک شما خوبان و همه عزیزانی که تلفنی صحبت کردیم
رابعا،
بابت بی نظمی در بارگزاری رمان #فرشته_کویر
عذر خواهی می کنم
اینکه هر شب یک قسمت میذارم دلیلی داره که به زودی متوجه میشید😊👌
پس لطفا صبور باشید.
✅مطمین باشید
از اینکه به بنده اعتماد می کنید
پشیمان نخواهید شد👌
همیشه و در تمام دوران زندگیام سعی کردم به نفع مخاطبم کار کنم
حتی گاهی به ضررم هم تمام شده
اما
رضایت و همراهی شما مهمتره✅
امیدوارم در آن دنیا،دین کسی به گردنم نباشه
🍃#چالش😊👌
تعطیلی روز عید را چگونه گذراندید⁉️
آیا مباحث همسرداری و سیاست زنانه که در کانال آموزش دادیم
به بهتر شدن روابطتان با همسرتان کمکتان کرده⁉️⁉️
آیا آرامش بیشتری پیدا کردید⁉️
لطفا
همگی پاسخ بدید✅✅✅
برای ما خیلی مهمه
که
بدانیم
مباحث اثر گذار بوده یاخیر
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
یا ناشناس 👇
لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅
لینک ناشناس👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
💞اصلا اگر از زندگی لذت نبریم
و
احساس ناراحتی و خدای ناکرده افسردگی داشته باشیم
خدای مهربان را راضی نکردیم
خدای مهربان این همه نعمت را به ما داده
تا خوب زندگی کنیم و نهایت لذت را ببریم💞👏👏
پس همین الان از ته ته ته دلتون بگید
خدایا شکرت، الحمدلله رب العالمین❤️
خدا جونم دوستت دارم😘
و به خاطر هر چیزی که بهم دادی و هر چه که بهم ندادی شاکرم❤️
خدا جونم عاشقتم😘❤️