eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞اگر مایلید یک دوره پر و پیمان با هزینه مناسب، درباره سیاستهای رفتاری و کلامی زنانه برگزار کنیم عدد 1⃣ را برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجی آرام قدم برمی داشت. سرش پایین بود و اشک چشمانش روان. هر چه نزدیک تر می آمد، بیقراری همه بیشتر می شد. همه منتظر بودند تا ببینند بالاخره آن ها چه پیدا کرده اند. یکی از نیروها با چراغ قوه، همراهی اش می کرد. بالاخره رسیدند. حاجی روی زمین نشست و دستانش را بالا برد. یک تکه پارچه سبز رنگ، که نایلونی روی آن قرار داشت. نفس ها در سینه حبس شده بود. امید به زحمت روی زمین نشست. بقیه هم دور تا دور حاجی حلقه زدند. پارچه سبز رنگ را آهسته روی زمین گذاشت. صدای صلوات در دشت پیچید. نایلون را برداشت و به سمتِ امید گرفت. امید دستانش را جلو برد و با احتیاط آن را گرفت. به زهرا اشاره کرد. او سرش را خم کرد. داخلِ نایلون، یک سربند و یک تکه پارچه از لباس شهید، یک انگشتری و قطعه ای کاغذ بود. جلوی چشمان متعجبِ همه؛ امید تکه کاغذ را بیرون آورد و بازش کرد. نورِچراغِ قوه روی آن افتاد. خاک آلوده و کهنه شده بود. ولی قابل خواندن. با دیدنِ نامِ مادرش در سطرِ اول نامه، به زهرا نگاه کرد. نامه ای از طرف محمد برای مادرش، که بعد از احوالپرسی، از او خواسته بود صبور باشد و بیتابی نکند. و نامِ زیبایی روی فرزندشان بگذارد. اشک جلوی دیدشان را گرفت. دیگر هیچ چیز نمی دیدند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
امید نامه را روی چشمانش گذاشت و فریاد زد:"خدا....خدا....خدا..." همه ضجه می زدند. باورش سخت بود؛ بعد از این همه سال، محمد برگردد. اگر مادرش می فهمید، قطعا قالب تهی می کرد. محسن شوک زده، با چشمانی اشکبار، امید را می نگریست. ناگهان صدای امید قطع شد. رنگ از رخش پرید و بدنش بی حس ماند. محسن بلافاصله اورا در آغوش گرفت. آرام به سینه اش چسباند و گفت:" امید جان چی شدی؟ امید." زهرا و زینب، نگران و مضطر به امید نگاه می کردند. فقط او را صدا می زدند. آقای سرابی آن ها را دور کرد و خودش کنارِ محسن آمد. کمک کرد تا امید را روی زمین بخوابانند. محسن فریاد زد:" آب.... آب بیارید." همزمان چند قمقمه به سمتش گرفتند. درِیکی را باز کرد و آرام به صورتِ امید آب پاشید. و قمقمه را جلوی دهانش گرفت. اما لب هایش قفل شده بود. زهرا و زینب بیتابی می کردند و نگران حال امید بودند. یکی یک دانه خاله را باید سالم تحویل بدهند. حاجی نیروهای امداد را خبر کرد. سریع آمدند. کنارش نشستند و مشغولِ کارِ خود شدند. بالاخره حالِ امید بهتر شد و نشست. حاجی بقیه وسایلِ محمد را جمع کرده بود. به همه دستور داد تا برگردند. ابزارِ کارِ خودشان را همان جا گذاشتند تا صبح برای ادامه تفحص بیایند. دیگر صدایی از امید به گوش نمی رسید. از وقتی به هوش آمده بود. فقط و فقط به نقطه ای خیره شده و چیزی نمی گفت. محسن و بقیه با نگرانی همراهیش کردند تا سوار اتوبوس شود. روی صندلی که نشست، سرش را به پشتی آن تکیه داد. نفس عمیقی کشید. به سقف خیره ماند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - tak - 2 safar 1441 - meysam motiee.mp3
6.65M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃هیچ پرچمی غیر کربلا بالا نیست 🍃حسین معنی آزادیست 🎙 🌙 🌙 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌺 ↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم: ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‌افزايد و گناهان را پاك مى‌كند و آن ماه بركت است.✨ ┄┅─✵💝✵─┅┄ اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ، وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ، وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ، بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💪 خود را به انجام کارهایی، عادت بده، که تو را به سمت آرامش و موفقیت ها، هدایت کند . منتظر نباش، تا کسی به تو انرژی‌ مثبت بدهد. خودت، شروع کننده باش، و احساس خوبت را به دیگران منعکس کن. ‌همین الان شروع کن💪 الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
شبکه ای فیلم را ببینید😊 کلی مشکلاتتون حل میشه👌
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
شبکه ای فیلم را ببینید😊 کلی مشکلاتتون حل میشه👌
خب تمام شد فیلم جوجه تیغی ها انصافا یک دور کامل، کتابهای روانشناسی تفاوتهای زن و مرد را مرور کرد👌 فیلم خوبی بود✅
🔸دقیقا تمام تلاش ما در دوره ها و مشاوره ها همینه که تفهیم کنیم زن و مرد با هم تفاوت دارند✅✅✅✅✅✅✅ این مطلب زیر بنای اختلافات زناشوییه
عزیزان لطفا همگی در این مورد خیلی خیلی زیاد مطالعه و تحقیق کنید✅✅✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 حتما قبل ازدواج در رابطه با تفاوت های زن و مرد، مطالعه داشته باشید.👌🧐 🔰 عدم شناخت و آگاهی نسبت به جنس مخالف باعث بالا رفتن سطح توقع زن و شوهر میشود.⚠️ ⚜ خانم فرجام‌پور 🔸 مشاور خانواده، ازدواج، تربیت فرزند و اصلاح مزاج ای دی منشی👇👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 🍃🌸🌱🌺🍃🌼🌱🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به و ۱۲۷ 🔷🔹🔷🌺 ۴۷ "مرحله عملیاتی" 🔶برای زدن راحت طلبی باید بعضی از خصلت های خودمون رو تغییر بدیم بعضی عادت ها رو باید "به صورت عملیاتی" از بین ببریم 🔹مثلا اگه سر سفره بودی و پارچ آب که اون طرف سفره بود رو میخواستی به کسی نگو که پارچ رو بهت بده ✔️ بلند شو و سفره رو دور بزن و پارچ رو بردار و آب بخور بعد دوباره برگرد!☺️ ✅✅✅ کلا از حالا به بعد خودت رو عادت بده که "به کسی دستور ندی". تا خواستی دستور بدی به خودت بگو 🚫بلند شو ببینم تنبل. تا کی باید چوب راحت طلبی های تو رو بخورم؟! 😒 همش به خاطر تنبل بازیای تو از معنویات عقب می افتم حتی از مادیات هم به خاطر تنبلی های تو عقب می افتم. 😒 بلند شو برو خودت بیار. ⭕️✔️ تا آخر زندگیت این روحیه رو برای خودت حفظ کن که به کسی دستور ندی که چیزی برات بیاره. برو خودت بردار. آقای خودت باش. مخصوصا جوانان. 💖با این روحیه به اوج خواهی رسید.... 🔺 حاج آقا چه ربطی داره؟ بهم دستور نماز شب بده!😤 🔸عزیزم آدمی که توی راحت طلبیش گیر باشه که معلومه نمیتونه نماز شب بخونه!!!😊 تو اول اینو درست کن 🎴بعد به نماز شب هم میرسیم.... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به و ۱۲۸ 🛫🔹🔸✔️ ۴۸ "کار تشکیلاتی" هیچ وقت از کار سخت نترسید. 🌴 حضرت علی علیه السلام میفرماید: ثواب عمل به اندازه سختی و رنج اون هست. 🔶اگه دیدی که یه کار خوبی آسون هست بدون که ثواب و رشد زیادی هم نداره!☺️ 🔹بعضی از ما به خاطر راحت طلبیمون میریم سراغ کارای خوبی که راحت تره! 🔺مثلا انجام کار تشکیلاتی خیلی سخته و البته بسیار پر ثمر 🔴اما نیروهای فرهنگی میگن ما خودمون تنهایی کار میکنیم!😤 اینجوری راحت تریم. حوصله غر شنیدن از همکارمون رو نداریم. 🎴خب عزیزم اگه تنهایی کار کنی که هیچوقت رشد هم نمیکنی! 😒 برای چی به خاطر "راحت طلبیت" بسیاری از زمینه های رشد خودت رو از بین میبری😒⁉️ اتفاقا با سایر مذهبی ها تشکل درست کن، هیات درست کن، دبستان بزن، کوه برو، گروه تلگرامی تشکیل بده و... 🔺تا زیردستا و همکارات هی اذیتت کنن و تو تحمل کنی😊 و هی رشد کنی... هی بزرگ بشی... "هم خانم ها و هم آقایون" 👆 🔴 تا حالا چقدر اسلام ضربه خورده فقط به خاطر "راحت طلبی عناصر فرهنگی" خدا میدونه! 🚫بابا دست بردارید از راحت طلبیتون. 🌾✔️ بذار بهت غر بزنن. بذار هی اذیتت کنن و تو صبر کنی. نترس هیچیت نمیشه! 🚫لوس بازی و ضعیف بازی هم در نیار. 🌹برید توی یه تشکیلات بعد از یه مدت ببینید چقدر خدا بهتون لطف میکنه و بزرگ میشید... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
طاعاتتون قبول التماس دعای فرج💐 اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین علیه السلام🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سورپرایز روز قیامت! 🔻چرا آدم‌های به ظاهر خوب در روز قیامت جایگاه بد پیدا می‌کنند؟! 🔻به همین دلیل نمی‌توانیم کسی را در دنیا قضاوت کنیم! 👈 برگرفته از جلسات «تربیتِ تقوا محور در خانواده، مسجد و مدرسه» در فاطمیۀ بزرگ تهران، جلسۀ سوم هیئت محبین مولا امیرالمؤمنین(ع) تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه در سکوت بودند و به آن چه گذشته بود؛ فکر می کردند. آن چه که باورش سخت بود. وقتی همه سوار شدند. حاجی و چند تن از نیروها هم داخل اتوبوس شدند. امید همچنان در عالم خودش سِیر می کرد که صدای صلوات بچه ها، او را به خود آورد. وقتی چشم چرخاند، حاجی را کنارِ خود دید. که دستانش را به سمتِ او دراز کرده. با تعجب، کمی جابه جا شد. حاجی لبخند زد و گفت:" برای آوردنِ این وسایل؛ تو از همه لایق تری." امید با ناباوری به آن ها نگاه کرد و بعد دستانش را گشود. پارچه سبز و کیسه نایلون را حاجی به دستش داد. کنارش نشست و اشِک چشمانش را پاک کرد و گفت:"نمی دونم بینِ تو و این شهید چه سِرّی هست. که خواسته با دستهای تو پیدا بشه. باور کن ما مطمئن بودیم، اینجا شهیدی نیست. بارها این اطراف را تفحص کرده بودیم. ولی چرا اون قسمت را نگشتیم؟ من مطمئنم که این یه نشونه است. یه نشونه خوب برای تو. ولی چرا تو؟ نمی دونم. خودِ شهید بهتر می دونه. حتما لیاقتش را داری. حتما مردِ خدایی." با شنیدنِ این حرف ها امید سر به زیر انداخت. به یادِ خوابش افتاد. "محمد گفت:" تو هم می تونی بیای پیشِ ما به شرطی که مثلِ ما بشی.:" یعنی الان مثلِ محمد شدم که قبول کرد کنارش باشم.؟" بغض گلویش را فشرد. سر به زیر انداخت و از خود شرمنده شد. نگاهی به وسایل انداخت. یک سربندِ سبز رنگ، با نگاهش از حاجی اجازه خواست. او هم سرش را تکان داد. سربند را بیرون آورد. با دقت نگاه کرد. با دیدن نوشته (یا فاطمه) قلبش به تپش افتاد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
امید به حاجی نگاه کرد و بریده بریده گفت:"خودش.... خودش چی؟ اصلا بود یا نبود؟" حاجی پلک هایش را روی هم گذاشت. سرش را زیر انداخت و گفت:" صبح برمی گردیم. خیلی چیزها باید مشخص بشه." بعد سرش را بلند کرد و گفت:" مطمئن باش تو رو با خودم میارم. ولی امشب دیگه نمیشه. خیلی تاریکه. کار حساسه. اینجوری نمی شه." امید نفس عمیقی کشید. محسن از صندلی پشت، نگاهی کرد و گفت:" اجازه است ما هم ببینیم؟" امید سربند را به دستش داد. محسن صلواتی فرستاد و آن را در دست گرفت. بالا برد و به همه نشان داد. عطر صلوات در اتوبوس پیچید. راننده در حال حرکت؛ با صدای بلند گفت:" شادی روح شهدا صلوات.:" محسن سر بند را بوسید و روی چشمانش گذاشت. بعد به دست امید داد. ناگهان نوای دلنشین نوحه ای که جواد سر داد، در فصا پیچید:" (یادِ امام و شهدا؛ دل و می بره کرببلا دل و می بره کرببلا) همه با او همنوا شدند. (الهی هیچ مسافری، از رفیقاش جا نمونه) با شنیدنِ این بند، بند بندِ وجودِ امید، به رعشه افتاد. باز یادِ خوابش افتاد. با خودش آرزو کرد، کاش کنارِ محمد و بقیه شهدا بود. بچه ها همنوا ادامه دادند:" (به جونِ تو برای من، عزیز تر از برادرند به کی بگم، چجور بگم، بعضیاشون تو بیداری، بعضی هاشون تو رؤیاها جلوه ی مولا را دیدند، جذبه ی اقا را دیدند.) بغض به گلویش فشار آورد. اینها چه می گفتند؟ حرف؛ حرفِ دلِ امید بود و بس. کاش این بغض بشکند و عقده دلش باز شود. باز گوش جان سپرد:" (حضرتِ زهرای بتول؛ با اینکه ما نوکرشیم. مادرِ ما بود به خدا ، مادرِ ما بود به خدا. اما میون جبهه ها، شلمچه بیشتر از همه گرفته بوی فاطمه، گرفته بوی فاطمه. شبِ حمله همهمه بود، روی لبا زمزمه بود. توی دلا واهمه بود، دعوا سرِ سربند یا فاطمه بود. دعوا سرِ سربندِ یا فاطمه بود.) به اینجا که رسید، بغضش ترکید. سربند را روی چشم هایش گذاشت. و ضجه زد:" یا فاطمه..... یا زهرا.... یا خدا..." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490