#عرض_ارادت
خادمان آنقدر بی اصل و نصب هم نیستند
نسبت ما یا به فضه یا به قنبر میرسد
〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️
@astanehmehr
💎 #کلام_امیر
🔻بر این پایه پیمودن راه حق و رسیدن به مقام قرب پروردگار و حتى رسیدن به اهداف و مقامات مادى در دنیا راه صاف و هموارى نیست. در این راه سنگلاخ ها، گردنه هاى صعب العبور، پرتگاه ها و حیوانات درنده و دزدان خطرناک وجود دارد. اگر صبر و مقاومت انسان کم باشد، با برخورد به این موانع از راه مى ماند و به مقصد نمى رسد. به همین دلیل صبر و استقامت مهم ترین وسیله پیروزى انسان در دنیا و آخرت است، از این رو قرآن مجید مى فرماید: «(إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ); به یقین کسانى که گفتند: پروردگار ما خداى یگانه است سپس استقامت ورزیدند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند و مى گویند: نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است».
بنابراین نزول و حمایت فرشتگان از مؤمنان در درجه اول مشروط به صبر و استقامت است و در جاى دیگر، قرآن مجید مى گوید: «فرشتگان بر بهشتیان از هر درى وارد مى شوند به آنها به خاطر صبر و استقامتشان درود مى گویند. چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان; (وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)
📚شرح امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، آیت الله مکارم شیرازی
@astanehmehr
#مناسبتی
اثر : محسن فرجی
شهادت شهدای قیام عاشورا
ز خون مسلم از آغاز انسجام گرفت
درود ما به قیام حسینی اش بادا
که نسل خون و شرف درس از این قیام گرفت
«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم ابن عقیل»
#السلام_علی_سفیر_الحسین✋
#شهادت_حضرت_مسلم(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
@astanehmehr
وقت تکبیر و دعا و صلوات است امروز
مهدی صاحب زمان در عرفات است امروز
کاش این عرفات آخر هجران باشد
صبح فردا فرج مهدی زهرا باشد
التماس دعا🤲
@astanehmehr
دوست دارم که به در گاه خدا گریه کنم
دست بردارم و با حال دعا گریه کنم
در شب قدر نکردم عمل مقبولی
حال بنشینم و بر جرم و خطا گریه کنم
عرفه آمد و محزون و خجالت زده ام
دوست دارم که به مانند گدا گریه کنم ....💔
#مناسبتی
#عرفه
@astanehmehr
#خاطرات_مامان۴۶
قسمت آخر
🍃
مامان تصمیم خودش رو گرفته بود که خونه رو بفروشه باباهم موافق بود.ماهم بدمون نمی اومد همه باهم در کنار هم باشیم. این شد که خونه مامان و بابا یک هفته بعد رفت تو لیست فروش بنگاههای شهر...
محمدها و مبینا رو مامان بابا نگه میداشتند و من و احسان دنبال خونه با شرایط ایده ال میگشتیم.این بین هم که کسی میخواست خونه مامان اینارو ببینه فوری برمیگشتیم تا مشتریها رو ببینیم . این وسط دوقلوهاهم شیرشون رو میخوردن
چقدر عیالوار شده بودیم من مامانتر از مامانم بودم و چهار نفردیگه تحت مسیولیت و همراهی من بود و در خودم قدرت و صلابت حس میکردم.از اینکه تکیه گاه احسان بودم و به وجودم برای رفع چالش امروز نیاز داشت بخودم می بالیدم و از طرف دیگه که بچه هام منو انقد میخواستند که با دیدن ناگهانی من ذوق میکردند سرشار از عشق میشدم.
خدایا شکرت هم منو واسشون و هم اونهارو برام سلامت و شادمان نگه دار🤲
یه خونه تمیز دو طبقه توی محله خوب پیدا کردیم که کوچک و شیک بود.75متر خونه توی هر طبقه بود و حیاط کوچکی هم داشت. حالا خونه رو پیدا کرده بودیم و منتظر بودیم همزمان خونه رو بفروشیم.خلاصه این اتفاق هم افتاد و باید تا یکماه دیگه خونه هامون رو خالی میکردیم که بهمنزل جدید بریم.
یه تعمیر مختصر توی واحد پایین لازم بود انجام بدیم و کابینت رو عوض کنیم.بالا نوساز و شیک بود. فقط مونده بود چک اخرو پاس کنیم تا بتونیم اثاث ببریم که مامان مث بچه ها نشست وسط اتاق و زد زیر گریه... که من نمیام خونه تازه و برای تعویض خونه کلا پشیمون شدم.😳😬
هرچی تلاش کردیم که تجدید نظر کنه نشد.واقعا مونده بودم چکار کنم.نمی دو نستیم چطوری بساط چیده شده رو برچینیم.
وقتی این خبر هولناک رو مادر شوهر و پدر شوهرم شنیدند نذاشتند با صاحب ملک درباره فسخ حرف بزنیم و گفتند خودشون تقبل میکنند تا خونه رو برای ما بردارند😍
مگه میشد ! ما در اوج ناباوری و قیمتهای گزاف خونه ها ،خونه دار بشیم؟
من طلاهامو گذاشتم وسط احسان هم از ماشینش گذشت . حاج اقا، بابای مهربونش نذاشته بود و ما هنوز مدیونشیم. پول بازنشستگیش و پس اندازش رو به ما داد و ماهم دو دونگ از خونه رو که معادل پولهاش بود بنامش کردیم😊 با اجاره دادن یکی از طبقات هم روی پولهامون گذاشتیم و همچیز جور شد
الکی الکی یه خونه رویایی اونم برای خود خودمون مهیاشد و فهمیدیم بچه چجوری روزیشو با خودش میاره😉💐
مامان ایناهم که منصرف شده بودند خونه رو نگه داشتند و مشتریشون هم انگار از خداشون بود قبول کرد. بنده خدا احسان الان با دوچرخه میره سرکار و یک کم از قبل لاغرتر شده. خدا برامون حفظش کنه❤️
و این هم اثاث کشی مجدد من... هم خنده دار بود هم عذاب آور. خدا پریسا رو واسم حفظ کنه که باز اومد کمکم.
خیلی روزهای قشنگی شده.من و بچه ها و شام شب ،هرشب روی پشت بومی که فرش و سماورش به راهه منتظر اومدن احسان هستیم و آسمون رو وجب میزنیم که بابا احسان بیاد ستاره هارو بشمریم و زیر باد خنک شبانگاهی توی پشه بند بخوابیم. خونمون کنار پارکه و بچه ها به ارزوهای قشنگ کودکیشون رسیدن. خواب بودم که با صدای مبینا بیدار شدم. صدام میکرد که برم بشورمش. بعد از انجام وظیفه رفتم توی اشپزخونه و زیر کتری رو روشن کردم. مثل همیشه اول صبح ساعت هفت محمدجواد جان من بیدار بود و صداش از توی تراس می تومد که داشت برای خودش خاطره تعریف میکرد و لباسا رو توی تراس روی بند اویزون میکرد. یادم اومد که دیشب اخر وقت توی لباسشویی لباس داشتم و در حین شیر دادن به هانیه خوابم برده بود و لباسها به دست فراموشی سپرده شده بودند.
رفتم بغلش کردم و دستاشو بوسیدم که کمک کارم بود. هنوز محمدرضا خوابه.خپل تنبل...
هانیه کیه؟
کادوی خونه نویی ما از طرف خداجون مهربونه که الان سه ماهشه😍
این دیگه شکل خودمه مث سیبی که از وسط نصف کنن😘
یادتونه اون وقتا که تو حسرت تست مثبت بارداری بودم امروزو خواب دیدم؟
دقیقا همین امروز رو تو رویای صادقه م دیده بودم. یکی داشت لباس رو بند مینداخت،یکی اونجا منتظر بود برم بشورمش.یکیشون خواب بود و یکیشونم که تو اون خواب قائم شده بود😉....
الهی
الهی همه خونه دار و بچه دار شن🌸🌸
دلا شاد و خونه ها پر از خنده و سلامتی باشه👍🤲🤲
✍ مطهره پیوسته
🐞🌸🐞°•♡•°🐞🌸🐞
@astanehmehr