eitaa logo
آستانِ مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
60 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 باید خانه تکانی می‌کردیم. کسی هم دستور نمی‌داد و خودمان می‌دانستیم. هر چند که در همه جبهه‌ها نظافت سنگر، حکم اجباری پیدا کرده بود، ولی خانه تکانی سال نو، فرق می‌کرد و بهانه‌ای بود که شکل و شمایل سنگر را هم بفهمی نفهمی عوض کنیم. اگر جا داشت، کف سنگر را بیشتر گود می کردیم؛ تا کمرمان از خمیده رفتن، درد نگیرد. در دیواره سنگی هم جایی به عنوان طاقچه می کندیم و مهرها و جانمازها و قرآن‌ها از آن جا می گذاشتیم. این طوری دیگر مجبور نبودیم موقع خوابیدن، مثل ماهی کنسرو، به همدیگر بچسبیم.🦈 پتوها را از کف نم گرفته سنگر بیرون می بردیم و در رودخانه آن سوی تپه می شستیم. آب گرم رودخانه، تنمان را هم صفا می‌داد. از صبح تا غروب، کسی داخل سنگر نمی‌شد؛ فقط یک نفر آن را جارو می کرد و منتظر می‌ماندیم تا نم آن خشک شود.☀️ 🐭 پر کردن سوراخ موش ها هم وظیفه ای مهم بود؛ نه گچ داشتیم و نه سیمان و مجبور بودیم یک تکه سنگ با لبه های تیز را در دهانه لانه شان فرو کنیم؛ ولی آن ها هم بیکار نمی نشستند؛ پاتک می زدند و در کمتر از یکی دو روز، از جایی دیگر که اصلاً احتمالش را نمی دادیم، کانال می زدند و راه باز می کردند. 😅 این جور مواقع، کار و کاسبی تله موش های چوبی کوچک که جزء واجبات هر سنگر بود، سکه می شد. ✍🏻 حمید داود آبادی 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
📖 هزار زخم ز مارِ در آستین خوردم مرا خلاص از این نفس هولناکم کن نجات چیست؟ هلاکِ نگاهِ یار شدن مرا بگیر و به راهِ خودت هلاکم کن شبیه شانه شده تا به زلف یار رسد نگاه بر دلِ از غصه چاک چاکم کن به غیر اشک ثمر نیست کِشته‌ی ما را در این ریاض مرا همنشین تاکم کن در آنچه رفته ز شعبان اگر نگشتم پاک در آنچه مانده ز شعبان بیا و پاکم کن ✍🏻 علی مقدم 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 هنگامی که فاصله‌ی میان دو مژگانم به صفر می‌رسد در قلمرو خیالم ناگه صحن تو مجسم می‌شود همان صفای آرامشی که انس دل بی تابم گشته و قرار پلک های لرزانم چه رازی نهفته درون سینه‌ای که می‌کوبد و هر دم با نام تو به سرانجام تسکین می‌رسد همان نامی که روی صفحه‌ی پرچم مزین کرده است تار و پودی که مفتخر به سایه نشینی خورشید است و جایی که اوج ملکوت عالم امکان است و اینجا زیباترین جای جهان است... 🖊 فاطمه پاکدامن 🔶🔹🔸🔹🔶 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
Mohammadreza Taheri - Ey Khoda Sharmandatam (128).mp3
2.97M
🎧 محمد طاهری امشب بگو که ای خدا شرمندتم شرمندتم وا کن به روی من درو؛ من هر چی باشه بندتم یا ربنا یا ربنا… من چی بگم وقتی خودت، داری میبینی حالمو؟ امشب بیا و پاره کن؛ پرونده ی اعمالمو! شب جمعه ی آخرساله خداجونم پاکن مغفرتتو میخوام 😭 @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله النور🌹 این که خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هرچه خواهی سخنش شیرین است محفل شعر گوهرشاد ویژه ی بزرگداشت شاعر معاصر زنده یاد پروین اعتصامی پنج شنبه ۲۵ اسفند ۱۴٠۱ در مقبره ی این بانوی شاعر برگزار شد. در این عصر شعر که با حضور بانوان شاعر قم برگزار شد، شاعران: ملیحه سازگار ریحانه ابوترابی ثریا ستوده بحرینی فاطمه معصومه شریف فائزه امجدیان مهتا صانعی عاطفه خرمی فرزانه قربانی آمنه رضایی خانم عفری محدثه نبی حسینی نرگس سادات موسوی فاطمه شفقت نجمه سعدی به شعر خوانی پرداختند. همچنین سرکار خانم عاطفه جوشقانیان علاوه بر شعر خوانی ناگفته هایی از زندگی پروین را مطرح کردند که برای مخاطبان جالب بود. فائزه امجدیان شعر (لطف حق) مرحومه پروین اعتصامی را قرائت کرد. محفل شعر گوهرشاد با دبیری خانم سمیه خردمند بصورت ماهیانه در مقبره ی پروین اعتصامی برگزار میگردد. @astanehmehr
اِی‌ سَروِ‌ناز حُسن‌ که‌ خوش‌ می‌روی‌ به ناز روزی‌ فرا رِسَد که‌ تو می‌آیی‌ از حجاز… 📸فاطمه‌عباسی 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
کـسـی کـه ختم قرآنـش را به امامش هدیه کند، روز قیامت با او خواهد بود. - امام‌کاظم‌ |ع| - از کـتاب‌کافـی ჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  گاهی دلم هوای باران می‌کند... همچون کویر تفدیده‌ای که بر لبش آه بی آبی است و دریغ از جرعه‌ای که سیراب کند ترک های پی در پی‌اش را... پاسخی نیست که در انتهای این غروب تب دار جواب سوزش را بدهد تنها برایش قطره ای امید باقی مانده که خلاصه شده در مردم چشم هایش رو به فلک تا مگر تیغ این ناله ها سقف را بشکافد و به گوش آن که باید برسد... که بگوید کافی است این همه تنگ شده جای نفس در سینه باور کن که دوری تو مرا ان عذابی لشدید است و این چشم به راه است دلش پر تب و تاب است که یک روز گذر میکنی از رد نگاهم و سر می‌زنی به زمین لم یزرع دلم و آباد می‌کنی این ویرانه را گل می‌کنی خاک‌ را پروانه می‌کنی کرکس را و مهرت می‌شکافد سینه کوه را و عشقت جاری می‌شود در دل دشت و جهان پر می‌شود از تو و من هنوزم که هنوز است امیدوارم که تو می‌آیی و بعد از تو بهار می‌شود سردی تمام زمستان ها 📝 فاطمه پاکدامن 🔶🔹🔸🔹🔶 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
ا❁﷽❁ا 📚 کتاب درباره «نرجس خاتون» مادر امام عصر عجل‌الله‌فرجه است و ماجراهایی که در کشورش روم پیش می آید و مسافرت ایشان به عراق و ازدواجشان با امام حسن عسگری علیه‌السّلام را به صورت داستانی برای رده سنی نوجوان روایت می کند. 📖این رمان از زاویه دید کشتی روایت می شود که این مسافر ویژه را با خودش به عراق برده است. کشتی قدیمی و کوچکی به اسم چوبین که دلش می خواهد به ناخدایش کمک کند و یک مسافر ویژه داشته باشد. 📙 🖋 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
36.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این همه لاف زن و اهل ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم سالهاست منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم 🔷️🔸️💠🔸️🔷️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از مناجات شعبانیه باید اشک روان کرد و سوخت در فراق این ماه بزرگ و باید خواست دیدن دوباره‌ی این فوز عظیم الهی را... 🔷️🔸️💠🔸️🔷️ @astanehmehr
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر: @karimeh_135 ارسال کنید. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🔶 بی بی جان نام شما قبولی صوم و الصلاه است حرمت منبع آرامش عرش الهی ضریحت تفسیر آیه های کوثر و نور و چه لقبی اخت الرضا که می‌نشیند به روی قلب و می‌لرزاند ارکان عالم را همه می‌دانند که نمک روزی شان از برکت خوان کریمانه‌توست و آبروی دو عالم بسته به ایوان حرمت معنی عشق شمایید معنی روح شمایید در کل عالم هستی تنها زینب ثانی شمایید السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها اشفعی لنا فی الجنه 🖋 فاطمه پاکدامن 🔶🔹🔸🔹🔶 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
آیَندھ‌ڪِتـٰآبۍ‌اَست‌ڪه‌اِمرُوز‌مِیـنویسۍ ‌‌پَس‌چِـیزۍ‌بِنویس‌ڪه‌.. فَردااَ‌زخـوآندَن‌آن‌لَذِت‌ببَرۍシ..! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 ❤️ خاطره‌ای ناب!😂 این را هیچ وقت یادم نمی‌رود! وقتی که تو سالم به دنیا آمدی، پدرت و مادربزرگت را در اتاق ما راه دادند که مثلا ما را ببینند، اما اینها با وضعیتی وارد اتاق شدند و چنان رنگ مادربزرگ پریده بود، که انگار آن‌ها زاییده بودند و من باید از آن‌ها دلجویی می‌کردم.😂 مادربزرگ پیشانی مرا بوسید و گفت مادر شدنت مبارک!😍💐 پدرت هم در حالی که به تو خیره شده بود و چهره‌اش گل انداخته بود، می‌گفت چه گلی هستی بابا!😍🌸 نکته اینجاست که یک دسته گل نرگس خیلی بزرگ برای من گرفته بود که باورم نمی‌شد انقدر مورد توجه قرار گرفتم.😂 هنوز که هنوز است ناراحتم چرا عکس ندارم از این شاهکار پدرت!😂 آخر آن‌قدر هوش از سرش پریده بود که حتی یک عکس هم فراموش کرد بگیرد در آن لحظات.😂🤲 ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
"وداع آخر" آفتاب داشت ته‌مانده‌ی توانش را در اشعه‌هایش می‌چلاند و زمین را طوری داغ کرده بود که گویا قصد داشت، نهاری خوش‌پُخت با چاشنی انسان بخورد. پیرمردی با لباسی خاکستری رنگ و یک شلوار کتان به پا و چشمانی پر از درماندگی، به سمت حرم می‌رفت. خوب می‌شد حدس زد که حالش چگونه است. خوب؟ چرا باید این خصلت زیبا را خراب کنیم؟ حال و احوالِ چنین فرد شکسته‌ای که دارد از هم می‌پاشد، شایستگی این خصلت را حداقل در آن روز و آن ساعت نداشت؛ خوب نبود. مانند مریضی محتضر که داشت با عزرائیل، بر سر ساعت مرگش، جنگ می‌کرد. آخرین پس‌اندازش را جمع کرده بود تا بتواند برای آخرین بار به زیارت بیاید. شلوغ بود، اما پیرمرد هیچ‌کس را نمی‌دید. تنها تصویری که در ذهنش بود، دو گنبد طلایی رنگ بود که در خیال پیرمرد می‌درخشیدند. وارد شد اما برای لحظه‌ای ایستاد. روبه‌روی بارگاه طلایی رنگ حسین، چشمانش به پرواز در آمد و از فرش تا عرش حرم را از نظر گذراند و خوشحالی‌اش را به کشیده کردن لب‌هایش بسنده دید. لب‌هایش می‌خندید اما چشمانش گویا چشمانِ مُرده‌ای بود که یک روز از زمان حضورش در سردخانه می‌گذشت. قدم‌های لرزانش را به بین‌الحرمین رسانید و دست سردش را بر روی سینه‌اش گذاشت و مانند کودکی که بعد از یک هفته مادرش را می‌بیند، با شوقی که از چشم‌هایش چکه‌چکه گونه‌هایش را نوازش می‌کرد، رو به آستان عباس (؏) سلام داد. مردی بلندقامت و عینکی که معلوم بود ایرانی‌ست، به آرامی در کنار پیرمرد ایستاد تا رو به بارگاه مقدسِ عباس (؏)، زیارت نامه‌ای بخواند. پسرِ چهار پنج ساله‌ی مرد، گوشی پدر را در دست داشت و نوحه‌ای که از آن پخش می‌شد را به گوش جان می‌سپرد و با خود حرف می‌زد. پیرمرد این نوحه را می‌شناخت، زمانی که با گلی خانم برای اولین بار به کربلا سفر کرده بودند، روحانی کاروان این نوحه رو می‌خواند. حالا نه جوانی‌اش را داشت و نه گلی را! اما به گنبد که نگریست، فهمید که هنوز خیلی چیزها را دارد. شروع به زمزمه با نوحه کرد. - چی می‌خوام از خدا من؟ پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من. آرام پلک چروکش را بر چشمانش پوشاند تا مانع ریختن اشک‌هایش شود، اما موفق نشد. لب‌های لرزانش را مجدداً باز کرد تا زمزمه کند. - بَدِ بی دست و پا من! تو که دیدی زمین خوردم. پدری کن برا من. تعادلش را از دست داد و داشت به سمت زمین می‌افتاد که مردِ عینکی، مانع لمس بدن پیرمرد با زمین شد و کمکش کرد تا به سمت حرم برود. نشد‌! نتوانست! پاهای پیرمرد توان و قدرت راه رفتن را نداشت. آرام، طوری که فقط مرد عینکی بشنود، با صدای لرزانی که هر لحظه احتمال قطع شدنش بود، گفت‌: «بذار، می‌خوام گنبد ابالفضلم رو ببینم، نمی‌خوام برم تو.» مرد عینکی حرفی نزد و او را رو به گنبد و در کناره‌ای نشاند تا زیر دست و پای آدم‌ها له نشود و دست در دست کودکش، عزم رفتن کرد. - آهای جَوون! میشه یه‌بار دیگه بذاری اون نوحه رو گوش کنم‌؟ مرد بدون ذره‌ای مخالفت، کودکش را در آغوش گرفت و گوشی را تنظیم کرد تا آن نوحه را پخش کند. پیرمرد چشمانش را بست و هوای بین‌الحرمین را با تمام وجود به ریه‌هایش فرستاد. - چی می‌خوام از خدا من؟ پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من. چشمانش آن‌قدر اشک داشت که تصویر حرم را مبهم می‌دید. - بدِ بی دست و پا من! تو که دیدی زمین خوردم، پدری کن برا من. حسی درون قلبش می‌گفت: «وداع کن!» - پرِ دردم، طبیب تو‌! همه با من غریب باشن. حالا صدای نوحه را طوری می‌شنید که انگار از انتهای غار بیرون می‌آمد. - خوشم هستی حبیب تو‌! دم امن یجیب تو! دیگر نمی‌دید... دستانش حرکت نمی‌کرد. - میگن حتی نذاشتی ساربون‌¹هم بی‌نصیب تو! آخرین قطره‌ی اشک از چشمانش غلتید و آن‌قدر سنگین بود که گردنش را به پایین خم کرد. حالا آزاد بود! به بالا پرواز کرد. روحش آزادانه دور پرچمِ "یا قمر بنی هاشم" منصب بر روی گنبد، می‌گشت و به آغوش خداوند می‌رفت. از آن بالا به بین‌الحرمین می‌نگریست. - پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من! روحش اوج گرفت و تا سدرةالمنتهی² پر زد. حالا پیوسته بود به آنها که در بالا در پروازند. - زهرا محمدی "بلوط" ¹.ساربون: مداح - مدیحه گو ².سدرة‌المنتهی: نام درختی در آسمان هفتم و در بهشت (تلمیح به سوره نجم). 🍃💛🍃 @astanehmehr