تو تکرار نمیشوی قسمت ۲۸ .m4a
زمان:
حجم:
5.21M
#قسمت_بیست_و_هشتم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
در قسمت قبلی شنیدیم لیلیت خییلی باخودش کلنجار رفت ولی بالاخره به نیره اعتماد کرد و ماجرا رو براش تعریف کرد ولی یه کم بعد بهش شک کرد که نکنه پای رابطه ای درمیون باشه که داره حسودی میکنه وای... اما به زودی فهمید نامزد داره ولی😔
چه بازیهایی داره دنیا یک ساعت بعد دیگه نیره اونو تنها گذاشت و پر کشید... به همین راحتی بقول نیره تموم شد😭....
بیایید باهم به قسمت ٢٨ گوش بدیم....
🍃💐🍃❤️🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمیشوی ۲۹ .m4a
زمان:
حجم:
6.92M
#قسمت_بیست_و_نهم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
توی قسمت قبل:
لیلیت خیلی ناراحت بود برای نیره گریه میکرد اما دلش ازجای دیگه م میسوخت پای گج گرفته ش درد میکرد ولی باسختی میخواست بره اهواز ولی به چه بهانه ای؟ که آبروی خودش و سیدمهدی نره...
🥀
تافرداصبح وقتی ماجرای مرخص شدن سید مهدی رو شنیدو دیگه کلا نظرش عوض شد...هم خوشحال بود که اون خوب شده وهم ناراحت که حالا اونو ازکجا پیداکنه؟😔😭
بیایید باهم به قسمت ۲۹ گوش بدیم....
🍃💐🍃❤️🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمیشوی قسمت ۳۰ .m4a
زمان:
حجم:
6.16M
#قسمت_سی_ام
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت قبلی:
لیلیت خیلی منتظرسیدمهدی موند هربار با هرصدایی با پای شکسته اش میرفت دم در و برمیگشت همه متعجب نگاهش میکردن و فکر میکردن کارای عجیبش تحت تاثیر اتفاق دیروزه که برای نیره پیش اومده بود
فردا صبح رفت و سراغشو از دوست سیدمهدی گرفت اما چیزی دستگیرش نشد جز کنفی!
چندروز گذشت و از اون خبری نشد خیلی ناراحت و غصه دار بود قرآن و جوشن کبیر رو میخوند و از خدا سیدمهدی رو میخواست ولی شب تموم شد و اونی که باید میومد نیومد. کم کم باور میکرد قرار نیست به آرزوش برسه! صبح موقع نماز صدایی ازدوردست به گوشش میخورد
وای یه موتور پرشی و یه موتورسوار بلند قامت که روی صورتش رو پوشونده بود جلوی پای اون توقف کرد!❤️😍
حالا در ادامه باهم به قسمت ٣٠ گوش میدیم...
🍃💐🍃❤️🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
قسمت ۳۱ تو تکرار نمیشوی.m4a
زمان:
حجم:
5.88M
#قسمت_سی_و_یکم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
وای داستان لیلیت چه داستانی شد
از آدمی که غرق در تاامیدی بود و در تنهایی و ظلمت زندان منتظر حکم اعدامش بود حالاتو قلبش چه عشق آتیشنی روئیده بود
خلاصه که سید مهدی بلاخره اومده بود و لیلیت هرلحظه به علاقه ش افزوده میشد تا اینکه ناگهانی یک روز سرو کله جاوید پیدا شد اونم ترک موتور پرشی سید مهدی
خدای من 😱
جاوید تا معرکه جنگ و آتیش اومده بود دنبالش
لیلیت داغ شد و لرزید باخشم در فکر فرورفت
نکنه حقیقت رو به سید مهدی گفته باشه... حالافرجی ولش میکنه ؟😔
اونشب جاوید میخواست به زور اونو ببره ولی ....
خدا جون اجازه نداد😉😁😄
امشب بیایید بقیه شو بشنویم
حالا در ادامه باهم به قسمت ۳۱ گوش میدیم...
🍃❤️❤️🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
539_28008023390046 (1)_14.mp3
زمان:
حجم:
25.99M
#قسمت_سی_و_دوم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت ۳۱
لیلیت خیلی خیلی ناراحت بود میترسید جاوید براش دردسردرست کنه
اونشب عملیات شد و لیلیت وقتی دید سیدمهدی چه شوقی داره برای عملیات، فکر کردشاید اون بخاطر لیلیت نیومده باشه بلکه بخاطر عملیات اومده باشه اونجا و شک به دلش افتاده بود...صدای توپ وتانک از هرطرف میومد...بلاخره
صبح جاوید تصمیم گرفت از اونجا بره لیلیت بهش گفت هروقت تصمیم گرفتم میام پیشت ولی جاوید فقط گفته بود خداحافظ
😔
سه چهار ساعت بعدسیدمهدی مثل بقیه رزمنده ها بسلامتی برگشت لیلیت منتظرش بود اون آرزوداشت سید مهدی باهاش حتی صحبتای معمولی بکنه حتی ازاونجارد بشه ونگاش کنه حتی فقط باشه تا براش جون بده و دلش ذوب بشه ولی یاید یه عملیات بزرگتری انجام میشد لیلیت وقتی سید مهدی رو دید که داره میره دلش میگرفت...
ولی لحظه رفتن، سیدمهدی یهو به سمت درمانگاه اومد لیلیت بیتاب اومدن اون شد و باخودش گفت یعنی میخواد منو ببینه ولی سید مهدی برگشت انگار قلب لیلیت یخ کرد.....ولی لیلیت صداش کرد...
حالا در ادامه باهم به قسمت ۳۲ گوش میدیم...
🍃❤️❤️🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرارنمیشوی33_7.mp3
زمان:
حجم:
25.87M
#قسمت_سی_و_سوم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت۳۲
توی قسمت قبل داشتیم
هرچی صداش زد جواب نداد ، سید نمیدونست چرا از گوشهاش خون میاد شدت انفجار اون رو کر کرده بود سیدمهدی ناراحت شد.... اون شب عملیات سنگین ولی بارشادتای بچه ها و فرمانده باموفقیت انجام شد....لیلیت لحظه ای از یاد سیدمهدی غافل نمیشد مدام دست تکون دادن آخرسید مهدی جلوی چشمش بود ... صلواتای لیلیت کارخودشو کردو ساعتای ۳ نصفه شب بود که سید برگشت به قرارگاه لیلیت یادش رفت عصا داره سیدمهدی هم بطرفش اومد آیا اینبار لیلیها مجنون شدن که بیخوابی زده به سرشون😊❤️ ... احساس لمسی میکرد نه ...وای..دوباره خواب دیده بود ولی بسرعت تعبیر شد و ....وای عصا افتاد ولو رفت 😄 سید عزیزم عصا رو به سمت من گرفت...
وااای قلب لیلیت دوباره ذوب شد ....
ولی تاول های پای سیدمهدی اونا رو مجبور کرد هم قدم بشن که این برای لیلیت شعف انگیز بود...ولی توی درمانگاه از خستگی بیهوش شد و با سرم و آمپولی که عشقش بهش تزریق کرد بهوش اومد ولی...
حالا در ادامه باهم به قسمت ۳۳ گوش میدیم...
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی۳۴،آستان مهر.mp3
زمان:
حجم:
21.26M
#قسمت_سی_و_چهارم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت۳۳
یادتونه که توی قسمت قبل داشتیم که سیدمهدی با چه حالی اومد پیش لیلیت تمام پاهاش تاول زده بود و از طرف دیگه پشت بازوش رو نشونش داد که خونریزی کرده بودو بهش میگفت لیلی خانوم خودت یه کاریش بکن خودت برام بخیه ش کن و درهمون حال گفت تواز من خوشت نمیاد؟....
لیلیت کلی گاف داد و خجالت کشید ولی طبق دستور دکتر مواظب سید شد و خیالش راحت بود که انقدر پاهاش آش ولاش بود که نمیتونست بلند شه و خودشو مرخص کنه ولی لیلیت چشم رو هم نمیگذاشت میخواست چشم ازش برنداره اون خودشو لیلی سیدمهدی میدونست ....
💞
سیدمهدی مشوش بود لیلیت رفت سراغش که بدونه میتونه کمکش کنه یانه دیگه از نگاه ها نمیترسید 😍🥰
حالا در ادامه باهم به قسمت ۳۴گوش میدیم...
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی۳۵_16.mp3
زمان:
حجم:
26.54M
#قسمت_سی_و_پنجم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت ٣۴
لیلیت عاشق شاعر شد و برا مرد جنگیش شعر گفت؛ اون سروده شو توی کاغذی نوشت و لای قرآنش گذاشت که واای بخاطر همین کارش وقتی بی هوا قرآن رو داد به سید مهدی رسوا شد و حسابی خجالت کشید فردای اونروز سید مهدی باهمون پاهای زخم و زیلی باند بسته پوتین پوشید و از لیلی خانم اجازه خواست تا بره به میدون رزم و.... این داستان عشق عجب دردسر شیرینه ها مخصوصا که توی قلب بهترین آدما رخ بده که پاک هستن و پاک میمونن و توی هر لحظه ش خدا رو عاشقترن 😍
عزیزان امشبم یه قسمت دیگه براتون آماده شده که شما رو باخودش تا رویاهای شیرین میبره ببینیم چه ماجراهایی برای این دوتا عاشق پیش میاد امیدوارم خوشتون بیاد...
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
قسمت ۳۶ تو تکرار نمیشوی_1_1.mp3
زمان:
حجم:
6.85M
#قسمت_سی_و_ششم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت ۳۵
لیلیت همچنان تمام لحظات منتظرش بود و روی دفتر شن های گرم درد دلش رو مینوشت وحتی دعوا میکرد و بدوبیراه میگفت ولی دوباره ....
دیدیم که لیلیت لکه هاش بیشتر وبیشتر میشد و میخارید و بی عینکم نمی دید خیلی اذیت میشد اماجرات نداشت بره اهواز و عینک بخره !
ده روز گذشت و لیلیت به درداش دل دردم اضافه شد ولی بااین حساب اعتصاب غذا کرد ولی عصراون روز بی طاقت شد و ازدل درد بستری شد... لیلیت باداباد رو گفته بود خانم پرستارای همکارش بش متلک میگفتن ... بلاخره بعداز شش هزارصلوات سروکله سیدمهدی پیداشد و لیلیت بیقرارترشد از دست حرفای خواهرا جرات نداشت بره جلو فقط گریه کرد واشک ریخت ولی سید مهدی باخنده بهش گفت باعصا خداحافظی کردین؟ و یه قرص برای برادری گرفت و بامتانت به لیلیت گفت شما خوبین؟....
❤️😍❤️
عزیزان امشبم توجه تون رو به ادامه ماجرای شیرین این لیلی ومجنون جلب میکنیم
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرار نمیشوی۳۷_19.mp3
زمان:
حجم:
25.28M
#قسمت_سی_و_هفتم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت ۳۶
سید مهدی اومد دیدن لیلیت و گفت که دوره آموزشی غواصی دیده و با کلی توضیح گفت که میخواد بره عملیات...
لیلیت با دقت به محاسن خاک آلود سیدمهدی نگاه کرد و تسلیم خواسته مرد جنگیش شد...
لیلیت درنهایت گفت شما عقل صبر وگریه رو به من هدیه کردین.سیدمهدی گفت: گریه برای چی؟ لیلیت گفت برای رفع دلتنگی ....
سیدمهدی با خنده گفت پس شما منو به کلفتی قبول میکنین ؟ ...لیلیت: شما نه کلفتین نه نوکرین نه غلام ! شما فرمانده من باشین و همین❤️ سید مهدی باخنده گفت ترفیع درجه گرفتم ؟ ما و فرماندهی؟! لیلیت به فکر فرو رفت که راستی چطور گذشته شو بگه؟ چطور تحمل کنه دوری رو؟...مثل همیشه دستش رو به سینه چسبوند و گفت امری ندارید خواهر لیلی؟ لیلیت عاشق این کارای سیدمهدی بود ...براش دست تکون داد و دیگه اونو مال خودش میدونست ....
❤️😍❤️
عزیزان امشبم توجه تون رو به ادامه ماجرای شیرین این لیلی ومجنون جلب میکنیم
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
لیلیت38_22.mp3
زمان:
حجم:
25.89M
#قسمت_سی_و_هشتم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت ۳٧
لیلیت میخواست هرطوری شده حقیقت زندان رفتنشو به سیدمهدی بگه اما سیدمهدی فکر کرد اون میخواد درمورد جاوید و مریضیاش بگه انگاری جاوید بهش گفته بود لیلیت مریضه و اونو راضی کنه که برگرده تهران!...ولی نشد ماحراروبگه و بازم سیدمهدی باعشق خداحافظی کردو رفت عینک لیلیت رو هم باخودش برد تا درست کنه 😊
...وفایی ترک موتور سیدمهدی نشسته بود جایی که لیلیت آرزو داشت اونجا نشسته باشه تا نزدیک نفسهای سیدمهدی باشه ...
همون روز توی درمانگاه یک رزمنده بخاطر کشیدن دندون متورم عفونیش فریادهای پی درپی میکشید که ناگهان لیلیت دچارحمله عصبی شد و زد زیرگریه و حالش بشدت بدشد میلرزید ودهنش یخ کرد ..
وقتی یارش رودید همه چیزرافراموش کرد،سرشاراز عشق، آرامش رو به دورن قلبش فرو میبرد❤️ ...
اون اومده بود تااسرار لیلیت رو بشنوه وبلاخره که لیلیت باداباد رو گفت و به یک نفس گفت که قاتل ناخواسته ایه که عمل کرده و ضعف اعصاب داره ..ولی سیدمهدی خندید وباورنکرد و ... دوباره با ادای احترامی وصف ناپذیر رفت چون امشب عملیات بود ولی لیلیت ازش قول گرفته بود که برگرده که....
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
توتکرارنمیشوی_قسمت۳۹.mp3
زمان:
حجم:
28.8M
#قسمت_سی_و_نهم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
💞
خلاصه قسمت ۳۸
لیلیت غمگین بود ومنتظر!
دست به دعا شد تا این عملیات حساس هم بگذره
ولی دلشوره ش بی علت نبود نبرد خین برای غواص ها خطرناک شده بود تا برای سید مهدی اتفاقات خطرناکی رو رقم بزنه ....لیلیت تمام شب صلوات میفرستادتا دم دمای صبح که خوابش برد و خواب دید برف اومده و تسبیحش پاره شد ...😔 بلاخره خبرخوش پیروزی وآزادی خرمشهر اومد ولی ... نبیدی گفته بود باید صدقه بدی چون خواب برف دیدی...از احمدی درمورد سیدمهدی پرسید اون گفت اسمش تولیست شهدا وزخمی ها که نیست... عصراون روز وفایی و گروه غواص ها اومدن وفایی نمیدونست چجوری باخواهرتیموریان روبرو بشه وچی بش بگه؟تمام شب پیش وفایی انگارصدای سیدمهدی رو شنیده بود که توی آب کمک میخواست.... 😔
امشب باهم ادامه این داستان که به جای حساسش رسیده رو میشنویم
🍃💕🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c