eitaa logo
آستانِ مهر
7.2هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
70 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144187756735218372.mp3
زمان: حجم: 20.5M
🎧 خلاصه قسمت چهاردهم لیلیت شب بعدم رفت نمازخونه انگار اونجا آرامش پیدامیکرد کتاب دیگه ای بازکرد.... تمام حرفای اون دعا حرفای خوداون بود و دروصف خدا بود لیلیت مسخ دعا شده بود و خاطرات زندگیش ومادرش به یادش میومد ای دادرس من به وقت هراس .ای مونس من هنگام ترس ووحشت ، ای رفیق من درحال غربت ...لیلیت خودشو روی ابرها احساس میکرد ..جادویی که مادر میترسیداتفاق افتاده بود .... دلش برای مادرش تنگ شد قرصشو خورد و از مرگ میترسید چرا وقتی از کتاب دور میشد غرق در افکاربد میشد وای دلش خواست دوباره به اونجابره کتابچه ی جدیدی دید.... انگار هم دردی میکرد بادامام غصه دار .. سلام برآن سرهای بربالای نیزه رفته ...سلام برآن خونهای جاری... سلام برآن محاسن به خون خضاب شده ...سلام برکسی که سرش ازقفا بریده شده ... سلام 😭 آه هرصبح وشام برتو ندبه میکنم ....ا لیلیت پراز تفکر بود ..نمیتونست با حضرت زینب س همزادپنداری کنه و آندره رو دراون حال ببینه 💔 اونشب با این حرفها عاشق تر شده بود نیت کرد اگر رهایی پیداکنه هرچند کم به جبهه بره وهرچند کم به رزمنده ها کمک کنه اونشب با دقت به نمازخوندن اون زن نگاه میکرد ... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144187756769557496.mp3
زمان: حجم: 25.05M
🎧 خلاصه قسمت پانزدهم لیلیت خواب عجیبی رو دید همون مسیح مقدس خوابهاش بود ولی بهش میگفتن سیدمهدی که توی خوابش داشت روضه میخوند .... خواب به ازدواج ختم شد واین لیلیت رو ناراحت میکرد و بخاطر این خوابش شرمنده بود و ازخداعذرخواهی کرد فردا وکیلش اومد سراغش و یه خبر فوق العاده خوب رو بهش داد که دوباره اشک لیلیت دراومد امااینبار با یه دلیل دیگه ... 😍☺️💐 ضیافت خاصی در انتظارش بود 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
1_6606635905.mp3
زمان: حجم: 30.17M
🎧 خلاصه قسمت شانزدهم دیدیم که لیلیت بی تابانه منتظر پنج شنبه بود تا دادگاه آخرش رو بگذرونه اون نگران بود و منتظر چرامامان نیومد دیدنش ؟وکیلش اومد و باز حرفای دیروزو زد اما مادرو آندره نیومدن ... دادگاه فرارسید و دخترنعمتی اومد لیلیت بانگاه منتظر چشم به در دوخته بود ، برف مییارید ولی .... اوه جاوید!!....جاوید اینجا چکارمیکنه ؟ برای چی اومده؟ میخواد اونو خجالت بده ؟دستاشو قایم میکرد ولی جاوید اومد و درصندلی حضارنشست! ....بلاخره حکم دادگاه صادر شد ...اما دخترنعمتی درکمال عصبانیت حرفایی زد که لیلیت یخ زد و ..به استقبال مرگ رفت ... 😔😭 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144187756852211428.m4a
زمان: حجم: 6.19M
🎧 خلاصه قسمت هفدهم درقسمت ۱۷ دیدیم که لیلیت توی دادگاه بیهوش شد ... چشماشو که بازکرد قبل از هرچیزی سراغ مادرشو گرفت دورش کسی نبود فهمید که توی بیمارستانه خیلی تعجب کرد ماموری دم در نبود ساعت ۹ بود و درختایی که ازپنجره پیدابودن پراز برگ سبز بودن ولی مگه برف نمیومد؟!... دکتراومدبالای سرش ...پرستار به دکتر گفت ۸۰ روزه !!!! یعنی اینهمه روز توکمابوده؟!!! به در زل زده بودومنتظر که جاوید سروکله ش پیدا شد و افکار لیلیت کاملا بهم ریخت چرااون بجای مادرش اومده یعنی اونقدراونو دوست داشت؟ کم کم اثر آرامبخش ها داشت محو میشد و حرفای دخترنعمتی روتوی روز دادگاه بیادمیاورد .....😰 جاوید چرااینجابود؟؟؟ برای خانواده ش چه اتفاقی افتاده بود ؟ ..یعنی اون دیگه هیچ کس رونداشت؟ خونه نداشت؟ هیچ چیزی نداشت؟ موافقید که باهم ادامه شو امشب بشنویم؟ دوقسمت ۱۸ و۱۹ رو براتون آماده کردیم حتما امشب باماباشین چون اتفاقای خیلی خیلی جالبی داره میفته ...✨ 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144188856363984492.mp3
زمان: حجم: 47.76M
🎧 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144188856386396871.mp3
زمان: حجم: 39.13M
🎧 بخش هایی از قسمت ۱۹ 👇 لیلیت با خشم مشتشو کوبید به ماشین و گفت میشه لطفا منو تنها بذارین جاوید گفت پس یه بلیطم میگیرم خودم بات میام چطوره؟ ...خودرو رو نگه داشت و به لیلیت نگاه کرد انگار خوشش اومده بود و گفت خشن شدی؟ ببین لیلیت خانوم ببخشید اگه طبق دستور فارسی باتون حرف نزدم شما دوم شخص مفردی چه اصراریه دوم شخص جمع صداتون کنم؟ خیلی خب از این به بعد میگم میبرمتون.. میارمتون... میگیرمتون.. خوبه؟ لیلیت با خشونت گفت: واقعا که!! جاویددنده رو عوض زد و همونطور براه افتاد وگفت آخی ساعت چهاره ساعت ۴ باید ترمینال باشی میدونی ۴ منو یاد چی میندازه؟ لیلیت همینطور درسکوت بیرونو نگاه میکردجاویدگفت نمیدونی که انقدرخشنی دیگه! هرروز ساعت ۴وعده دیدار ما بود وقتی ۴ میشد میذاشتن بیام و تورو ببینم اونجا توی بیمارستان، وقتی روی تخت آروم خوابیده بودی اصلا فکرشو نمیکردم انقدر خشن باشی حیف که با داد زدنتم انرژی میگیرم.. باهیجان و حس تازه ای وارد صحن شد دلش میخواست هرچه سریعتر به حرم برسه توی صحن صدای بال کبوترا ازش استقبال میکرد حس عجیبی داشت! انگار کسی شونه هاشو تودستاش گرفته باشه! احساس غریبی ش دور شد! مثل عطر گل یاس! حرم بوی خوبی داشت!... مثل بقیه صلوات رو فرستاد لیلیت غرق در حس جدید اشک هاشو رها کرد حس خوب حضرت مسیح خودشو به ضریح رسوند و اونو در آغوش کشید ناخودآگاه دنبال مادر میگشت صدای اذون اونو به عالم جدید زندگیش برد... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
رمان تو تکرارنمیشوی 21.m4a
زمان: حجم: 5.81M
🎧 خلاصه قسمت 20👇 دوستان خوبم توی قسمت بیستم شاهد یه اتفاق مهم بودیم دیدیم که لبلیتِ تازه مسلمان شده که توی حرم امام رضا علیه السلام مهمان خادمین حرم بود و توی اون چندروز نماز و... یادگرفته بود و دیگه میخواست برگرده که یاد نذر دومش توی زندان افتاده بود که رفتن به جبهه بود و نگران ادای اون بود چون تنهایی میترسید به این کاردست بزنه روحانی ای به او گفت چون صیغه نذرنخونده چیزی برگردنش نیست ولی همون روز به سمت شلوغی دریکی از صحن های حرم رفت ازقضا محل ثبت نام واعزام به جبهه بود و اونجا باخانمهایی آشناشد که برای کمک به مجروحین میرفتند وسوسه شد و چند ساعت بعد خودشو بین رزمندگان و خانمهایی که برای پرستاری میرفتند؛ دراتوبوسی که به سمت اهواز میرفت دید ولی ناگهان مردی بلند شد تا دعای توسل بخونه لیلیت باخودش فکرکرد اون رو کجا دیده ؟ واای نه! خدای من! اون خودش بود! مسیح ذهن خودش! همونی که همیشه به خوابش میومد اما بدون شال سبز درلباس دیگه ولی خود خودش بود مرد با اون سیمای ملکوتی که بین رزمنده ها بود و با صدای خوش دعا رو برای همه میخوند و لیلیت مجذوب سیمای اون شده بود الان باهم به ادامه این رمان جذاب گوش بدیم... ❤️ 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
2_144188856418858602.mp3
زمان: حجم: 43.33M
🎧 خلاصه قسمت ٢١👇 توی قسمت قبل شنیدیم که خوابی که لیلیت دیده بود تعبیرش رو داشت در اتوبوس میدید ولی نمیدونست چرا حضرت مسیحش غیب نمیشه حالا که اون مسیح رو دیده و شناخته! همه به مسیحِ اون میگفتن سیدمهدی و مثل خوابش داشت روضه خونی میکرد تمام وجودش شوق دیدار بود، گریه ای از سرشوق از دیدن یارش بهش دست داده بود، نیره فکر میکرد دلتنگی لیلیت برای پدرو مادرشه و از دل اون خبرنداشت دم دمای صبح دید آقا نیست بنظرش اومد ایشون دیگه غیب شده ولی... الان باهم به ادامه این رمان جذاب گوش بدیم... 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمی‌شوی ۲۳.m4a
زمان: حجم: 6.21M
🎧 خلاصه قسمت ٢٢👇 توی قسمت قبل دیدین که لیلیت توی اتوبوس خاطره انگیزش به سمت سرنوشتش میرفت اون تمام لحظه هاشو با سید مهدی میگذروند و با خودش میگفت چرا پس نمیره؟ اون باخودش فکر میکرد این مرد مقدس رویاهاشه ولی نیره م باهاش مهربون بود ولی لیلیت نمیخواست بدونه اون زندون بوده... موقع خوردن میوه لیلیت به چاقوی توی دست نیره با اضطراب نگاه میکرد یاد ماجراهای قتل پیرمرد افتاده بود و میترسید چاقو دراثر ترمز بره توی شکم نیره! انقدر فکر بد کرد تا دست نیره برید و اینجا سیدمهدی دوباره وارد ماجرا شد ولیلیت با عقیده خودش مطمئن تر شد... وای داریم به جاهای خوب و قشنگش میرسیم امشب باهم بقیه شو بشنویم؟ بالیلیت و سید مهدی عزیزش ❤️❤️ 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمی‌شوی .m4a
زمان: حجم: 6.01M
🎧 خلاصه قسمت ٢٣👇 وقتی توی اتوبوس بودن انفجارهای متعدد اطراف جاده اونو هشیار کرد که به جای جدی سفر رسیدن و ترسی غریب وجودشو گرفت اون و نیره دستاشونو درهم گره کردن نیره از ۲۲ روز پیش میگفت که درجای دیگه بوده و عملیات بوده والان از آدمای اون موقع کسی نمونده ‌..نیره از سید مهدی میگفت وتعریف میکرد ودل لیلیت آب میشد تا... ولی وقتی توی بیمارستان اهواز انگشترای سیدمهدی رو تو دستاش گداشتن از حال رفت... وای خدای من ینی امام ما هم ممکنه تیربخوره؟! توی فکرای خودش بود میخواست بدونه سید مهدی زن وبچه داره یانه؟ مخصوصا باخوابی که دیده بود لیلیت شد پرستار عشقش... وحالا ادامه ماجرا 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمی‌شوی قسمت ۲۵ .m4a
زمان: حجم: 5.59M
🎧 خلاصه قسمت ٢۴👇 سید مهدی مجروح شد و لیلیت ناخودآگاه همراهش با آمبولانس رفت اهواز، توی بیمارستان تسبیح و انگشترهای سید رو به لیلیت دادن وای انگار بهشت رو بهش داده بودن اونارو بویید و روی قلبش گذاشت اون پشت دراتاق عمل با تسبیح سید مهدی صلوات میفرستاد وخوابش برد چه خواب عجیبی دید وقتی به خودش اومد دید سرم بهش وصل کردن پرستارها گفتن اون انقدر حالش بد بوده که داشته میرفته تو کما و نفهمیده بوده که آوردنش و بهش سرم زدن! لیلیت به شک وتردید میفتاد وقتی به خوابش فکر میکرد... بلاخره سید مهدی رو از اتاق عمل آوردن لیلیت کنار سید مهدی بود با احترام و عشق نگاهش میکرد و چفیه شو در دست میفشرد بالای سرش مدام قران میخوند و گریه میکرد و باش حرف میزد بهش گفت شما ازجونم برام عزیزترین جان من بهوش بیا و... فردا بعدنماز سیدمهدی بهوش اومد و... حالا امشب باهم ادامه ماجرا رو گوش بدیم قسمت امشب خیییلی جالبه خیییلی 😊✅ 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
تو تکرار نمی‌شوی قسمت ۲۶.m4a
زمان: حجم: 6.63M
🎧 به جاهای پر ماجرای داستان دارییم می رسیم به اینجا رسیدییم ک لیلیت کم کم داره میفهمه که سید مهدی اون کسی نبوده ک فکر میکرده ولی چون اینقدر دوستش داره ..... حالا امشب باهم ادامه ماجرا رو گوش بدیم قسمت امشب خیییلی جالبه خیییلی 😊✅ 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c