••♥️🌼••
"وَبِجَنابِڪَ اَنْتَسِبُفَلاتُبْعِدني.."
وچهخوشبختممنڪهتورادارم:)
مهدی(عج)جـانم!♥️"
اللهمعجللولیڪالفرج🌿
#امامزمانم
عاشقانے ڪه مدام از فرجت میگفتند؛
عڪسشان قاب شد و از تو نیامد خبری :)💔
#اللهمعجللولیکالفرج
عزیزی میگفت :
+حجاب یعنی 👇🏻
دیگران رو اسیر خودت نکنی !😶
"مرد🧔🏻 و زن🧕🏻 هم نداره "
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه های من هم از خجالت گل انداخته بود
که حرارت صورتم را به خوبی حس میکردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید. انگار همه تلخی های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود،ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیمه، همسر عباس نشستم. زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیمه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید واقعاً نمیفهمیدم چه خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه السلام رو از دست نمیدم!
حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید . هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده های امشبش را یک جا فهمیدم که دلم لرزید
دیگر صحبت های عمو و شیرین زبانی های زنعمو را در هاله ای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه ای از برابر چشمانم کنار نمیرفت
حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی تر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با برملا شدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانه اش به نرمی میلرزید موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه اش چسبیده بود که بی اختیار خنده ام گرفت خنده ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم تا لحظاتی پیش، او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالامیدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است اصلا نمیدانستم این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد : دخترعمو!
سرم را بالا آوردم و زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه ای آغاز کرد : چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :قبلا از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش باباعذرش رو بخوام
مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او صادقانه گواهی داد:من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بی غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!
پس آن پست فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم
؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد سپس نگاه مردانه اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد:منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تواونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریه ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم
🔴 دعا برای ظهور پس از هر نماز واجب
🔵 در کتاب «جمال الصالحین» از مولایمان امام صادق علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمودند:
🌕 همانا از حقوق ما بر شیعیان ما این است که بعد از هر نماز واجب دست هایشان را بر چانه گذاشته و سه مرتبه بگویند:
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ عَجِّل فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ،
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِحفَظ غَیبَةَ مُحَمَّدٍ،
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِنتَقِم لِابنَةِ مُحَمَّدٍ
ای پروردگار محمّد، فرج و گشایش امور آل محمّد را تعجیل فرما، ای پروردگار محمّد، محافظت کن (دین را در) غیبت محمّد، ای پروردگار محمّد، انتقام دختر محمّد را بگیر.
📚 صحیفه مهدیه، ص۲۷۱/مکیال ج۲بخش ۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅در حکومت امام زمان همه امور مردمی است
#استاد_پناهیان
#حکومت_مهدوی
شهید عبدالمهدی مغفوری
شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند.
شهیدی که حاجت روا میکند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمی گردد.
شهیدی که قبل از تدفین، سوره ی مبارکه ی کوثر را تلاوت نمود.
شهیدی که هنگام تدفین، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.
شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش، دعای کمیل را می خواند.
شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت.
شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی ها مرا از یاد محرومان غافل می کند.
شهیدی که در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت.
شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد و می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر، یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود می دانست.
شهید والا مقام عبد المهدی مغفوری
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶امام زمان (عجل الله) کی ظهورمیکنه⁉️
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
🌠☫﷽☫🌠
این کاخ کرملینه
صد سال گنده های کمونیست
مثل لنین استالین گورباچوف چخوف
میشستن تو این کاخ
میگفتن اصلا خدایی وجود نداره
دینی وجود نداره
دین افیون توده هاست
بعد گذشت و گذشت
آدم های انقلاب اسلامی رفتن تو این کاخ
ستون دین یعنی نماز و اقامه کردن
تو زمین خودشون تو کاخ خودشون نماز خواندن
قربونت برم خدا
برای دومین بار یک نماز پر معنای دیگر در کاخ کرملین خوانده شد...
یه بار حاج قاسم
یه بار رئیسی
#حاج_قاسم گفت؛ یه روزی تو این کاخ برای نابودی اسلام نقشه میکشیدن...حالا من دارم اینجا نماز میخونم... #سردار_دلها #قهرمان_من روحت شاد🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
قسمت نهم
به این سادگی نمیشد نگاه خواهرانه ام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم نمیتونم تحمل کنم کس دیگه ای... نتوانست ادامه دهد و حرف را به
جایی جز هوای عاشقی برد :همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلا حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم! سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده اش گرفت و زیر لب ادامه داد :اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!
و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد : چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده ای که لبهایش را ربوده بود، پرسید : دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه اس؟
من هم خنده ام گرفته بود و او منتظر جوابم
نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد:فکر کنم چون ازدست تو ریخته، این مزه ای شده!
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده ام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسی اش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و پرسید :دخترعمو! قبولم میکنی؟
حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، به چشم همسر به او نگاه کنم ک نه به زبان،بلکه با همه قلبم قبولش کردم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
از سکوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :نرجس! قول میدم تا لحظه ای که زنده ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!
او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد به یُمن همین هدیه حیدری، ۱۳ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده ونگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلوخفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و
متعجب پرسید : چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد.
دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم
ریخته ام که نگرانِ حالم، عذر خواست :ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!
همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :چی شده عزیزم؟
و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند.
🙏 حكم معاوضه طلا با طلای دیگر چيست؟
❓ سؤال: برای تبدیل طلا به طلای دیگر، چگونه عمل کنیم تا احیانا گرفتار ربا نشویم؟
✅ جواب:
🔸 اگر در ضمن دو معاملۀ جداگانه انجام گیرد، اشکالی پیش نمی آید؛ به این صورت که ابتدا یک طلا فروخته شده و سپس طلای دیگر خریداری گردد.
📚 منطبق با فتواي رهبر معظم انقلاب
#احكام
حضرت زهرا(س):
《 بهترین زنان کسی است که جز در ضرورت،نامحرم او را نبیند. 》
#حدیث_یازهرا_س
CQACAgQAAxkDAAFVqZJh6FlTxvVjO6Q6JGuiXJq1xm8aVwACnQYAAlQvMVLP6Kf5Mf7eoSME.mp3
11.16M
🌸 #میلاد_حضرت_زهرا(س)😍🎈
💐ای آرامشم مـٰآدر
💐تنها خواهشم مـٰآدر(:
🎤 #محمدرضا_طاهرے