eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
44 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴داستان یک روحانی با ۷ دختر! خیلی جالبه حتماااا بخونید 👇👇👇 بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آن‌ها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند. لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی‌دانستم با این همه بی‌حجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آن‌ها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم. یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود. داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت آن‌ها معروف به سوئیت اراذل و اوباش بود (اسمی که بچه‌ها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودند و خودشان هم خوششان می‌آمد) و به قول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند و به قول یکی از آن‌ها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد آمده بودند؛ لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با آن‌ها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آن‌ها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم. سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟ گفتم: از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری می‌کنند؟ یکی از بچه‌ها بلند گفت: حق با حاج آقا است خیلی وضعیت ما نا‌مناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج آقا بیند یا گریه می‌کند یا می‌خندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف می‌کند بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند ولی یکی از مخالفان گفت: حاج آقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیده‌ایم لذا نه تنها بلد نیستم! بلکه از چادر متنفرم! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم! حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادری‌ها را می‌بینم حالم به هم می‌خورد و دلم می‌خواهد دختران چادری را خفه کنم. گفتم: به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی ببینی در بازار تعجب نمی‌کنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسوول دختران بی‌چادری باشد؟ گفت: قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن! گفتم: حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آنکه می‌خواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید. بالاخره با بی‌میلی تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آن‌ها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر می‌کردند مثل بچه‌های خوب و مثبت همراه من به راه افتادند. اگر کسی اولین بار آن‌ها را می‌دید می‌گفت گروه امر به معروف خواهران هستند! اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف‌‌‌ همان دختر مخالف چادرکه می‌خواست دختران چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد. ولی وقتی آن آقا دزده می‌خواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود بدزدد به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت موفق به گرفتن کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد و قضیه به خوبی تمام شد. همین که این اتفاق به ظاهر ساده افتاد‌‌‌ همان خانم پیش من آمد و گفت: حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمی‌دانستم. فکر نمی‌کردم چادر اینقدر به‌دردم بخورد. حاج‌ آقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازه‌ای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم. وقتی این حرف‌ها را به من می‌گفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم می‌گفتم: خدایا‌ای کاش همه می‌دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر چقدر زیاد است . و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد! 🍃🌟🍃°●‌《 @atashe_entezar 》●°
‍ ❌ لطفا متن زیر رو با بخونید ❌ ✖️ ممد! ❌ بله ؟ ✖️ اِت رو به روز کردی؟ ❌ آره چطور؟ ✖️ این قضیه چیه اون بالا اضافه شده؟ ❌ اوووو پسر ، از دنیا چقد عقبی خیلی باحاله ... معمولا های روزانشونو میزارن البته معمولا به درد ما که خیلی میخوره! ✖️ چرا؟ ❌ اون زیر میتونی بدی واس عکس طرف؟! ✖️ آره ❌ خب اگه اونجا کامنت بدی میره تو دایرکتش! ما قبلا کلی خودمونو میکشتیم بریم یکی که چجوری سر صحبتو با طرف باز کنی و ..... اما الان مثلا واسه عکسش نظر میزاری خود بخود سر صحبت وا میشه بقیش هم که خودت واردی!! ✖️ عجب! چقد خوب، تو هم اوستااا شدیااا ناقُلا ❌ چه کنیم داااش تازه من تو استوری چنتا از هامو دیدم...اولین بارِ عکسشونو گذاشتن!! مثلا تو پستاشون میکردن نمیذاشتن ولی اینجا انگار تره و ..... خلاصه فضای خیلی بهتری ساخته واس..... .................................................................. 🔹 حسین حسین سلمان 🔹 حسین حسین سلمان 🔹 حسین جان ما تو شمال حلب گیر افتادیم... آتیش دشمن خیلی سنگینه... بچه ها یکی یکی دارن پر پر میشن... شما کجایین پس؟ اینجا نیرو کمه... کسی صدامو میشنوه؟؟؟ 🔸 بگوشم 🔸 سلمان ماهم اینجا درگیریم.... 🔸 داد نزن از اون طرف بیسیم... اینجا... تو های گیر افتادیم... 🔸 جبهه ی شمال اینستا گرام... 🔸 نیروهامون دارن خودشون خودشونو ... 🔸 نه ببخشید میکنن... 🔸 زود بازیو باختن سلمان جان... 🔸 خیلی زود.... 🔸 با یه عکس... 🔸 اگه میتونی نیرو بفرست برامون.... پ.ن: طرف صحبت فقط با خانم ها نیست متاسفانه هر دو طرف رعایت نمیکنیم... اما... خواهر من شما باید بیشتر رعایت کنی... میدونی چرا؟! یاد حرف یه بزرگی میفتم که خیلی سنگینه: میگفتن دختر شیعه ناموس امام زمانه. این روزا وقتی واسه ناموس آل الله و قضایای شام گریه میکنیم.... یخورده هم واسه ناموس شیعه و این فضای مجازی ناله بزنیم.... °●‌《 @atashe_entezar 》●°
یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده درد همه را به صابری درمان ده این بنده نداند که چه می باید خواست داننده تویی هر آنچه خواهی آن ده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان همراه شبتون مهدوی 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا طبیب القلوب یا مولانا یا صاحب الزمان💖 🌱ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ی ما، برگرد 🌱ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست «آقا» برگرد... 🌷 أللَّھُـمَــ؏َـجِّـلْ‌لِوَلـیِڪْ‌ألْفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶با چشمهای خیسم ،نامه می‌نویسم 🔶دوشنبه های 🔸 🌹صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🌹 °●‌《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝زندگینامه 💝 📛 (قسمت ۲۳)📛 نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست مان بدهد. توی دلم شدن به علیها السلام. گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید." یکهو چشمم افتاد به تکه کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر . از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . راقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: " و شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?" نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند? گفتم: "حاج‌آقا، مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام." وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان." هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا