eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
45 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
💢از زبان همسر شهید💢 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست. می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟" گفتم: "چه مسیری? " گفت: "اول بعد هم ." جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله." گفت: "پس مبارکه ان شاءلله." 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. " آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! " اما او دست بردار نبود. آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. " چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. " گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. آمدن دنبالمان توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همه انها را هم قال گذاشت. آقا داشت میخندید. دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند. 🌹ادامه دارد… 🌹
زندگینامه 💥قسمت یازدهم 💥 چند باری من را با خودش برد سر مزار . آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان. یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد. دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد. بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش. با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟ وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش. مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم. و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی." نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!
رفیق تا حالا خوندے🤭؟ نماز شب اینقدر فضیلت دارهــ که توقرآن ثواب هرچیزے رو گفتن الا نمازشب😌 براے یکبار که شدهــ حتما بخون .... خسته بودی حوصله نداشتے ... نمےخواد یازده رکعت بخونیاا(:😀✌ دورکعت به نیت نماز،شب بخون دورکعت بهـ نیت نماز،شفع و یڪ رکعت وتر رو بخون (توقنوتش هرچے دلت خواس بگو)☺ بازم نتونستے بخونی فقط،یڪ نماز شفع و یڪ رکعت وتر رو بخون بازم اگه خسته بودی فقط یڪ رکعت وتر بخون بهـ همین راحتے🥰 خوابت میاد مے ترسےخواب بمونے برا الان بخون🤭 امشب رو بخون رفیق😌 براے یکبار که شده نمازشب بخونـــ👌😚 ..میشهـ نماز،امشب ات رو هدیه کنی به ..زهرا♥️ لطفا....🙃 ..تون..فراموش.نشهـــ✌ ••❥⚜︎-----------
رفیق تا حالا خوندے🤭؟ نماز شب اینقدر فضیلت دارهــ که توقرآن ثواب هرچیزے رو گفتن الا نمازشب😌 براے یکبار که شدهــ حتما بخون .... خسته بودی حوصله نداشتے ... نمےخواد یازده رکعت بخونیاا(:😀✌ دورکعت به نیت نماز،شب بخون دورکعت بهـ نیت نماز،شفع و یڪ رکعت وتر رو بخون (توقنوتش هرچے دلت خواس بگو)☺ بازم نتونستے بخونی فقط،یڪ نماز شفع و یڪ رکعت وتر رو بخون بازم اگه خسته بودی فقط یڪ رکعت وتر بخون بهـ همین راحتے🥰 خوابت میاد مے ترسےخواب بمونے برا الان بخون🤭 امشب رو بخون رفیق😌 براے یکبار که شده نمازشب بخونـــ👌😚 ..میشهـ نماز،امشب ات رو هدیه کنی به ..زهرا♥️ لطفا....🙃 ..تون..فراموش.نشهـــ✌😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خادم الرضا علیه السلام..... 🌷خوشابحال کسانی که با اهل البیت(علیهم السلام) رفاقت صادقانه دارند! نکند از کسانی باشیم که روز قیامت فریاد بزنیم!👇🏼 يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا ﺍﻱ ﻭﺍﻱ ، ﻛﺎﺵ ﻣﻦ ﻓﻠﺎﻧﻲ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﻣﻦ ﺷﺪ ] ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻓﺘﻢ... (٢٨) مراقب باشیم با چه‌ کسانی می‌شویم!