17.Isra.006-07.mp3
3.43M
🔹سوره اسراء سوره ۱۷ قرآن کریم
#تفسیر_صوتی_قرآن
استاد قرائتی
تفسیرنور
⚘تفسیر آیات ۷_۶ سوره اسراء⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
#صبحتبخیرمولایمن
آید آن روز که در باز کُنی، پرده گشایی؟
تا به خاک قدمت، جان و سر خویش ببازیم
امامخمینی(ره)
🏝سلام یگانه عدلگستر موعود،
مهدی جان
تمام این عمر ناقابل،
چشم به راه قدمهایت هستم
و در حسرت دیدارت،
هر روز هزار آه جگرسوز میکشم
ساعتهای بودنم
لبریز از اشک و امید است
اشک از تمام اندوه فراقت
که بر قلبم سنگینی میکند
و امید به دیدارت
حتی برای لحظهای،
حتی در آخرین دم حیات....
شکر خدا از این اندوه و اشک و امید
شکر خدا که با تو زندهام 🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 افتخارنگاهوتوجهیار
#خاطر_عاطر
معرفتامامحاضر
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
🏝 شما هم دیگران را در کسب بیشتر معرفت مهدوی،مهمان کنید.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#امام_زمان
کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق قسمت 8⃣5⃣ سجاد که کنارم زمزمه میکند _ گریه کن زن داداش…توخودت نریز.. … گریه کنم؟
#مدافع_عشق
قسمت 9⃣5⃣
با هر بار خاک ریختن گویی مرا جای تو دفن میکند
چطور شد که تاب اوردم تورا به خاک بسپارم!
باد چادرم را به بازی میگیرد…
چشمهایم پراز اشک میشود…و بلاخره یک قطره پلکم را خیس میکند…
_ ببخش علی! … اینا اشک نیست…
ذره ذره جونمه…
نگاهم خیره میماند….
تداعی اخرین جملهات…
_ میخواستم بگم دوست دارم ریحانه!
روی خاک میفتم…
سید شهاب:
چشمهایم را باز میکنم.
پشتم یکبار دیگر میلرزد از فکری که برای چنددقیقه از ذهنم گذشت…
سرما به قلبم نشسته…و دلم کم مانده از حلقم بیرون بیاید. به تلفن همراهم که دردستم عرق کرده؛ نگاه میکنم.
چند دقیقه پیش سجاد پشت خط باعجله میگفت که باید مرا ببیند…
چه خیال سختی بود ! دل کندن ازتو!!
به گلویم چنگ میزنم
_ علی نمیشد دل بکنم…فکرش منو کشت!
روی تخت میشینم و به عقیق براق دستم خیره میشوم. نفسهای تندم هنوز ارام نگرفته….خیال ان لحظه که رویت خاک ریختند…دستم راروی سینه ام میگذارم و زیرلب میگویم
_ اخ…قلبم علی!!
بلند میشوم و دراینه قدی اتاق فاطمه به خودم نگاه میکنم.صورتم پراز شک و لبهایم کبود شده..
خدا خدا میکنم که فکرم اشتباه باشد..
_ علی خیال نکن راحته عزیزم…
حتی تمرین خیالیش مرگه!!!
شام راخوردیم و خانه خاموش شد…فاطمه در رخت خواب غلت میزند و سرش را مدام میخاراند…حدس میزنم گرمش شده.بلند میشوم و کولر راروشن میکنم.شب ازنیمه گذشته و هنوز سجاد نیامده.لب به دندان میگیرم
_ خدایا خودت رحم کن…
همان لحظه صفحه گوشیم روشن میشود.و دوباره خاموش….روشن،خاموش!! اسمش را بعداز مکالمه سیو کرده بودم ” داداش سجاد” لبم را بازبان تر میکنم و اهسته،طوری که صدایم راکسی نشنودجواب میدهم:
_ بله…؟؟؟
_ سلام زن داداش..ببخشید دیر شد
عصبی میگویم
_ ببخشم ؟؟ اقاسجاد دلم ترکید..گفتید پنج دقیقه دیگه میاید!! نصفه شب شد..!!!
لحنش ارام است
_ شرمنده!!! کارمهم داشتم..حالا خودتون متوجه میشید
قلبم کنده میشود.تاب نمی اورم.بی هوا میپرسم
_ علی من شهید شده..؟؟؟
_ خب پس بیاید درو باز کنید من پشت درم!!
متعجب میپرسم
_ درِحیاط؟؟
_ بله دیگه!!
_ الان میام!..فعلا !
تماس قطع میشود.به اتاق فاطمه میروم و چادرم رااز روی صندلی میز تحریرش برمیدارم.
چادر راروی سرم میندازم و باعجله به طبقه پایین میروم.دمپایی پام میکنم و به حیاط میدوم. هوا ابری است و باران گرفته..نم نم!قلبم رااماده شنیدن تلخ ترین خبر زندگی ام
کرده ام.به پشت در که میرسم یک دم عمیق بدون بازدم!نفسم را حبس سینه ام میکنم!! تداعی چهره سجاد همانجور که درخیالم بود با موهایی اشفته…و بعد خبر پریدن تو!! ابروهایم درهم میرود…” اون فقط یه فکربود! …اروم باش ریحانه”
چشمهایم رامیبندم ودر را بازمیکنم..اهسته و ذره ذره…میترسم باهمان حال اشفته ببینمش…دررا کامل باز میکنم ومات میمانم.
درسیاهی شب و سوسوزدن تیرچراغ برق کوچه که چند متران طرف تراست…لبخند پردردت را میبینم…چندبار پلک میزنم! حتمن اشتباه شده!! یک دستت دور گردن سجاد است..انگاربه او تکیه کرده ای!
✅ ادامــــــہ دارد....
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
🏝 امام سجّاد عليه السلام:
⭕️ گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى مىكنند عبارتند از:
❌ بد زبانى و زشت گويى و ناسزا گفتن
❌ بد نيّتى
❌ خبث باطن
❌ دورويى با برادران
❌ باور نداشتن به اجابت دعا
❌ به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد
❌ تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه
📚ميزان الحكمه ج۴ ص۲۸۷
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
🏝فرمونِ زندگیت رو، بده دست آقا
🚕پشت فرمون ماشین نشسته بودم و با خیالِ راحت توی اتوبان شلوغِ وسط ظهر، رانندگی میکردم. هشت، نه سالی میشد که گواهینامه گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم ...
تا همین چند وقت پیش ...
که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم.
🚕با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم. به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهینامهام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمدهام. نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی همان اتوبان شلوغ با دنده چهار ...خوب میرفتم.
⬅️ مربی پرسید:
"اضطرابت انگار برطرف شده!"
با "آرامش" گفتم:
✨معلومه چون شما کنارم هستید
و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست...
خندید و شروع کرد به حرف زدن
امّا من دیگه چیزی نمیشنیدم
خودم نکتهای طلایی گفته بودم
و غرق در حرف خودم شده بودم
یک آن توی دلم، رو کردم به
صاحب زندگیم امام زمانمُ ، گفتم:
میشه همیشه کنارم باشید؟
میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟
✅ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه، اون وقت من همیشه آروم و بیاضطرابم.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
☑️ امان زلحظه غفلت که شاهدم هستید!!
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🍁دقیقہهایِ آخـر،
پاییز،تقویم را معطل میکند
شاید بـَرگردی.....
#یلدا مگر همین نیست؟!
کجایـی مولایمن...؟!
أین صاحبنا؟!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🍉یلدای منتظران چیز دیگری است!
⏪ میگویند که#یلدا، برگرفته از واژه سریانی بهمعنای زایش،تولد و میلاد است(فرهنگ معین و دهخدا) که به آخرین شب ماه آذر گفته میشود.
✅اما نکته مهمی که باعث جشن ایرانیان قدیم شده و اکنون به آن توجه نمیشود آن است که این شب، پایان طولانیترین تاریکی سال و آغاز افول آن و بلند شدن روشنایی است به گونهای که از فردای آن روز، هر روز به طول زمان روز افزوده میشود. به همین جهت ابوریحان بیرونی آن را میلاد #خورشید دانسته است(جشنها و گردهماییها، ص ۴۷).
✅✅در یلدای #منتظران، همه خوشحالند که زمان تاریکی #غیبت خورشید #امامت به نهایت خود رسیده و از این پس، خورشید امام عصر، روز به روز اشعه روشنگر خود را بر مردم بیشتر میتاباند. این #امید، #انگیزه را برای #نبرد با تاریکی #جهالت، مضاعف و قدرت #اراده را برای درک #ظهور خورشید مهدوی دوچندان خواهد کرد.
#یلدای_مهدوی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#یلداتونمهدوی
#کانالعطرظهورمولا۰ ↙️↙️↙️
@atr_ir
#نجوایمهدوی
🏝گل بیعیب باغ روزگاری
نمودی قسمت ما بیقراری
الا یابنالحسن جانم فدایت
قدم بر دیدهمان کی میگذاری🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
17.Isra.008-10.mp3
2.84M
🔹سوره اسراء سوره ۱۷ قرآن کریم
#تفسیر_صوتی_قرآن
استاد قرائتی
تفسیرنور
⚘تفسیر آیات ۱۰_۸ سوره اسراء⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
#صبحتبخیرمولایمن
برآننقاشِبےڪِلڪ،آفرینباد
ڪہگِردِمَهڪِشدخطِهِلالے..
سُوِیداےدلِمنتاقیامت..
مَبادازشوقوسوداےتوخالے
"حافظشیرازے"
🏝سلام یلدانشین انتظار،
مهدی جان
دیگر زمان فرمانروایی شب
تمام شد
از امروز خورشید،
بیشتر میدرخشد
و بیشتر زندگی میبخشد
خورشید ما بیا که
شب فراقت بیش از طاقتمان
به درازا کشیده است
و حکایت حسرتبار ندیدنت
قلبهایمان را
شرحه شرحه کرده است
به شهر مینگرم
و به هیاهوی یلدا ...
و به تو میاندیشم
و به درازنای بیکران غیبتت
و شب بلند و هزارسالهی غربتت
و انتظار غمبار و مهآلود منتظرانت
سرانجام
این ظلمت سرد و جانگزا
به سپیدهدمان ظهورت
پیوند خواهد خورد ...
الیس الصبح بقریب؟...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#یلداتونمهدوی
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ابن الوقت مهدوی
#ویژهشبیلدا
#خاطر_عاطر
معرفتامامحاضر
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
🏝 شما هم دیگران را در کسب بیشتر معرفت مهدوی،مهمان کنید.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#امام_زمان
کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق قسمت 9⃣5⃣ با هر بار خاک ریختن گویی مرا جای تو دفن میکند چطور شد که تاب اوردم تورا
#مدافع_عشق
قسمت 0⃣6⃣
نور ماه نیمی از چهره ات را روشن کرده..مبهوت و بادهانی باز یک قدم جلو می ایم و چشمهایم راتنگ میکنم.
یک پایت را بالا گرفته ای..!! ” حتمن اسیب دیده!” پوتین های خاکی که قطرات باران میخواهند گِل اش کنند… لباس رزم و…نگاه خسته ات که برق میزند. اشک و لبخندم غاطی میشود…ازخانه بیرون می ایم و درکوچه مقابلت می ایستم
_ علی!!؟..
لبهایت بهم میخورد
_ جون علی…
موهایت بلند شده و تا پشت گردنت امده.وهمین طورریشت که صورتت را پخته تر کرده.
چشمهای خمارو مژه های بلندت دلم را دوباره به بند میکشد.دوس دارم به اغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی…بگویم چندروزی که گذشت ازقرنها هم طولانی تربود… دوس دارم ازسرتا پایت را … دست درموهای پرپشت و مشکی ات کنم وگردو خاک سفر را بتکانم..اما سجاد مزاحم است!!
ازین فکر بی اختیار لبخند میزنم. نگاهت درنگاهم قفل و کل وجودمان درهم غرق شده.دست راستم راروی یقه و سینه ات میکشم…آخ!! خودتی..خودِ خودت!! علی من برگشته!!!..نزدیک تر که می ایم با چشم اشاره میکنی به برادرت ولبت را گاز میگیری…ریز میخندم و فاصله میگیرم. پرازبغضی!
پراز معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده… سجاد با حالتی پراز شکایت و البته شوخی میگوید
_ ای باباااااا…بسه دیگه مردم ازبس وایسادم …بریم تو بشینید روتخت هی بهم نگاه کنید!! …
هردو میخندیم ….خنده ای که میتوان هق هق را در صدای بلندش شنید!!…
ادامه میدهد
_ راس میگم دیگه!!!..حداقل حرف بزنید دلم نسوزه..
درضمن بارون داره شدید میشه ها..
تو دست مشت شده ات راارام به شکمش میزنی
_ چه غرغرو شدی سجاد!!.. محکم باش…باید یسر ببرمت جنگ ادم شی..
سجاد مردمک چشمش را در کاسه چشم میچرخاند و هوفی کشیده و بلند میگوید… چادرم را روی صورتم میکشم.میدانم اینکاررا دوست داری!
_ اقاسجاد…اجازه بدید من کمک کنم!
میخندد
_ نه زن داداش..علی ما یکم سنگینه! کار خودمه…
نگاه بی تاب و تب دارت همان را طلب میکند که من میخواهم.به برادرت تنه میزنی
خسته شدی داداش برو …خودم یه پا دارم هنوز…ریحانه ام یکم زیر دستمو میگیره.
سجاد ازنگاهت میخواند که کمک بهانه است….دلمان برای همسرانه هایمان تنگ شده…لبخند شیرینی میزند و تا دم در همراهیت میکند..لی لی کنان کنار در می ایی و کف دستت را روی دیوار میگذاری…
سجاد اززیر دستت شانه خالی میکند و باتبسم معنا داری یک شب بخیر میگوید و میرود..حالا مانده ایم تنها..
زیر بارانی که هم میبارد وهم گاهی شرم میکند ازخلوت ما و رو میگیرد ازلطافتش..
تاریکی فرصت خوبی است تابتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم..نزدیکت می ایم..انقدر نزدیک که نفسهای گرمت پوست یخ کرده صورتم را میسوزاند.
بادست آزادت چانه ام رامیگیری و زل میزنی به چشمهایم…دلم میلرزد!
_ دلم برات تنگ شده بود ریحان…
دستت را بادودستم محکم فشار میدهم و چشمهایم رامیبندم.انگار میخواهم بهتر لمس پرمهرت رااحساس کنم.پیشانی ام را میبوسی ! وسط کوچه زیر باران … ازتو بعید است!ببین چقد بیتابی که تحمل نداری تابه حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم!ریزمیخندم
_ جونم!دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود
دستت را سریع میبوسم!!
_ ا!! چرااینجوری کردی!!؟
کنارت می ایستم ودرحالیکه تو دستت راروی شانه ام میگذاری،جواب میدهم:
_ چون منم دلم برای دستات تنگ شده بود…
لی لی کنان باهم داخل میرویم و من پشت سرمان دررا میبندم.کمک میکنم روی تخت بنشینی…
✅ ادامــــــہ دارد...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir