گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی میگشت که آن را از گلویش در آورد.
به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لکلک بدهد.
لکلک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت ؛ همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است.
ـــ وقتی به فرد نالایقی خدمت میکنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی!
✓دنیا پر از تباهی است نه به خاطر آدمهای بد؛ بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب.
#داستان #پاداش_محبت_به_گرگ
↶【 #به_ما_بپیوندید 】↷
─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─
@atre_dousti